جـلسه 1
خود را بشناس
نقل مى كنند كه در يكى از شهرهاى بزرگ كشور يونان، پيش از ظهور حضرت مسيح عليه السلام معبدى بسيار مهم براى عبادت مردم ساخته بودند كه بر سر در اين معبد، سنگ بزرگى را نصب كرده بودند. اين سنگ را به گونه اى مايل كار گذاشته بودند كه هر كس مى خواهد وارد معبد شود، سنگ را ببيند. روى اين سنگ، يك جمله نوشته بودند و همه هدف شان هم اين بود كه مردم اين جمله را ببينند. البته اين جمله، ريشه در تعليمات وجود مقدس حضرت حق دارد و تاريخ بيان اين جمله هم به ابتداى خلقت حضرت موسى عليه السلام برمى گردد. جمله اين بود : «خود را بشناس». اين جمله، يكى از زيباترين جملات تاريخ حيات انسان و از عميق ترين جملاتى است كه بشر شنيده است.
تحقق اين جمله، در وجود هر انسانى او را به طور قطع با سه مسأله روبه رو خواهد كرد : مسأله قرب، مسأله لقاء و مسأله رضوان البته نه به معناى بهشت، بلكه رضوانى كه پروردگار بزرگ عالم، در قرآن مجيد، پس از بهشت و نعمت هاى بهشت مطرح مى كند و مى فرمايد :
«وَرِضْوَ نٌ مِّنَ اللّه ِ أَكْبَرُ»1 .
و خشنودى و رضايتى از سوى خدا [ كه از همه آن نعمت ها ] بزرگ تر است .
حقيقت قرب الهى
مسأله قرب، در قرآن كريم مطرح است. در آن جا خداوند بعضى از بندگانش را اسم مى برد، اوصاف آنان را بيان و آنان را معرفى مى كند و در پايان آيه شريفه مى فرمايد :
«وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »2
از بندگان مقرب من بود. اين قرب هم، نه قرب مكانى است، نه قرب حسى و نه قرب مادى، بلكه حقيقت اين قرب، مفهوم اين آيه شريفه است :
«صِبْغَةَ اللّه ِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبْغَةً»3
.
[ به يهود و نصارا بگوييد : ]رنگ خدا را [ كه اسلام است ، انتخاب كنيد ]و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خدا است ؟
آثار قرب در زندگى
كسى كه رنگ الهى بگيرد، يعنى متصف به اوصاف وجود مقدس او شود يا به تعبير يكى از رواياتى كه از قول پيغمبر نقل مى كنند، متخلق به اخلاق خدا شود، موجودى شود كه هم داراى صفات سلبيه باشد و هم داراى صفات ثبوتيه، در حد امكانى خودش، وقتى متخلق به اخلاق خدا شود، ديگر در وجود او جولانگاهى تحت عنوان جولانگاه شياطين درونى و برونى معنا ندارد. مشكل و مشكلات در فضاى هستى او و در حريم امن وجود او معنا ندارد، تلخى مرگ معنا ندارد، رنج برزخ معنا ندارد، كسالت و ناراحتى و حسرت و ندامت و پشيمانى در محشر، معنا ندارد.
علاقه بى نهايت خداوند به بنده
شما دو انسان را تصور كنيد كه به يكديگر علاقه پيدا مى كنند، علاقه معنوى و روحانى، علاقه لطيف روحى، براى يكديگر چه كار مى كنند ؟ اكنون خط اين علاقه را تا آن جا بالا ببريد كه به علاقه بى نهايت حضرت حق متصل شود يعنى به كسى كه متخلق به اخلاق او شده است. خداوند خودش را دوست دارد. وقتى از عشق سخن به ميان مى آيد، مى گويند : مبدأش او است و تجلّى اول آن هم درباره خودش است. خودش كه خود را دوست دارد، متصف به چه اسما و صفاتى است؟ اگر همان اسما و صفات، در حدود امكانى هر انسانى، در انسان باشد، آن انسان مركز جاذبه عشق الهى نسبت به خود مى شود. اين است معناى قرب، اين قرب، قرب معنوى، روحانى، ملكوتى و قرب اسمايى و صفاتى است.
هيچ كس نمى تواند بگويد: حركت كردن به سوى مقام قرب، از دست من برنمى آيد ؛ زيرا اين از دروغ هاى حتمى تاريخ و از دروغ هاى مسلّم است. خداوند در قرآن مجيد، وقتى موضوع مقربين را مطرح مى كند براى اين كه به كسانى كه فعلاً در دنيا هستند و زندگى مى كنند، درس بدهد. در اواخر سوره مباركه يوسف، وجود مقدس حضرت حق مى فرمايد :
«لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ»4
.
به راستى در سرگذشت آنان عبرتى براى خردمندان است .
اين آيه، در سوره مباركه يوسف است. در اين سوره، يعقوب عليه السلام مطرح است، يوسف عليه السلام مطرح است، حوادث روزگار مطرح است، رشد و كمال مطرح است و مجموعا در سوره مباركه يوسف، پروردگار بزرگ عالم، نزديك به بيست واقعيت از مهم ترين واقعيات روح انسانى را مطرح مى كند و پس از مطرح كردن آن ها مى فرمايد :
«عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ».
يعنى به شما كه زنده هستيد، درس مى دهم و راه را نشان مى دهم. با متخلّق شدن به اخلاق الهى يا به تعبير علمى، با شناخت خود، مقامى را كه مى توان تحصيل كرد، مقام قرب است. نيازى هم نيست كسى كه مقام قرب را تحصيل مى كند، شهره عالم شود. آن قدر بنده مقرب در آن عالم هست كه يك نفر هم در اين دنيا اسم آنان را نمى داند ؛ ولى در قيامت، وقتى چهره آنان را آشكار مى كند، از يك سو، شادى شديدى در وجود خود آنان آشكار مى شود و از سوى ديگر، حسرت در وجود بينندگانى كه به اين واقعيت نگاه مى كنند، به وجود مى آيد ؛ زيرا اينان هم قدم حركت داشتند و مى توانستند مانند آنان قدم بردارند ؛ اما حركتى نكردند. ديدن اولياى خدا در محشر و عرضه اوليا به محشر، اين دو برنامه را تحقق مى دهد. قرآن مجيد مى گويد: براى خودشان خوشحالى عجيبى ايجاد مى كند :
«لِّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ »5 .
از تلاش و كوشش خود خشنودند.
يا :
«فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ »6 .
پس او در زندگى خوش و پسنديده اى است .
براى ديگران هم حسرت سنگينى ايجاد مى كند. در سوره فرقان مى فرمايد: فرياد مردم بلند مى شود. البته مردمى كه خود را اهل عذاب و غضب و خشم و نفرت وجود مقدس حضرت حق تعالى مى بينند، كه اى كاش ما هم راه اينان را طى كرده بوديم، رنگ اينان را گرفته بوديم و متخلق به اخلاق اينان مى شديم.
يكى از مقرّبين الهى
يكى از بندگانى كه در قرآن مجيد بارها از او نام برده شده است و از مقربين شمرده شده است، حضرت عيسى مسيح عليه السلام است. در اين جا بيان نكته اى درباره بسيارى از انسان ها در اين دنيا لازم است و آن نكته، اين است كه وجود مقدس عيسى مسيح عليه السلام همه عمرى كه در اين دنيا داشت، آن گونه كه نوشته اند، به 33 سال تمام نمى رسيد. اگر قبل از پيغمبر اسلام هم ملاك تكليف پانزده سالگى بوده باشد، مجموع عمر تكليفى اين مرد بزرگ الهى را هجده سال بايد حساب كنيم. در يك مبدأ و منتهايى، هجده سال، بسيار كم است. زمانى بسيار كوتاه اما بهره گيرى از اين زمان، بى نهايت است؛ يعنى ايشان حدود زمان را با آن بهره گيرى اى كه از آن كرد، شكست. در مدت هجده سال، ايشان همه مقامات و منازل الهى را طى كرده است :
«إِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يَامَرْيَمُ إِنَّ اللّه َ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »7
.
[ ياد كنيد ] زمانى كه فرشتگان گفتند : اى مريم ! يقيناً خدا تو را به كلمه اى از سوى خود، كه نامش مسيح عيسى بن مريم است، مژده مى دهد ، كه در دنيا و آخرت، داراى مقبوليت و آبرومندى و از مقربان است .
خود را بشناس
نقل مى كنند كه در يكى از شهرهاى بزرگ كشور يونان، پيش از ظهور حضرت مسيح عليه السلام معبدى بسيار مهم براى عبادت مردم ساخته بودند كه بر سر در اين معبد، سنگ بزرگى را نصب كرده بودند. اين سنگ را به گونه اى مايل كار گذاشته بودند كه هر كس مى خواهد وارد معبد شود، سنگ را ببيند. روى اين سنگ، يك جمله نوشته بودند و همه هدف شان هم اين بود كه مردم اين جمله را ببينند. البته اين جمله، ريشه در تعليمات وجود مقدس حضرت حق دارد و تاريخ بيان اين جمله هم به ابتداى خلقت حضرت موسى عليه السلام برمى گردد. جمله اين بود : «خود را بشناس». اين جمله، يكى از زيباترين جملات تاريخ حيات انسان و از عميق ترين جملاتى است كه بشر شنيده است.
تحقق اين جمله، در وجود هر انسانى او را به طور قطع با سه مسأله روبه رو خواهد كرد : مسأله قرب، مسأله لقاء و مسأله رضوان البته نه به معناى بهشت، بلكه رضوانى كه پروردگار بزرگ عالم، در قرآن مجيد، پس از بهشت و نعمت هاى بهشت مطرح مى كند و مى فرمايد :
«وَرِضْوَ نٌ مِّنَ اللّه ِ أَكْبَرُ»1 .
و خشنودى و رضايتى از سوى خدا [ كه از همه آن نعمت ها ] بزرگ تر است .
حقيقت قرب الهى
مسأله قرب، در قرآن كريم مطرح است. در آن جا خداوند بعضى از بندگانش را اسم مى برد، اوصاف آنان را بيان و آنان را معرفى مى كند و در پايان آيه شريفه مى فرمايد :
«وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »2
از بندگان مقرب من بود. اين قرب هم، نه قرب مكانى است، نه قرب حسى و نه قرب مادى، بلكه حقيقت اين قرب، مفهوم اين آيه شريفه است :
«صِبْغَةَ اللّه ِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللّه ِ صِبْغَةً»3
.
[ به يهود و نصارا بگوييد : ]رنگ خدا را [ كه اسلام است ، انتخاب كنيد ]و چه كسى رنگش نيكوتر از رنگ خدا است ؟
آثار قرب در زندگى
كسى كه رنگ الهى بگيرد، يعنى متصف به اوصاف وجود مقدس او شود يا به تعبير يكى از رواياتى كه از قول پيغمبر نقل مى كنند، متخلق به اخلاق خدا شود، موجودى شود كه هم داراى صفات سلبيه باشد و هم داراى صفات ثبوتيه، در حد امكانى خودش، وقتى متخلق به اخلاق خدا شود، ديگر در وجود او جولانگاهى تحت عنوان جولانگاه شياطين درونى و برونى معنا ندارد. مشكل و مشكلات در فضاى هستى او و در حريم امن وجود او معنا ندارد، تلخى مرگ معنا ندارد، رنج برزخ معنا ندارد، كسالت و ناراحتى و حسرت و ندامت و پشيمانى در محشر، معنا ندارد.
علاقه بى نهايت خداوند به بنده
شما دو انسان را تصور كنيد كه به يكديگر علاقه پيدا مى كنند، علاقه معنوى و روحانى، علاقه لطيف روحى، براى يكديگر چه كار مى كنند ؟ اكنون خط اين علاقه را تا آن جا بالا ببريد كه به علاقه بى نهايت حضرت حق متصل شود يعنى به كسى كه متخلق به اخلاق او شده است. خداوند خودش را دوست دارد. وقتى از عشق سخن به ميان مى آيد، مى گويند : مبدأش او است و تجلّى اول آن هم درباره خودش است. خودش كه خود را دوست دارد، متصف به چه اسما و صفاتى است؟ اگر همان اسما و صفات، در حدود امكانى هر انسانى، در انسان باشد، آن انسان مركز جاذبه عشق الهى نسبت به خود مى شود. اين است معناى قرب، اين قرب، قرب معنوى، روحانى، ملكوتى و قرب اسمايى و صفاتى است.
هيچ كس نمى تواند بگويد: حركت كردن به سوى مقام قرب، از دست من برنمى آيد ؛ زيرا اين از دروغ هاى حتمى تاريخ و از دروغ هاى مسلّم است. خداوند در قرآن مجيد، وقتى موضوع مقربين را مطرح مى كند براى اين كه به كسانى كه فعلاً در دنيا هستند و زندگى مى كنند، درس بدهد. در اواخر سوره مباركه يوسف، وجود مقدس حضرت حق مى فرمايد :
«لَقَدْ كَانَ فِى قَصَصِهِمْ عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ»4
.
به راستى در سرگذشت آنان عبرتى براى خردمندان است .
اين آيه، در سوره مباركه يوسف است. در اين سوره، يعقوب عليه السلام مطرح است، يوسف عليه السلام مطرح است، حوادث روزگار مطرح است، رشد و كمال مطرح است و مجموعا در سوره مباركه يوسف، پروردگار بزرگ عالم، نزديك به بيست واقعيت از مهم ترين واقعيات روح انسانى را مطرح مى كند و پس از مطرح كردن آن ها مى فرمايد :
«عِبْرَةٌ لاِءُولِى الاْءَلْبَابِ».
يعنى به شما كه زنده هستيد، درس مى دهم و راه را نشان مى دهم. با متخلّق شدن به اخلاق الهى يا به تعبير علمى، با شناخت خود، مقامى را كه مى توان تحصيل كرد، مقام قرب است. نيازى هم نيست كسى كه مقام قرب را تحصيل مى كند، شهره عالم شود. آن قدر بنده مقرب در آن عالم هست كه يك نفر هم در اين دنيا اسم آنان را نمى داند ؛ ولى در قيامت، وقتى چهره آنان را آشكار مى كند، از يك سو، شادى شديدى در وجود خود آنان آشكار مى شود و از سوى ديگر، حسرت در وجود بينندگانى كه به اين واقعيت نگاه مى كنند، به وجود مى آيد ؛ زيرا اينان هم قدم حركت داشتند و مى توانستند مانند آنان قدم بردارند ؛ اما حركتى نكردند. ديدن اولياى خدا در محشر و عرضه اوليا به محشر، اين دو برنامه را تحقق مى دهد. قرآن مجيد مى گويد: براى خودشان خوشحالى عجيبى ايجاد مى كند :
«لِّسَعْيِهَا رَاضِيَةٌ »5 .
از تلاش و كوشش خود خشنودند.
يا :
«فَهُوَ فِى عِيشَةٍ رَّاضِيَةٍ »6 .
پس او در زندگى خوش و پسنديده اى است .
براى ديگران هم حسرت سنگينى ايجاد مى كند. در سوره فرقان مى فرمايد: فرياد مردم بلند مى شود. البته مردمى كه خود را اهل عذاب و غضب و خشم و نفرت وجود مقدس حضرت حق تعالى مى بينند، كه اى كاش ما هم راه اينان را طى كرده بوديم، رنگ اينان را گرفته بوديم و متخلق به اخلاق اينان مى شديم.
يكى از مقرّبين الهى
يكى از بندگانى كه در قرآن مجيد بارها از او نام برده شده است و از مقربين شمرده شده است، حضرت عيسى مسيح عليه السلام است. در اين جا بيان نكته اى درباره بسيارى از انسان ها در اين دنيا لازم است و آن نكته، اين است كه وجود مقدس عيسى مسيح عليه السلام همه عمرى كه در اين دنيا داشت، آن گونه كه نوشته اند، به 33 سال تمام نمى رسيد. اگر قبل از پيغمبر اسلام هم ملاك تكليف پانزده سالگى بوده باشد، مجموع عمر تكليفى اين مرد بزرگ الهى را هجده سال بايد حساب كنيم. در يك مبدأ و منتهايى، هجده سال، بسيار كم است. زمانى بسيار كوتاه اما بهره گيرى از اين زمان، بى نهايت است؛ يعنى ايشان حدود زمان را با آن بهره گيرى اى كه از آن كرد، شكست. در مدت هجده سال، ايشان همه مقامات و منازل الهى را طى كرده است :
«إِذْ قَالَتِ الْمَلائِكَةُ يَامَرْيَمُ إِنَّ اللّه َ يُبَشِّرُكِ بِكَلِمَةٍ مِّنْهُ اسْمُهُ الْمَسِيحُ عِيسَى ابْنُ مَرْيَمَ وَجِيهاً فِى الدُّنْيَا وَالاْءَخِرَةِ وَمِنَ الْمُقَرَّبِينَ »7
.
[ ياد كنيد ] زمانى كه فرشتگان گفتند : اى مريم ! يقيناً خدا تو را به كلمه اى از سوى خود، كه نامش مسيح عيسى بن مريم است، مژده مى دهد ، كه در دنيا و آخرت، داراى مقبوليت و آبرومندى و از مقربان است .
نام موضوع : خودشناسی - جلسه اول | سخنرانی های استاد انصاریان
دسته : متفرقه مذهبی