رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

دلنوشته کودک که بودم| پانیک 315

نوع اثر
دلنوشته
نام اثر
کودک که بودم
ژانر
اجتماعی, تراژدی
سطح
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله
نویسنده
پانیک315
کپیست
جانان
ویراستار
هانی.میم
منتقد
آقازاده
طراح جلد
نادیا بیرامی
منبع تایپ
انجمن رمانیک
تعداد صفحات
13

نام اثر:کودک که بودم
نام نویسنده: پانیک 315 @Panic.315☆
لینک تاپیک اثر در انجمن: تمام شده – کودک که بودم… | پانیک۳۱۵
ژانر: اجتماعی، تراژدی
سطح: نقره ای
تعداد صفحات: سیزده
خلاصه:__
مقدمه:
کودک که بودم، چه دوران خوبی را گذراندم، کوچک بودم و غم‌هایم یک فسقلی بود!
اندازه غم‌هایم از خودم خیلی خیلی کوچک‌تر بود. بزرگ شدم، خودم و غم‌هایم پا به پای هم رشد کردیم. فکر می‌کردم دوران بزرگسالی حال و هوای دیگری دارد؛ ولی… .
برشی از اثر:
کودک که بودم، گمان می‌کردم سردتر از بستنی چیزی وجود ندارد، حال که فکر می‌کنم، می‌بینم سردتر از بستنی، قلب آدم‌هایی است که تا می‌فهمند دوست‌شان داریم ما را ترک می‌کنند.
به کودکی‌ام که فکر می‌کنم، تمام لحظاتش نمایش خاطرات شیرین است… کاش میشد دوباره به کودکی برگشت، دوست دارم به کودکی‌هایم برگردم، زمانی که پدر قهرمانم وآغوش مادرم تنها جایی برای وقت گذراندن، بدون هیچ دلهره‌ای بود!
تا نگرانی بود تنها با ب**و**س**ه مادر انگار دنیا را به ما داده‌اند، دوران کودکی تنها جایی بود که آدم‌ها هیچ وقت نمی‌میرند، خداحافظی‌ها کوتاه و دیدار بعد ما برای فردا بود؛ اما پر از درد و افسوس بود.
***
کودکی پرواز در دشت خیال است. بدون دغدغه تا آن سوی سرزمین‌های کودکی، در دوران کودکی هیچ خوب و بد؛ هیچ درست و نادرست مطلقی وجود ندارد.
همه چیز پاک بود و پاک، باید فرشته‌ای باشد که آدم‌ها را هر زمان که کم آوردند، بردارد و ببرد به یک عصرِ جمعه‌ی زمانِ کودکی که بزرگ‌ترین اندوه و فاجعه‌ی دنیا، تکالیفِ نوشته نشده‌شان بود!
کودکی‌ام روی سه چرخه نشسته بود، شیطنت می‌کرد، بوق می‌زد… دلخوش بودم به بودنش، همان روزها که هیچ عروسک و اسباب‌بازی بدون پدر یا مادر نبود، کودک که بودم بدون خبر و اطلاعی از دنیای اطرافم تنها دغدغه‌ام اسباب‌بازی‌ها و عروسک‌هایم بود که بی مادر نشوند.
***
کودکی دنیای معجزه یا جادو است، زندگی کودکی پر از مفاهیم بی‌کران است. در کودکی همه چیز برای ما از اهمیت یکسانی برخوردار است؛ همه ما می‌بینیم، همه ما می‌شنویم، برداشت‌های همه ما یکسان میشد!
کاش میشد کودک ماند و بچگی کرد، کاش دنیای کودکی هرگز فراموش نشود، کاش بزرگسالی نبود، کاش دل‌هایمان به بزرگی بچگی بود، کاش همان کودکی بودیم که حرف‌هایش را از نگاهش می‌توان خواند، کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم، کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود!
باید فرشته‌ای باشد که آدم‌ها را هر زمان که کم آوردند، بردارد و ببرد به یک عصرِ جمعه‌ی زمانِ کودکی که بزرگترین اندوه و فاجعه‌ی دنیا، تکالیفِ نوشته نشده‌شان بود.

 

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [1.20 MB]


پیوندهای بارگیری کتاب




نظر دادن

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!