. . .

انتشاریافته داستان آخرین بازمانده | فاطمه فرخی

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. پلیسی
  2. دلهره‌‌آور(هیجانی)
  3. جنایی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B3%DB%B2%DB%B3_%DB%B0%DB%B1%DB%B4%DB%B1%DB%B2%DB%B1_47lo.png
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B3%DB%B1%DB%B6_%DB%B2%DB%B0%DB%B5%DB%B3%DB%B0%DB%B7_1r7s.jpg
نام داستان: آخرین بازمانده
نویسنده: فاطمه فرخی
ژانر: غمگین، جنایی، هیجانی
خلاصه:
در یک شب سرد پاییزی، در کوچه‌های تاریک روستایی دلگیر، صدای ناله دخترانه‌ای کل منطقه را لرزاند. صدای دخترک ترسناک و دلهره‌آور بود، مردم به جنب و جوش افتاده بودند و به دنبال صدا، اطراف را جستجو می‌کردند. علت آن صدای پردرد چه بود؟ یعنی چه ماجرایی در روستای مرموز است؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #21
آن‌‌قدر فکر کرد و در آخر دلش را به دریا زد. به‌خاطر آن دختر‌های بی‌گناه باید به آدام اعتماد می‌کرد، به کمک او در نجات آن‌ها نیاز داشت. کار دیگری از دستش بر نمی‌آمد. حال که لب پرتگاه ایستاده ‌است، باید چتر نجاتی هم همراهش باشد و چه کسی بهتر از این پسر که هم تن تنومند داشت هم صداقت در چشمانش موج می‌زد؟!

آرام لب گشود و گفت، از همه‌‌چیز، از آزار و اذیت‌های نا تمام جیسون و دخترانی که اسیر او بودند، از نقشه‌ای که کشیده‌ بود و از کمکی که از او می‌خواست. او می‌گفت و هر لحظه نفرت و خشم درون آدام بیشتر و بیشتر شعله‌‌ور می‌شد و تمام وجودش را می‌سوزاند. خواهر آدام هم جزوی از آن دختران بود و برای نجات آن‌ها همه کار می‌کرد. حال اگر می‌توانست به کمک این دختر زیبا به مکانشان دست بیابد، پس همراهی‌‌اش می‌کرد و او را تنها نمی‌گذاشت!

شرل از موافقت آدام به وجد آمد و لبخند دلبرانه‌ای روی لبانش غنچه زدند. آدام با دیدن آن لبخند انگار نفسش برید و آبی شد روی آتش نفرتش. این دختر بی‌نظیر بود، حتی لبخندش هم مثال یک تابلوی گران قیمت باارزش و قشنگ بود. حتی اگر خواهرش هم میان آن دختران نبود، می‌توانست به این فرشته زمینی نه بگوید و او را تنها بگذارد؟ قلبش نهیب می‌زد، نه!نمی‌توانی و حالش را دگرگون‌تر می‌کردگ شرل با دیدن خورشید در حال غروب، لب به دندان گرفت و با استرس گفت:

- اوه، من باید برم! الان جیسون متوجه نبودم می‌شه!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #22
آدام که محو زیبایی او بود به خودش آمد و بعد از خداحافظی که هیچ‌‌‌کدام دلشان نمی‌خواست، از هم جدا شدند و به مسیر خود ادامه دادند. شرل با خود فکر کرد چه‌قدر این پسر زیبا و پرجذبه بود. با یاد چند لحظه پیش، لبخند دوباره روی لبانش نقش بست و قلبش تالاپ تالاپ محکم خودش را به قفسه سینه‌اش می‌کوبید. با نهایت سرعت خود را به عذاب گاهش کشاند و تا شب خود را در اتاق زندانی کرد. به بهانه این‌که ناخوش احوال است، در را به روی همه بسته بود و کسی را به درون اتاق راه نمی‌داد. قلبش بی‌قرار بود برای دیدن دوباره آدام. با خود کلنجار می‌رفت و بر روی نقشه‌ای که کشیده ‌بود تمرکز می‌کرد. شبانه باید به کمک او به پشت عمارت می‌رفتند و همه چیز را متوجه می‌شدند.

از آن سو جیسون بر روی جلسه شبش تمرکز کرده ‌بود و از اتفاقاتی که در آینده برایش قرار است رقم بخورد بی‌خبر بود!

آدام طبق زمانی که با شرل هماهنگ کرده‌‌ بود، از جا برخواست و بعد از تعویض لباسش از اتاقش خارج شد. خدا می‌دانست برایش چه پیش می‌آید. از یک طرف دلش بی‌تاب دیدن روی دلبر بود و از یک طرف نگرانی و استرس دلش را به آشوب می‌کشید. این همه حس که باهم تناقض داشتند، عذابش می‌دادند. مانند لذت و درد بود. قدم‌هایش محکم بودند تند و سریع خود را به مکان مورد نظر رساند و از پرچین‌ها رد شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #23
هوا کاملاً تاریک بود و فقط کمی نور ماه اطراف را روشن می‌کرد. بادقت اطراف را رصد کرد و بعد به موقعیت بعدی رفت. درست کنار شرل که خودش را جنین‌وارانه جمع کرده‌ بود تا مبادا کسی از وجودش بویی ببرد، ایستاد. بوی گل یاس در مشامش پیچید و قلب ناآرامش را آرام کرد. با خود زمزمه کرد این دختر چه خوشبو است! مانند بهار، بوی یاس می‌دهد؛ بوی زندگانی!

نفس عمیقی کشید و عطر دلنشین دخترک را مهمان ریه‌هایش کرد. چشم دوخت به اویی که خیره‌اش بود و دوباره دلش برای آن چشمانی که مانند ستاره برق می‌زدند، لرزید. شرل کمی لبانش را با زبان خیس کرد و با تنی آرام گفت:

- شروع کنیم؟!

آدام با تکان دادن سر موافقت خود را اعلام کرد و هردو بعد از دریافت موقعیت و بررسی دوباره آن، به سمت پشت عمارت به راه افتادند. بدون سر و صدا خود را به مکان مورد نظر رساندند؛ اما باز هم استرس این‌که گیر بیفتند، مانند خوره به جانشان افتاده ‌بود. قدم‌‌های لرزان شرل و چشمان نگران آدام زیر آسمان تاریک بی‌‌رحم، مانند تابلوی پرفروش با ارزشی بود که واقعه‌ای وهم برانگیز را به نمایش می‌گذاشت.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #24
با هزار لرز و ترس خود را به مقصد رساندند و بعد، نفس‌های خود را با دیدن امنیت بینشان، آسوده رها کردند. آدام شرل را پشت خودش پنهان کرد و بعد در سوله مانند قدیمی که به دیوار چسبیده بود و چند بانکه دورش بود را آرام باز کرد. در با صدای قیژ مانندی باز شد و صدایش در تاریکی گم شد. قلب شرل محکم خود را به قفسه سینه‌اش می‌کوبید و کف دستان هردویشان از ع×ر×ق خیس شده ‌بود.

پسرک قدم به قدم وارد می‌شد و دخترک ترسیده با چشم‌هایی که مردمکش می‌لرزیدند، خیره دور و بر بود و سعی بر این داشت که اشیایی را پیدا کند تا فضای خفقان‌آور را روشن کند تا به خوبی به همه‌‌جا را ببینند. بالاخره نگاهش به شمع روی میز قدیمی چوبی افتاد که نیم‌‌سوخته بود. شاید احمقانه باشد ولی از ته دل برای آن شمع خوشحال شد و به سرعت به سمتش رفت. بعد از روشن کردنش نگاه به آدام کرد که ع×ر×ق از سر و رویش می‌بارید و نگران؛ ولی مغرور و خاص نگاه‌اش می‌کرد. لب گشود تا حرفی بزند که صدای ناله خفیفی بلند شد و ترس و اضطراب بینشان را بیشتر کرد. شرل سریع دستش را که شمع اسیرش بود به سمت صدا گرفت و با یک قفس بزرگ مواجه شد که دختران خونین، درونش به قل و زنجیر کشیده‌ شده‌ بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #25
از دیدن این صحنه دل مهربانش تا مرز انفجار آمد. آدم مگر چه‌‌قدر می‌تواند بی‌‌رحم باشد؟! یعنی چه بلایی تا به حال سرشان آمده؟! دل دردمندش، چشمان خیس و تارش، روح زخمی‌‌اش نمی‌توانستند بیشتر از این را تحمل کنند. آخر چه پدر کشتگی‌ای با آن‌ها دارد که به دردشان راضی‌ست؟!

بدون توجه به آدام که مات تصویر رو‌به‌رو بود به سمت دختران پرواز کرد. باید قبل از آمدن جیسون بی‌رحم، آن‌ها را فراری می‌داد. آدام با این حرکت شرل که دو زانو روی زمین در مقابل اسیران نشسته بود و سعی در باز کردن زنجیر‌های دورشان داشت، به خودش تشری زد و به کمک او شتافت. هردو با تلاش بی‌وقفه و به کمک انبر توانستند از قفس و زنجیر نجاتشان دهند. آدام خواهرک زخمی و مظلومش را در آغوشش فشرد و بر روی صورت مچاله شده از دردش ب×و×س×ه‌های محبت و دلتنگی کاشت.

شرل با دیدن این صحنه کنجکاو و البته کمی با حسادت خیره‌شان شد. زیر نگاه سنگین دخترک، آدام لب گشود:

- خواهرمه! ممنون شرل که کمکم کردی خواهرم رو نجات بدم.

شرل نفسش را آسوده بیرون داد و علت این حسادت و حرص درونشان را نفهمید برای همین ،کمی گیج گفت:

- خواهش می‌کنم، ممنون از تو که تنهام نذاشتی!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #26
لبخند روی لب‌‌‌‌های هردو شکوفه زد و تپش قلبشان را بالا برد. شرل افکار ضد و نقیضش را با احساس سرکش شکل گرفته درون‌ش را پس زد و با نگرانی پرسید:

- حالا اون‌‌ها رو کجا ببریم؟

پسرک همان‌طور که کمک می‌کرد تا بلندشان کند، گفت:

- پیش خانواده‌هاشون و بعد دوتایی باهم پیش کلانتر می‌ریم و بهش کل ماجرا رو می‌گیم تا جیسون رو به سزای اعمال‌اش برسونه.

مردمک چشم شرل لرزید. نه تنها مردمک چشمانش، بلکه کل وجودش با فکر به این‌که مردم روستا با روبه‌‌‌رویی با او، چه بلایی سرش می‌آورند، لرزید! آدام که متوجه این لرز و ترس در آن چشمان زیبا شد، به سمتش خیز برداشت و نگران پرسید:

- نترس، نترس، نمی‌ذارم بلایی سرت بیارن. دیگر جات پیش من امنه!

آیا همین حرف کافی بود که دل شرل بلرزد و آرامش را حس کند؟! آرامشی که بعد از سال‌ها در سلول‌هایش تزریق شدند و حس ناخوشایندش را شکست دادند. فقط حال، کمی اضطراب داشت. نگاه لرزانش را به چشمان شب رنگ آدام دوخت و برای بار هزارم با خود زمزمه کرد که این مرد مانند ماه زیباست!

این نگاه طولی نکشید که با ورود پر سر و صدای جیسون، رشته افکارش پاره شد و ترسیده و هول‌‌‌زده خیره‌اش شد. مرد بی‌رحم مانند شیری زخمی بود. چشم‌هایش سرخ و خونین بود و دل هر آدمی را آشوب می‌کرد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #27
آن‌قدر خشمگین بود که تنش به لرزه در آمده بود و صدای دادش بین جیغ دختران گم شده‌ بود. شرل فاتحه خود و همراهانش را خواند. حالا که جیسون پی به ماجرا برده بود، محال است زنده بمانند. او سنگ‌دل است، مطمئناً ازشان نمی‌گذرد و به بدترین شکل، جواب این کارشان را می‌دهد. جیسون نیز باورش نمی‌شد که دلبرش کنار مرد دیگری ایستاده و به او یک دستی زده! از هرکه توقع داشت، از این دختر ساده نمی‌توانست انتظار داشته‌ باشد این‌گونه او را رسوا کند. عصبی بود؟ عصبی برای یک لحظه‌اش بود! خون خونش را می‌خورد و حس می‌کرد تمام دنیا مقابلش ایستاده‌اند و او باید به تنهایی پیروز این نبرد سخت شود!

چنان داد بلندی زد که کل عمارت به لرزه در آمد و طولی نکشید که افرادش به سوی آن‌ها قدم برداشتند تا دوباره اسیرشان کنند؛ اما این‌بار شرل و آدام نمی‌گذاشتند این چنین بی‌رحمانه و خودخواهانه همه را به خاک سیاه بنشاند. پس آدام با آن مرد‌های هیکل ورزیده گلاویز شد و شرل هم سعی می‌کرد با میله آهنی‌‌ای که از زمین چنگ زده‌ بود، از خود و دختران ترسیده دفاع کند. مگر زورشان به این همه مرد هیکلی غول مانند می‌رسید؟! مگر چند نفر بودند که بتوانند این همه لشکر را شکست دهند؟! نمی‌خواستند تسلیم شوند؛ ولی خوب می‌دانستند هیچ راه نجاتی ندارند! جیسون تا آن‌ها را مجازات نکند، دست بردار نیست. یا باید شکست را قبول کنند و خود را تسلیمش کنند یا مرگ را بپذیرند!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • عجب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #28
با صدای تیراندازی، نور امیدی در دلشان تابید و انرژی‌های منفی فراری شدند آدام بلند داد زد:

- کلانتر! ما اینجاییم!

کلانتر؟ مگر کی به او خبر داده؟ شرل نگاه خوشحال؛ ولی پرسوالش را به آدام دوخت که ادامه داد:

- احتیاط شرط عقله! اول به کلانتر خبر دادم، بعد اومدم.

شرل سری تکان داد و از این کار ذوق کرد؛ حال همه نجات پیدا کرده‌ بودند! افراد جیسون با این حرف پا به فرار گذاشتند؛ اما جیسون کوتاه بیا نبود! باید این بازی را پیروز می‌شد! تند و سریع به سمت شرل حرکت کرد و با یک حرکت او را اسیر دستان خود کرد و پا به فرار گذاشت. آن‌چنان حرکتش سریع بود که همه شوکه به جای خالی آن دو خیره بودند و بعد از کمی، آدام با فریاد بلندی که اسم شرل را داد زد به دنبال آن‌ها پا تند کرد. نمی‌توانست دختری که حال بعد از سال‌ها به او دل داده‌ بود را با مرد بی‌‌رحم تنها بگذارد. حتی فکر به این‌که ممکن است چه بلایی دیو سر دلبر بیاورد، قلبش به درد می‌آمد و خون در بدنش یخ می‌زد.

جیسون وقتی دید آدام دست بردار تعقیبشان نیست، سرجایش وسط جنگل ایستاد. صورت‌ شرل از برخورد شاخه‌ها زخمی شده بود و گاهی ناله خفیفی سر می‌داد. جیسون هفت تیرش را مقابل پسرک نگران خشمگین گرفت و نفس نفس زنان داد زد:

- گمشو همون جایی که بودی! دنبال ما نیا احمق وگرنه یک گلوله حروم اون مغز پوکت می‌کنم!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #29
آدام نه تنها از تهدیدش نترسید، بلکه بیش‌تر ترغیب شد تا شرل را از دستان کثیف او نجات دهد، همان‌طور که شرل کمکش کرد خواهرش را از دستش نجات دهد! الان وقت جا زدن نبود، به‌خاطر دل بی‌قرارش هم که شده‌ است دخترک بیچاره را نجات می‌دهد. هرچه باشد اسمی به نام مرد را یدک می‌کشید! الان وقت مردانگی بود، نه وقت فرار و ترس! دستانش از خشم مشت بودند و قفسه سینه‌اش به سرعت بالا پایین می‌شد. چشمان‌ شرل خیس از اشک بود و ترسیده به این جدال خیره بود. آشوبی که در دلش بود بیشتر از درد تنش، قلبش را به درد می‌آورد. اگر بلایی سر آدام می‌آمد، شرل چه می‌کرد؟جواب قلبش را چه می‌داد؟ آیا وقعاً ارزش دارد به خاطر جانش، پسری را که به او دل داده‌ بود از دست دهد؟ یا زبانش لال آسیبی به او برسد؟ آدام شده‌ بود تنها کس شرل، پس نمی‌خواست گزندی به او برسد! وگرنه روح زخم خورده‌اش می‌مرد! آه، به راستی که همین الان هم روحش مرده! نه می‌توانست حرکتی کند و نه می‌توانست حرفی بزند؛ انگار مهر سکوت بر لبانش زده‌ بودند!

جیسون وقتی دید آدام حرکتی نمی‌کند و مصرانه چشم به او دوخته، خونش به جوش آمد. پسر به محکمی او ندیده‌ بود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #30
شرل خود را تکان داد تا از دست او رهایی یابد؛ ولی حصار دستان جیسون تنگ‌تر شد و حتی نفس کشیدن را برایش سخت کرد! اخم‌های هر سه در هم رفته‌ بود. در آن هوای سرد، گرمشان بود. شعله ور بودند در آتش کینه و نفرت، ترس و وحشت، درد و عذاب! به راستی کِی این عذاب تمام می‌شد؟ کِی دنیا روی خوبش را نشانشان می‌داد؟!

جیسون عصبی هفت تیر را در دستش به نشانه تهدید تکان داد و غرید:

- مگه با تو نیستم؟! کری؟! گفتم برو!

گوشه لب آدام پوزخند جا خوش کرد و روی اعصاب جیسون رژه رفت. به دنبال همین خشم و حرص بود! سنجیده وقت می‌خرید تا نقشه‌اش عملی شود.

با صدای داد چند مرد پوزخندش پررنگ‌تر شد و پیروزمندانه، خیره جیسون ترسیده شد؛ حال وقت عملی کردن نقشه نابود شونده‌اش بود. با یک حرکت تند و سریع خود را به جیسون رساند و او را از شرل جدا کرد و هردو روی زمین فرود آمدند. شرل ترسیده و شوکه به آن دو که مانند دو شیر زخمی به جان هم افتاده‌ بودند، خیره شد. گاهی آدام می‌زد و گاهی هم ضربات محکمی از طرف جیسون نوش جان می‌کرد. صداها هر لحظه نزدیک و نزدیک‌تر می‌شدند. شرل به سمت هفت تیر افتاده بر روی زمین خیز برداشت و قاپیدش. با بغض نهفته‌ای در گلویش جیغ زد:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین