خلاصه: بازیهای زندگی، دردهایی که حافظه دارند و حافظههای از یاد رفته… . این داستان، داستان زندگیِ دختری است که تمام عمرِ خود را در مکانی زندگی کرده که به آن یتیمخانه میگفتند. حالا او میخواهد بیرون بیاید از...
خلاصه: مرگ جان یکی را نمیگیرد؛ بلکه نفس کسی را سرد و نفس بازماندهها را سردتر میکند. انفجاری که جان گرفت! دختری را یتیم کرد و مادری را… . شلیک گلولههایی که دختری را تنهاتر کرد و پدری را… . حال هفده سال...
خلاصه: من همیشه در خیالم گامهای تو را دنبال میکنم، همیشه چشم به قدمهای تو دوختهام، همیشه دل به صدای تو سپردهام! تمام تنم چشم و گوش شده تا بفهمند تو چه قصدی داری! میخواهی با من و این قلب عاشق چه کنی؟ میخواهی با...
مقدمه:
عاشق که شدی، وارد بزرگترین بازی زندگیت میشوی، عشق همچون قمار است؛ یا آن را میبری و بر طبل شادی و شادکامیش میکوبی یا میبازی و تا ابد در حسرتش میسوزی.
مقدمه: خانهای خواهیم ساخت که در آن عشق بیداد کند. خانهای خواهیم ساخت که در آن غم گذر نکند. من و تو میسازیم خانهای که عشاق جهان را به حسرت بکشاند! بنا میکنیم خانهای را که ورودی آن دوست داشتن است و حسی که به آن...