انجمن رمان نویسی رمانیک | دانلود رمان

رمان به سوی شیدایی| هدیه قلی زاده

نوع اثر
رمان
نام اثر
به سوی شیدایی
ژانر
عاشقانه
سطح
برنزی
اثر اختصاصی
بله
نویسنده
هدیه قلی زاده
کپیست
S 0-0 M
ویراستار
ح خدامی، نفس
منتقد
Nil@85
طراح جلد
هستی همتی
منبع تایپ
انجمن رمانیک
تعداد صفحات
32

نام اثر: رمان به سوی شیدایی | هدیه قلی زاده

نام نویسنده: هدیه قلی زاده @هدیه زندگی

لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – رمان به سوی شیدایی | هدیه قلی زاده

ژانر: عاشقانه

سطح: برنزی

تعداد صفحات: سی و دو

خلاصه: درحالی که نگار در کشمکش احساسی خود قرار گرفته و نیازی به یک صحبت دوباره در مورد رابطه‌اش با مرد زندگی‌اش دارد، هستی، دختری جوان با آرزوهای متفاوت از خانواده‌اش، دختری با خیالات و اهداف مختص خودش، پا به میدان می‌گذارد و تصمیمی را که در مورد زندگی‌اش دارد، شجاعانه بر زبان می‌آورد. حال، هستی‌ است که با قدرت تمام، سعی دارد به خواسته‌اش برسد و بر تلاطم و جریان زندگی گذر کند. سرانجام، داستان با ورود پیام، مردی که آوازه‌اش در همه‌جا پیچیده، رنگ و روی جدیدی به خود می‌گیرد و امان از آن‌وقتی که دانه‌های عشق ‌در زمین زندگی‌شان کاشته می‌شود.

مقدمه:
چشم‌های زيبای پر از برقت را که انگيزه می‌دهد و نويد در آن فريادمی‌کشد را به چه تشبيه کنم؟
چشم‌هايی که افراد با ديدنش از حرکت ايستادند و شگفت‌زده شدند!
تو بگو!
چشم‌هايی که دست کم از آسمان ندارد.
من که تمام روياهايم را در آسمان شب پر ستاره‌ام، دنيای خودم می‌ديدم، با آمدنت چه کردی با من که تمامی باورهايم را شکستم و مجذوب تو شدم؟ نه مجذوب زيبایی‌ات، نه! مجذوب تلاش و انگيزه‌ات برای هدفت، که چطور آن‌قدر محکم‌ و طمانینه قدم بر می‌داشتی!
خودت بگو!
تو، که هستی؟

برشی از اثر:
“نگار”
اَواخر زمستان بود و شب از نيمه گذر کرده بود. نسيمی خنک همراه با رایحه دل‌اَنگيز گل‌های نسترن، نرگس و گل محمدی، در همه‌جا می‌وزيد و مشامم را با آن‌بوی خوش، معطر می‌کرد. موهای زيبا و بلندم را با خود به اطراف می‌بردند و باز می‌گرداندند و در آسمان شَبِ پر ستاره به رقص باز داشته بود. لبخندی بر چهر‌ه‌ام نشاندم و برای هزارمين بار خداوند را شکر کردم. غرق در افکار سر و ته نداشته‌ام بودم و حواسم به کل از همه‌جا بريده بود و ديگر پی موهايی که در آسمان درحال رقص بودند، نبود. باصدای گيرا و جذاب همسرم، ناخودآگاه چشمانم را روی هم فشردم تا برای بارها و بارها صدای زيبا و خاصش را در ذهنم ثبت و پر رنگ شود:
– عزيزم!
جوابش را دوست نداشتم بدهم و دلم می‌خواست بارها با همين گرما من را که عزيزمش بودم، صدا کند و من بی‌تکرار غرق لذت شوم.
– خانوم عزيزم! کجايی زيبای من؟
قلبم درون سينه‌ام به سرعت می‌تپيد؛ هر آن ممکن بود از جا کنده شود. دستم را پيش به سوی قلبم بردم. به خودم که نه؛ اما به قلبم نهيب زدم « هیش، آرام باش. آرام! چيزی نيست!»

 

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [1.47 MB]


پیوندهای بارگیری کتاب




نظر دادن