. . .

انتشاریافته داستان آخرین بازمانده | فاطمه فرخی

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. پلیسی
  2. دلهره‌‌آور(هیجانی)
  3. جنایی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B3%DB%B2%DB%B3_%DB%B0%DB%B1%DB%B4%DB%B1%DB%B2%DB%B1_47lo.png
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B3%DB%B1%DB%B6_%DB%B2%DB%B0%DB%B5%DB%B3%DB%B0%DB%B7_1r7s.jpg
نام داستان: آخرین بازمانده
نویسنده: فاطمه فرخی
ژانر: غمگین، جنایی، هیجانی
خلاصه:
در یک شب سرد پاییزی، در کوچه‌های تاریک روستایی دلگیر، صدای ناله دخترانه‌ای کل منطقه را لرزاند. صدای دخترک ترسناک و دلهره‌آور بود، مردم به جنب و جوش افتاده بودند و به دنبال صدا، اطراف را جستجو می‌کردند. علت آن صدای پردرد چه بود؟ یعنی چه ماجرایی در روستای مرموز است؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
869
پسندها
7,353
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #2
در یک شب سرد پاییزی، در کوچه‌های تاریک روستایی دلگیر، صدای ناله دخترانه‌ای کل منطقه را لرزاند.

صدای دخترک ترسناک و دلهره‌آور بود. مردم به جنب و جوش افتاده بودن و به دنبال صدا اطراف را جستجو می‌کردند. شب به صبح رسیده بود، ماه جای خود را به خورشید تابان داده‌ بود؛ اما هنوز کسی منشأ صدا را پیدا نکرده‌ بود.

اهالی روستا ترس در دلشان لانه کرده‌ بود. به راستی این چندمین بار است که چنین صدایی می‌شنوند؟ ده؟ بیست؟ شاید هم هزار بار؛ اما هر بار با یک دلیل غیر منطقی اهالی روستا را آرام می‌کردند.

کلانتر با افرادش کل منطقه و جنگل را رصد کرده بودند و به دنبال یک سر نخ بودند تا حداقل بتوانند کمی به حقیقت نزدیک شوند؛ اما انگار نخی وجود نداشت که سرش پیدا شود!

کلانتر کلافه و سردرگم بود و به دنبال جواب پاسخ‌های ذهن خسته‌اش بود، در همان حین خانواده‌ای به اداره مراجعه کردند و خبر مفقود شدن دختر معصوم شانزده ساله‌شان را اعلام کردند. قربانی معلوم شد! همان دختر شانزده ساله پاکدامن که اسیر هیولایی بی‌‌شاخ و دم شده‌ بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #3
چندمین دختری بود که گمشده بود؟دهمین؟ بیستمین؟ شاید هم هزارمین و البته دیگر دختر جوانی در روستا وجود نداشت. به جز شرل زیباترین دختر روستا که در عمارتی باشکوه همراه خانواده ثروتمنداش که دارای کارخانه شیره افرا که از درخت افرا می گرفتند زندگی می‌کرد.

همه نگران و مضطرب بودند. در ذهنشان هیولایی مجهول و سیاه رنگ وجود داشت که دختران مظلوم و پاکشان را اسیر کرده بود. یعنی چه بلایی به سر آن طفل معصوم‌ها آمده‌ بود؟

همه ترسیده‌ بودند و از خانه‌های خود خارج نمی‌شدند؛ روستا غرق سکوت بود و پرنده هم پر نمی‌زد. هیچ کس جرعت بیرون آمدن از پناهگاه خودش را نداشت. دست به دعا بودند و برای دختران بی‌‌گناه خود دعا می‌کردند؛ برای سرنوشت شومی که قرار بود برای آن‌ها رقم بخورد و دل خانواده‌های داغ‌‌دار را آتش بزند. به روستا اکسیر بی‌روحی پاشیده بودند، دیگر خبری از صدای آهنگ و جیغ نبود! دیگر کسی پایکوبی نمی‌کرد و هیچ قرار یواشکی عاشقانه‌ای وجود نداشت! به طرز عجیبی همه از آن هیولای ناشناخته می‌ترسیدند و خود را آماده هر ماجرایی کرده بودند؛ ولی آن‌‌ها که از سرنوشت خودشان خبر نداشتند!

در آن طرف روستا، عمارتی زیبا و با شکوه وجود داشت که خاندان کلر، در آن‌جا اقامت داشتند. خانه‌ای زیبا؛ اما پر از ماجرا و وحشت! چه کسی از راز این خانه مخوف خبر داشت؟ به راستی که هیچ‌‌کس. فقط خدا می‌دانست چه در آن عمارت می‌گذرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #4
برخلاف مردم روستا خانواده کلر خیلی آرام و آسوده بودند. شرل در باغ قدم می‌‌زد و آوازی زیر ل*ب زمزمه می‌کرد. بی‌خبر از اتفاق‌های ناگوار اطرافش بود. او برعکس تمام فرزندان روستا حق بیرون رفتن نداشت!

به تصویر دلبرانه خودش در حوض‌‌چه خیره شد. قیافه زیبا می‌‌خواست چه کار وقتی که نه شاد بود و نه خندان! موهای سفیدش تا گودی کمرش رسیده بود. او عجیب بود. زیبایی او عجیب غریب بود و به‌‌خاطر آن‌که مردم روستا او را نحس نخوانند در عمارت حبس شده بود. همه فقط آواز زیبایی او را شنیده بودند و هیچ از قیافه دلفریب متعجب کننده‌‌اش نمی‌دانستند. چشم‌هایش به رنگ کهکشان بود. در آن دو گوی خوشگل ستاره‌ها به رقص در آمده بودن و هر رهگذری را مسخ می‌کردند. لب‌هایش به سرخی سیبی وسوسه انگیز بودند. صورتش سپید وگونه‌های قرمز از شرمش همیشه چهره‌اش را دلنشین‌تر می‌کردند. اگر تفکرات دیگری راجب او داشتند الان می‌توانست با دوستانش در جنگل قدم بزند و به گردش برود، شاید هم با پسری جذاب آشنا می‌شد و برای هم آواز عاشقی می‌خواندند.

آهی از ته دل کشید و نم اشک در چشمانش مشهود شدند. دل دخترک گرفته بود و آرزو می‌کرد کاش کمی این تفاوت کم رنگ‌تر می‌بود تا حال مثل یک پرنده در قفس حبس نباشد.
از زمانی که به یاد داشت همین گونه بود. به قول پدر و مادرش او نفرین شده بود! آیا واقعاً دچار نفرین شده بود؟ برای چه؟ مگر گناه او چه بوده؟ افکار ضد و نقیضش را پس زد و بغض چنگ انداخته بر گلویش را با آب دهنش قورت داد و به اعماق وجودش فرستاد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #5
قدم‌های سست و لرزانش را به سمت عذاب گاه‌اش کشید. خانه‌ای که هرچیزی می‌توانست نام داشته باشد به غیر از خانه! چشم‌های کهکشانی‌اش را به عمارت دوخت، یعنی آن مرد باز آن‌جاست؟ تا دوباره برای هزارمین بار شکنجه‌اش دهد و روح آسیب دیده‌اش را به آتش بکشد؟ تا جایی که به یاد داشت همه از او دوری می‌کردند. به گفته خودشان نمی‌خواستند آلوده به این نفرین شوم شوند؛ اما آن مرد! مردی که شباهت زیادی به هیولا داشت. شاید اگر کسی ظاهر او را می‌دید عاشق جذابیت و خوش تیپی‌اش می‌شد؛ ولی شرل باطن سیاه او را دیده بود. او بارها به دستان همان مرد شکنجه شده بود و رویاهای شیرینش جلوی چشمانش سوختند و خاکستر شدند و هیچ‌‌کس به دادش نرسید. او برایش حکم زندان‌‌بانی را داشت که هر روز او را عذاب می‌داد؛ اما به چه دلیل؟ چون عجیب غریب بود؟ حاضر بود تمام عمرش را بدهد؛ ولی برای یک ثانیه هم که شده آرامش داشته باشد. انگار آرامش جن شده بود و او بسم الله که از هم فراری بودند!

بالاخره به قتل‌‌گاه آرزوهایش رسید. او آن‌جا بود، درست روی مبل نشسته بود و نگاه تیز و برنده‌اش روی دخترک سنگینی می‌کرد. نگاهش هم عذاب بود. انگار با آن چشمان سرد و یخی‌‌اش روح دخترک را به سلاخی می‌کشید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #6
مرد که جیسون نام داشت موهای مشکی رنگ‌اش را کمی بهم ریخت و دوباره خیره دخترک شد. شرل تحمل زیر این نگاه کشنده بودن را نداشت، پس برای فرار از زیر نگاه آن پا به سمت اتاقش، تنها محلی که می‌توانست کمی آرام باشد، گذاشت.

تا وقتی که داخل اتاق شود و در را ببندد، نگاه جیسون بدرقه راه او شد. جیسون پسری سرد و مغرور بود که دل به آن دخترک چشم زیبا باخته بود؛ اما مگر عاشق‌‌ها این‌‌گونه رفتار می‌کنند؟ آن‌قدر بی رحمند؟ چه کسی دلیل رفتارهای جنون‌‌آمیز این مرد سنگ‌‌دل را می‌دانست؟

پا روی پا انداخت و در فکر فرو رفت. مثل بقیه هم سن و سال‌هایش نمی‌توانست عمل کند و برای شرل عاشقی کند! او فقط می‌دانست که دلبر قصه برای اوست و جز خودش کسی حق دیدن او را ندارد. دلش برای آن چشم‌های معصوم می‌رفت و طاقت یک قطره اشکش را نداشت؛ اما به خاطر روان پریشانش و پس زدن‌های شرل، گاهی اوقات افسار رفتارش از دستش خارج می‌شد و بلا‌های غیرقابل جبرانی سر چشم زیبا می‌آورد.

کلافه بود؛ از رفتارهای نادرستش، از لجبازی‌های دخترک! همین‌ها کافی بود تا دوباره طرف اتاق دخترک قدم بردارد و شروع به آزردنش کند. دوباره عمارت پرشده بود از صدای ناله و گریه. التماس‌های زجرآورش حتی دل سنگ را آب می‌کرد؛ اما این مرد پر از نفرت است. پر از خشم و هیچ‌‌چیز جلودارش نیست. ناتوان و ضعیف زیر مشت و لگدهایش افتاده بود و ضجه می‌زد. قطره اشک‌‌های درشتش حتی کف زمین را هم خیس کرده بودند! انگار باران بر خانه زده بود و سیلابی عمیق به راه انداخته بود.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • غمگین
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #7
بعد از این‌که از شکنجه دادن دخترک طفل معصوم خسته شد، بی‌رحمانه او را پس زد و خودش را به اتاق استراحتش رساند. عصبی بود، روانش بهم ریخته و درهم برهم بود. شاید او هم اندازه دختر چشم قشنگ دلش آرامش می‌خواست! دلی که ضربه دیده بود! این پسر از اول این‌گونه نبود! او هم خانواده داشت، لبی خندان و روزگار شیرینی داشت؛ اما... . امان از این اما‌‌‌‌‌‌‌‌ها که زندگی همه را تغییر می‌دهند! دفتر خاطراتش ورق خورد و مثل فیلم جلوی چشم‌های بی فروغش به نمایش در آمدند.

در سن ده سالگی در خانه پر مهر و محبت، همراه پدر و مادر دلسوزش زندگی می‌کرد؛ اما تقدیر آن‌ها را از هم جدا کرد. انگار همین دیروز بود که دور خانه با ماشین اسباب‌‌بازی جدیدش که پدرش از سفر برای او سوغاتی آورده بود بازی می‌کرد و غرق دنیای کودکانه‌اش بود؛ ولی صدای شلیک گلوله و جیغ مادرش در گوشش طنین انداخت و جان و بدنش را به لرزه درآورد. جلوی چشمانش خانواده‌اش با بی‌رحمی کشته شدند؛ دیگر پناهی نداشت، دیگر نمی‌توانست محبت بی کرانشان را حس کند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #8
رویا‌های قشنگش آتش گرفتند و سوختند، قلب لطیف و مهربانش با دیدن صحنه جسد سرد غرق در خون عزیزانش تبدیل به سنگ شد. حال به نظر شما قاتل کیست؟ قاتل همان پدر شرل بود که بعد از کشتن خانواده پسرک، مال و اموالشان را به چنگ آورد و پسرک را به بدترین شکل عذاب داد تا تعلیمش دهد برای محافظت از کارهای کثیفش.

حال روحی‌اش داغان بود× هر روز تعلیم و شکنجه تا این‌که تصمیم گرفت روی پای خود بایستد و مانع این خیمه شب‌‌بازی با روحش شود. مخفیانه برای خود کار و کاسبی راه انداخت، بدون آن‌که کسی متوجه کوچک‌ترین حرکت او شود. با پولی که توانست به دست بیاورد، به صورت فردی پنهانی پای معامله نشست و کل شرکت شیره افرا را مال خود کرد. وقتی آقای مجستیک (پدر شرل) متوجه یک دستی که خورده، می‌شود، شعله‌های نفرت قدیمی‌اش که باعث نابودی خانواده جیسون شد تمام وجودش را به آتش می‌کشد و افسوس می‌خورد که چرا در همان زمان موجب مرگ آن پسر زیرک و مکار نشد! جیسون دست پرورده خودش بود و بازی‌‌ای که او شروع کرده بود را کارگردانی می‌کرد. حال دیگر آن پسر مطیع نبود! از آن روز به بعد شده بود مستر کوپر، برترین و ثروتمندترین کسی که به همه‌‌جا نفوذ داشت و کل منطقه کم کم به نام او شد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #9
در کارش آن‌‌قدر وارد بود که توانست در طی چند ماه کل مردم را راضی کند و با پول خوبی دهان همه را ببند و اموالشان را تصاحب کند. به طوری که کسی پی به افکار شیطانی‌‌اش نبرد.

بعد از یک تصادف ساختگی کل خاندان مجستیک نابود شده و آخرین بازمانده آن‌ها فقط یک دختر معصوم و زیبا بود که نگاهش دل هر رهگذری را، به لرزه می‌انداخت و مرد مغرور و مکار داستان نتوانست در برابر این همه زیبایی خدادادی مقاومت کند و قلب سنگی‌اش برای دختر چشم کهکشانی، به لرزه در آمد.

لبخند تلخی ناخودآگاه روی لبان بی روحش می‌نشیند. با یادآوری رفتار‌‌های بچگانه و دلربای شرل، حتی فکرش را نمی‌کرد دلش برای دختر قاتل زندگی‌اش برود.

با صدای در رشته افکارهایش پاره شد و با صدای بم و مردانه‌اش محکم زمزمه کرد:

- بیا داخل.

در آهسته باز می‌شود و مردی با بسته‌ای مجهول وارد اتاق می‌شود. در آن طرف هم هنوز همه در تلاش هستند که هیولای منطقه را پیدا کنند و او را به سزای اعمالش، برسانند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #10
شرل بعد از کمی استراحت و دوباره جان گرفتن و مرحم زدن به زخم‌های دردناکش، پا به باغ عمارت گذاشت. حتی در این‌‌جا هم می‌توانست نگاه ترسناک جیسون را حس کند.

قدم‌هایش سست بودند و انگار توان وزنش را نداشتند؛ اما او لجباز‌تر از این حرف‌ها بود و نمی‌خواست تنها تفریحش که قدم زدن در این باغ بی‌روح بود را از دست بدهد. همین هم از هیچی بهتر بود، نبود؟ با خود در این فکر بود که اگر کسی را داشت شاید می‌توانست فرار کند و به او پناه ببرد. آن‌‌ وقت از دست این دیو دوسر راحت می‌شد؛ ولی او که کسی را نداشت! او تنها بود، خیلی تنها! مثل شب بی‌‌ستاره‌ای که هیچ جلایی نداشت، مانند آسمانی قرمز بارانی که فقط آماده باریدن بود؛ ولی نمی بارید و زمین تشنه را سیراب نمی‌کرد. شاید آسمان خودش بود و زمین ترک خورده آرزوهایش!

متوجه گذر زمان نبود و درگیر افکار ضد و نقیضش بود. وقتی سربلند کرد به پشت عمارت رسیده بود، جایی ممنوعه که هیچ‌‌کس به غیر از جیسون حق ورود نداشت.

زیر لب اهسته گفت:

- این بشر چقدر مرموزه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین