رمانیک | نویسندگی آنلاین و انتشارات مجازی

کتاب آدمکش کور| مارگارت اتوود

نویسنده
مارگارت اتوود
مترجم
شهین آسایش
تعداد صفحات
636
حجم اثر (مگابایت)
10

کتاب آدمکش کور در سال ۲۰۰۰ توانست جایزه بوکر را نصیب مارگارت اتوود کند. او همچنین یکی از بنیان‌ گذاران بنیاد نویسندگان کانادا است؛ سازمانی غیرانتفاعی که برای تقویت جامعه نویسندگان کانادا می‌کوشد. در کنار خدمات بی‌ شمارش به ادبیات کانادا، او از متولیان بنیان‌گذاری جایزه شعر گریفین است.

پشت جلد این کتاب آمده است:

پا به پای سرنوشت خانواده ای که جنگ مستقیم و غیر مستقیم بر بادش می دهد، مردی ناشناس برای زنی ناشناس به روایت داستانی سوررئالیستی نشسته است. هر دو داستان در بزنگاهی با هم ترکیب می شوند و آدمکش کور را پدید می آورند؛ داستان کشندگانی که همان‌ قدر هولناکند که دوست داشتنی و همان قدر ظالمند که مظلوم.

داستان کتاب آدمکش کور

داستان این کتاب مربوط به زندگی یک خانواده است.

آیریس اکنون در سن ۸۰ سالگی ماجرای هرآنچه بر خودش و خوانواده اش گذشته را مرورد می کند. و این مرور خاطرات با خودکشی خواهش لارا چیس – یکی از شخصیت‌های اصلی – در جوانی آغاز می‌شود.

آیریس کودکی خود و لارا را به خاطر می‌آورد و پس از آن جوانی و ازدواجش با یک مرد ثروتمند تورنتویی که از آن با عنوان رابطه‌رای سرد و غیرعاشقانه یاد می‌ کند و…

در دل این داستان، راوی از کتابی می‌ گوید که لارا نوشته است و پس از مرگش توسط آیریس منتشر می‌ شود. این کتاب، آدمکش کور نام دارد و داستانی است درباره‌ نویسنده‌ ای به نام آلکس توماس که روابط مبهمی با این دو خواهر دارد.

رفته رفته با نقل داستان‌ ها در دل یکدیگر واقعیت‌ هایی راجع به زندگی لارا و آیریس و نقش آلکس روشن می‌ شود و…

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [75.11 KB]

 

قسمت هایی از متن کتاب آدمکش کور

ده روز بعد از تمام شدن جنگ، خواهرم لورا خود را با ماشین از روی پل به پایین پرت کرد. پل در دست تعمیر بود و لورا درست از روی علامت خطری گذشت که به همین خاطر آن جا نصب کرده بودند. ماشین شاخه های نوک درختان را که برگ های تازه داشتند شکست، بعد آتش گرفت، دور خود چرخید و به داخل نهر کم عمق دره ای افتاد که سی متر از سطح خیابان فاصله داشت. قطعه هایی از پل روی ماشین افتاد، و چیزی جز تکه های سوخته بدن لورا باقی نماند.

بعد کشیش مدرسه دعا خواند، و برای خدا درباره خیلی از مشکلاتی که جوانان با آن روبه رو هستند حرف زد. مسلما شنیدن این حرف ها برای خدا تازگی ندارد و مثل بسیاری از ما حوصله اش از شنیدن مجدد آن سر می رود.

چرا این‌قدر به نوشتن خاطراتمان علاقه‌مندیم؟ حتی وقتی که هنوز زنده‌ایم، می‌خواهیم وجودمان را، مانند سگ‌هایی که به شیر آتش‌نشانی می شاشند اثبات کنیم. عکس‌های قاب کرده‌مان را، دیپلم‌هایمان را، کاپ‌های روکش‌ نقره‌شده‌مان را به نمایش می‌گذاریم؛ حروف اول ناممان را روی ملافه‌هایمان می‌دوزیم، ناممان را روی تنه درختان حک می‌کنیم، یا با خط بد روی دیوارهای دستشویی می‌نویسیم. همه این‌ها زاییده یک احساس است: امید! یا به کلام ساده‌تر جلب توجه! حداقل در پی شاهدی هستیم. نمی‌توانیم تحمل کنیم صدایمان، مانند رادیویی که از کار می‌افتد، سرانجام ساکت شود.

اگر دوست بد نداشته باشی به دوستان زیاد احتیاج نداری.

تنها راه نوشتن حقیقت تصور هیچ وقت خوانده نشدن نوشته هایت است. نه توسط کسی، و نه حتی، مدتی بعد توسط خودت. در غیر این صورت بهانه تراشی را شروع می کنی.

دیروز آن قدر خسته تر بودم که تمام مدت روی کاناپه دراز کشیدم و هیچ کاری نکردم. بنا به عادت گفتگوی روز تلویزیون را تماشا می کردم، که در آن اطلاعاتی را بدون ملاحظه آشکار می کردند. آشکار کردن بدون ملاحظه اطلاعات مد شده است: مردم اطلاعاتی درباره خود و دیگران آشکار می کنند. این کار را از فرط نگرانی و گناه، و به خاطر خوش آمد خودشان می کنند، ولی بیشتر به این دلیل که می خواهند خودشان را نشان دهند، و آدم های دیگر هم می خواهند تماشایشان کنند. من خود را از آن ها مستثنی نمی کنم: من هم از تماشای این گناهان کوچک زشت، این نابسامانی های کثیف خانوادگی، و این ضربه های روحی لذت می برم.

Loader Loading...
EAD Logo Taking too long?

Reload Reload document
| Open Open in new tab

دریافت فایل [10.24 MB]


پیوندهای بارگیری کتاب




نظر دادن

اون پشت توی انجمن رمانیک کلی آدم فعال دنبال اهداف نویسندگیشون در حال فعالیت هستن!
!تو هم میتونی به جمعشون ملحق شی و بهترین خودت رو بسازی!