. . .

شاعران پارسی

  1. CANDY

    شعر اشعار سید علی صالحی

    اگرچه گفته‌اند دهان تو را دوباره خواهیم بست اما نگرانِ سکوتِ من نباش، چشم‌های دلواپسِ من باز با تو سخن خواهند گفت. اگرچه خواسته‌اند چشم‌های مرا دوباره ببندند اما نگرانِ ندیدنِ دنیا نیستم دست‌های خستهٔ من باز با تو سخن خواهند گفت. اگرچه آمده‌اند دست‌های بستهٔ مرا خسته کرده‌اند اما نگرانِ سر...
  2. CANDY

    شعر اشعار الهام امریاس

    مجالی گر بیفتد دستمان در،گاه تنهایی در آغوش تو خواهم خفت، اگر آغوش بگشایی جهانی جزوهِ غم داد به دست آرزو هایم تو استادم شو ،درس شادمانی ده بشیدایی گلوی شعرهایم را به حس تازه ای تر کن به حس تازه ای غیر از فراق و ناشکیبایی من از مِهر تو مرتاضم ،بجز باتو نمی سازم نه در بند تنی بودم ،نه پابند...
  3. CANDY

    شعر اشعار رضا گرجی

    مثل یک بغض که هنگام سفر می شکند دیدن دشمنی از دوست کمر می شکند چون اجل حکم به کشتار درختان بدهد هرچه را "اَرِّه" نیانداخت، "تبر" می شکند اوجِ شق القمر این ست که هنگام وداع ماه در مردمکِ دیده ی تر می شکند از "قضا" قول مراعات گرفتیم ولی آنچه را دست قضا نیست "قَدَر" می شکند "ای که از کوچه ی...
  4. CANDY

    شعر اشعار سجاد سامانی

    سفر می‌کردی و کار تو را دشوار می‌کردم که چون ابر بهاری گریۀ بسیار می‌کردم ‌ همان "آغاز" باید بر حذر می‌بودم از عشقت همان دیدار "اول" باید استغفار می‌کردم ‌ ملاقات نخستین کاش بار آخرینم بود تو را دیگر میان خواب‌ها دیدار می‌کردم ‌ «به روی نامه‌هایت قطرۀ اشک است، غمگینی؟» تو می‌پرسیدی و با چشم...
  5. CANDY

    شعر اشعار سعید غمخوار

    ترازوی عدالت در جهانِ ما خراب است عدالت واژه ای زیبا فقط در یک کتاب است همیشه آدمِ بد از عدالت می گریزد همیشه سهمِ ما خوبان در این دنیا عذاب است شعارِ حق پرستی بر لبِ هر آدمی هست ولی وقتِ عمل،سود و زیان تنها حساب است عدالت واژه ی مظلومِ قرن ماست،عمریست عدالت مثل سنگِ سختِ زیر آسیاب است یکی...
  6. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار امیر امجد

    هر زمان بعد از دعا دستی کشیدی بر سرم مرغ آمین را کشاندی در هوای باورم با تو ام ای عشق! ای دریادل بی ادعا! با تو ام ای کوه! ای پشت و پناه آخرم! معجزات بی شماری از دعایت دیده‌ام تا دلم می‌سوخت، گل می‌ساخت از خاکسترم گفته بودی زندگی جنگ‌است اما بی گمان من نمیفهمم چه گفتی تا تویی همسنگرم لذت...
  7. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار فروغی بسطامی

    ای بی‌خبر از گریه مستانه‌ام امشب یک جرعهٔ تو م×س×ت کند هر دو جهان را از من بگریزید که می‌خورده‌ام امشب با من منشینید که دیوانه‌ام امشب بی حاصلم از عمر گرانمایه فروغی گر جان نرود در پی جانانه‌ام امشب #فروغی_بسطامی ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
  8. CANDY

    شعر اشعار رودکی

    بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی آب جیحون از نشاط روی دوست خنگ ما را تا میان آید همی ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی میر ماه است و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید...
  9. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار حسین حیدری

    . حاشا نکنم محو تماشای تو هستم از من بکنی یا نکنی پای تو هستم دل دل بکنی میروم از دست تو دیگر پس جا بزنی یا نزنی جای تو هستم افسوس نخور ناله مکن از غم دنیا دنیا به درک، من همه دنیای تو هستم شب های پر از واهمه ات را تو رها کن جای شب و کابوس تو رویای تو هستم دیروزت اگر رفته ز دستت گله ای نیست...
  10. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار مهدی شهسواری

    یک عاشق دیوانه ز تیمارستان نزدیکِ حصارِ پنجره چون زندان باغی به بزرگیِ ارم را می دید با سبزه و گل، دار و درخت و بستان آرام به روی منظره پچ پچ کرد با صوت خفیفِ حنجره پچ پچ کرد از درد و دلش برای دلدار سرود شعری که به سانِ خاطره پچ پچ کرد او دکلمه ای شبیه عصیان میخواند با شورش و دلشورهٔ طوفان...
  11. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار محمد تقی بهار

    . عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست کِی به مسجد سِزَد آن شمع که در خانه رواست به وفایی که نداری ، قسم ای ماه جبین هر جفایی که کنی ، بر دل ما عین وفاست سر زلف تو ز چین ، مشک‌تر آورده به شهر از خُتَن مشک نخواهید حریفان که خطاست روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم تا بگویند که این ، کشته‌ی آن ماه...
  12. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار مجتبی خوش زبان

    مـن از طلوع نگاهِ تـو آفتاب گـرفتم مثالِ برکه‌ لب از مهرِ ماهتاب گرفتم تنت تبسُم گلبرگ بـود بـر تـنِ خارم همین‌شد از بغلت دم‌به‌دم گلاب‌گرفتم مثالِ لاله‌یِ مرداب بـا هوای حضورت پناه و ریشه‌ای از دستِ منجلاب گرفتم لبت بـه روی لبم بـود در درونِ خیالم تو راچشیدم‌و از ب×و×س×ه‌ات شـ×ر×ا×ب گرفتم نبودی و...
  13. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار علیرضا بدیع

    دستان نوازش‌گرِ من گشته وبالم از تهمت سنگی که تو بستی به دو بالم هر کس که خبردار شد از قصه‌ی قهرت خندید به حرف تو و گریید به حالم! پرسیدم از آینده و نشنیده گرفتی همواره همین بوده جوابت به سوالم هر چند که فواره‌ای و رو به صعودی هرچند که مردابم و محکوم زوالم من تشنه‌ی دیدار توأم جنگل اسرار! تو...
  14. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار محجوب ترشیزی

    بیچارگی اختیار می‌باید کرد وز ما و منی فرار می‌باید کرد عارف گشتم فنا شدم وارستم این‌ها حرف است کار می‌باید کرد #محجوب_ترشیزی
  15. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار میرزا حبیب خراسانی

    یک امشبی که توئی در برابرم سرمست گمان مبر که خبر از وجود خویشم هست نشسته ای تو، من و شمع ایستاده بپای تو م×س×ت باده و من م×س×ت چشم باده پرست قسم بجان تو کز جان و از جهان برخاست هر آنکه یک نفس از روی عیش با تو نشست #میرزا_حبیب_خراسانی
  16. CANDY

    شعر اشعار مولانا

    بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود دیده عقل م×س×ت تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود خمر من و خمار من باغ من و بهار من خواب من و قرار من بی‌تو به سر...
  17. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار مژگان عباسلو

    . من بی تو نیستم ، تو بی من چه می کنی ؟ بی صبح ای ستاره ی روشن چه می کنی ؟ شب را به خواب دیدن تو روز می کنم با روزهای تلخ ندیدن چه می کنی ؟ این شهر بی تو چند خیابان و خانه است تو بین سنگ و آجر و آهن چه می کنی ؟ گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد می پوشمش هنوز ، تو بر تن چه می کنی ؟ من شعله...
  18. CANDY

    شعر اشعار شهریار

    از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما کردی تو بمان و دگران وای به حال دگران رفته چون مه به محاقم که نشانم ندهند هر چه آفاق بجویند کران تا به کران میروم تا که به صاحبنظری بازرسم محرم ما نبود دیده کوته نظران دل چون آینه اهل صفا می...
  19. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار شهرام شیدایی

    آن‌قدر به خودم گوش می‌دهم که رودخانه‌یِ گِل‌آلود زلال می‌شود کلمه‌ها برای بیرون‌آمدن بال‌بال می‌زنند پرنده‌ها تمامِ شاخه‌های دُور و برم را می‌گیرند. کلمه‌ها چیزی می‌خواهند پرنده‌ها چیزی و رودخانه آن‌قدر زلال شده که عزیزترین مُـرده‌ات را بی‌صدا کنارت حس می‌کنی چشم‌هایت را می‌بندی ، حرف نمی‌زنی ،...
  20. خآنومِاَلف؛

    شعر شرح و تفسیر حکایت‌ها و اشعار گلستان سعدی

    شرح و تفسیر شعر آغازین بنام خدایی که جان آفرید -- سخن گفتن اندر زبان آفرید به نام خدایی که زندگی بخشید و قدرت سخن گفتن را به ما داد خداوند بخشنده دستگیر -- کریم خطا بخش پوزش پذیر خدایی که همیشه با ماست و یاری رسان است و بخشنده و توبه پذیر است. پرستار امرش همه چیز و کس -- بنی آدم و مرغ و مور...
بالا پایین