پارت نوزدهم .
باچک کردن وضعیت آراد ورونیکا فهمیدند که رونیکا تمام کرده است .ولی آراد هنوز نفس می کشید ،وقتی که پارچه سفید را روی تن بی جان رونیکا کشیدند صدای گریه مادرش ستون خانه را می لرزاند .رونیکا را سمت سردخانه بردند وآراد را با آمبولانس سمت بیمارستان ؛حالا مادرش خوب نبود اما با آن حال همراه آرادبه سمت بیمارستان رفت و در راه اشک می ریخت وقاتل فرشته هایش رانفرین میکردتا دلش کمی آرام گیرد اما بدتر می سوخت .همینطور که گریه میکرد متوجه شد لب های آراد تکان می خورد با گریه خود را سمت آراد کشید گفت ،آراد مامان صدامو می شنوی ؟می تونی باهام حرف بزنی .بااین حرفش لب های آراد تکان خورد که مادرش سمتش خم شدو چند جمله از زبان آراد شنیدباشنیدن حرف های آراد باورش نمی شد اما می دانست که آراد دروغ نمی گوید .بعد از آن چند جمله آراد بی هوش شد .
وقتی به بیمارستان رسیدند آراد را به صورت اورژانسی بستری کردند .بعداز بستری کردن آراد چند نفر از بستگانش به بیمارستان آمدند برای تسلیت و دلداری دادن به اواما او خاموش به دیوار زل زده بود وحرف های آراد در ذهنش به رقص آمده بودند.
با هربار یادآوری خشم به سراغش می آمد سرش را تکان میداد در دل فریاد می کشید بلند فریاد می کشید .همان طور که در آغوش مادرش بود صدای مادرش اورا به خود آورد که گفت ،اخه من قربون دل داغ دیدت بشم مادر اما چه کنم کاری از دستم برنمیاد منم جگرم خون منم داغ دیدم .اما او حرف های مادرش رانمی شنید وفقط یک چیز در ذهنش نقش بست آن هم این بود که الینا قاتل است. با فکر به آن و به یاد آوردن بدن تکه تکه شده رونیکا دست های مادرش را ازدورش باز کرد وفریاد زد ،خدایا خدایا قلبم داره آتیش میگیره آرومم کن ومدام بر سر صورتش میزد که مادرش دست هایش را گرفت ومدام می گفت ،معصوم مادر اینطور نکن باخودت دلم آتیش میگیره ، وسعی داشت اورا آرام کند اما حالش هر لحظه بدتر میشد ،گویا الان فهمیده بود که چه بلای بر سرش آمده است .
مادرش باکمک یکی از پرستار ها اورا گرفتند و به سمت حیاط بیمارستان بردند .
وقتی که از بیمارستان خارج شدند مادرش اورا به زور روی یک صندلی نشاند و خودش هم کنارش نشست ودست هایش را گرفت .
همان طور که دست هایش را نوازش میکردگفت،ببین مادر باید بری آگاهی برای پروندوبگی که به کسی شک داری یانه .