رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

دانلود داستان چشم آهوی بندر| محمدامین(رضا)سیاه‌پوشان

نوع اثر
داستان
نام اثر
چشم اهوی بندر
ژانر
اجتماعی, خیال پردازی (فانتزی), عاشقانه
سطح
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله
نویسنده
محمدامین(رضا) سیاه‌پوشان
کپیست
s 0-0 m
ویراستار
هانی.میم
منتقد
آرمیتا حسینی
طراح جلد
naf.as.o.o
منبع تایپ
رمانیک
تعداد صفحات
30
حجم اثر (مگابایت)
1

نام اثر: چشم آهوی بندر

نویسنده: محمد امین (رضا) سیاه‌پوشان

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – داستان چشم آهوی بندر | محمد امین سیاهپوشان

ژانر: عاشقانه، فانتزی، اجتماعی

سطح: نقره‌ای

تعداد صفحات: 30

خلاصه: داستانی از یک عشق تقریباً ممنوعه؛ عشقی که در میانه راه، شاید با شکست روبه‌رو بشود. آسیه، زنی بی‌اعتماد، از دنیا شکست خورده و حسین، پسری از دیار غریب. پایان دفترشان چه خواهد بود؟ خدا داند و بس! پس اگر می‌خواهی بدانی، بهتر است داستان ما را دنبال کنی؛ شاید چهره‌ی واقعی فقر را ببینی.

مقدمه: عشق که از راه برسد، نمی‌داند که تو کجایی! در این سرای خاکی در حال زندگی و زندگانی هستی. عاشق می‌شوید و با خود می‌برد و صیقل می‌دهد روح و جسمت را. حسین، پسری با لباس سربازی، روزی که برگه‌ی سبز اعزام به خدمتش را گرفت، نمی‌دانست چه برنامه‌ای چرخ گردان برای او چیده پس پوتین‌هایش را واکس مشکی کشید و بندهایش را محکم بست تا پیش به سوی آینده برود.

برشی از اثر:
کوله‌پشتی رو از روی زمین برداشتم؛ چیز زیادی داخلش نبود‌. یه یغلوی، دو‌تا کتاب، یه پاکت خوراکی و چند دست لباس.
به پشت سرم نگاه کردم. مادرم که همیشه قبل از رفتن با کاسه‌ی آب منتظر بود تا پشت سرم بپاشه و چشم‌های نگرانش که من رو بدرقه کنه.
بعد از آموزش، ما رو تقسیم کردن و من توی یگانِ پیاده‌‌ی یکی از شهر‌های جنوبی افتادم. بند پ هم نداشتم و تنها دلگرمیم همون بود که می‌گفتن بالای سره و ستاره‌ای که از صدقه‌ی سر مدرک کارشناسی بهم داده بودن.
دو ماه بود که داخل یگان مشغول به خدمت شده بودم. شانسِ من و کَرَم بالایی و قسمت روزگار، توی بدترین قسمت پادگان یعنی دژبانی افتادم. مدرک موسیقی هم به کارم نیومد که بتونم توی یگان موزیک مشغول به خدمت بشم.
می‌گفتن فعلاً ظرفیت تکمیله و پذیرش نداریم. دژبانی یعنی مسئولیت هر اتفاقی که داخل پادگان می‌افتاد پای ما بود. مثل همون هفته‌ی اول که یه سرباز خودش رو از برجک حلق آویز کرده بود و کاغذی از جیبش پیدا کردن؛ با خطی شبیه به کلاس اولی‌ها که نقطه‌ها رو دونه دونه و حروف رو با لبه‌های تیز می‌نوشتن، نوشته بود:
– گفته بودم اگر صبر نکنی خودم رو از برجک حلق آویز می‌کنم.

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [705.22 KB]


پیوندهای بارگیری کتاب




نظر دادن

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!