. . .

انتشاریافته داستان آخرین بازمانده | فاطمه فرخی

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. پلیسی
  2. دلهره‌‌آور(هیجانی)
  3. جنایی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
بله، این اثر اختصاصی می‌باشد و فقط در انجمن رمانیک نوشته شده است.
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B3%DB%B2%DB%B3_%DB%B0%DB%B1%DB%B4%DB%B1%DB%B2%DB%B1_47lo.png
negar_%DB%B2%DB%B0%DB%B2%DB%B2%DB%B0%DB%B3%DB%B1%DB%B6_%DB%B2%DB%B0%DB%B5%DB%B3%DB%B0%DB%B7_1r7s.jpg
نام داستان: آخرین بازمانده
نویسنده: فاطمه فرخی
ژانر: غمگین، جنایی، هیجانی
خلاصه:
در یک شب سرد پاییزی، در کوچه‌های تاریک روستایی دلگیر، صدای ناله دخترانه‌ای کل منطقه را لرزاند. صدای دخترک ترسناک و دلهره‌آور بود، مردم به جنب و جوش افتاده بودند و به دنبال صدا، اطراف را جستجو می‌کردند. علت آن صدای پردرد چه بود؟ یعنی چه ماجرایی در روستای مرموز است؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #11
حس کنجکاوی وادارش می‌کرد قدم بر مکان ممنوعه جیسون بگذارد؛ اما قبل آن‌‌که قدم از قدم بر دارد، صدای پچ‌‌پچ‌‌وارانه جیسون و مرد ناآشنایی به گوشش خورد و حس کنجکاوی‌‌اش را قلقلک داد تا سر از کار‌های این مرد سر در بیاورد.

خود را پشت بوته‌ای پنهان کرد. تمام اعضای بدنش گوش شده بودن و به آن دو مرد مرموز گوش می‌کردند‌.

- آقای کوپر، ما باید هرچه سریع‌تر دخترها رو از روستا خارج کنیم. همه دنبالشونن و ممکنه گیر بیفتیم.

آن‌ها از چه حرف می‌زدند؟ کدام دخترها؟ چرا مردم باید به دنبال دخترها باشند؟ این‌جا چه خبر است؟ برای پیداکردن پاسخ‌های ذهنش، با دقت بیش‌تری گوش سپرد. حتی صدای پوزخند روی مخ جیسون را از همین‌جا هم می‌توانست بشنود.

- هنوز زوده، کلی باهاشون کار دارم! اول باید با دنیل و الیویا معامله کنیم. بعد از معامله و گرفتن پول می‌‌تونیم تحویل دنیل بدیم.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #12
دنیل؟ الیویا؟ این‌ها چه کسانی بودند؟بی‌شک افراد بی‌گناهی نبودند! بدون تردید می‌دانست آن دو شریک کار‌های جیسون هستند؛ اما دخترها را برای چه می‌خواستند؟ نکند قرار است مثل کالا با آنان برخورد شود؟ یعنی تا این حد بی‌رحم بود؟

از شوک افکارش، همان‌جا خشکش زده بود و قلب درد دیده‌اش با بی‌قراری خودش را به سینه‌اش می‌کوبید. حتی بلایی که قرار بود سر دخترها بیاید وحشتناک بود! او به خوبی می‌دانست این مرد قرار است با آن‌ها چه کار کند؛ به عنوان برده و خدمتکار مثل کالا با آنان برخورد می‌کرد و با پول معامله می‌کرد. پول! چه کلمه بی‌ارزشی! اما همان پول باعث چنین فسادی شده‌ است. آدم‌ها برای به دست آوردنش دست به هرکاری می‌زنند.

با صدای پای یک نفر ترسیده، جنین‌‌وار درون خودش جمع شد. حتی جرئت نفس کشیدن هم نداشت1 می‌ترسید صدای نفس‌هایش را بشنوند و دوباره مجازات شود.

از ته دل خدا را صدا می‌کرد. نباید او را می‌دیدند، باید بی‌سر و صدا می‌رفت و مکان حبس شدن دختران بی‌‌گناه را پیدا می‌کرد. باید آن‌ها را نجات می‌داد! هیچ دلش نمی‌آمد که مثل او شوند و هر روزشان پر از وحشت و درد باشد. با ترس بخوابند و با وحشت بیدار شوند. هر چه او کشیده‌ بود کافی است. شاید به همین دلیل توانست از دست هیولای زندگی‌اش فرار کند و دوباره طعم آرامش را بچشد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #13
صدای پا قطع شد. حال درست بالای سر شرل ایستاده بود. کافی بود نگاهی به سمت چپ بکند تا دختری که جنین‌‌‌وار در خودش پنهان شده بود ببیند. آن وقت شرل باید فاتحه خود را بخواند و گور خود را با دستان خودش بکند.

انگار سرنوشت با او سرناسازگاری برداشته بود که جیسون مثل عجل معلق بالای سرش قرار گرفت و لگد محکمی نثارش کرد. صدای ناله بلندش در تمام محوطه پیچید. حال مرد ناشناس هم به او نگاه می‌کرد؛چشمانش با دیدن این همه زیبایی شگفت‌‌انگیز برق زد و تن دخترک از نگاه او به لرزه در آمد.

درد بدی در کمرش پیچیده بود و باعث شکستن سد اشک‌هایش شد. لگد‌های پی‌‌درپی نفسش را بریده بود. حتی نای ناله کردن هم نداشت! مثل یک کیسه بوکس در اختیار او بود. آیا واقعاً تن ظریف دخترک ظرفیت این همه درد را داشت؟جیسون مردی قدرتمند بود که ضرباتش مثل پتکی آهنی بود و نفس را در سینه دردمند شرل حبس می‌کرد. چشمان مرد مقابلش که کل اجزای صورت و بدن شرل را رصد می‌کردند به کنار، مشت و لگدهای بی‌‌وقفه جیسون هم به کنار، درد قبلش را چه می‌کرد؟ انگار خنجری تیز درون قلبش فرو می‌کردند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #14
بالاخره خسته شد. قدم به عقب برداشت و نظاره‌گر دلبرش شد. غرق در خون بود و لبان سرخش گاهی از هم فاصله می‌گرفتند تا هوا را ببلعند. دلش آتش گرفت. چه‌‌طور می‌توانست این همه عذاب‌ش دهد؟ پس عشقی که ازش دم می‌زد کجاست؟ ناسزایی زیر لب نثار خود کرد و چشم از شاهکارش گرفت و به مرد ناشناس دوخت. مردی که مایکل نام داشت و دست راست خودش بود. در همه کارها دخالت می‌کرد و سعی بر از بین بردن مدارک جرمشان داشت.

ابرو‌هایش با دیدن نگاه خیره مایکل به شرل به هم گره خوردند. دندان‌هایش را بر‌روی هم فشرد تا بتواند کمی از شعله خشمش کم کند؛ اما خون خونش را می‌خورد و اگر به مایکل نیاز نداشت، بی‌‌‌شک از زمین محوش می‌کرد تا درس عبرتی شود برای کسانی که چشم به دلبر او دوخته بودند.

رفتار‌های ضدونقیضش حتی خودش را هم کلافه کرده ‌بودند. یک‌بار جان جانانش را مورد آزار قرار می‌داد، یک‌بار دیگر چشم نداشت کسی چپ به او نگاه کند! در ذهنش فقط یک سوال وجود داشت؛ او که بی‌گناه است، پس از او چه می‌خواهم؟ جوابش شباهت ته چهره شرل به پدرش بود.

دستی میان مو‌های بهم ریخته‌اش کشید و رو به مایکل گفت:

- فردا می‌بینمت!

بعد بدون آن‌که مهلتی به او دهد، شرل را مثل نوزادی از روی زمین بلند کرد و با خود به داخل عمارت برد.

شرل با لمس دستانی که همیشه او را شکنجه می‌دادند لرزید؛ اما جرات این‌که اعتراضی بکند را نداشت. بی‌شک اگر چیزی می‌گفت، دوباره مرگ را جلوی چشمانش، به لطف جیسون می‌دید.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #15
ل*ب‌هایش را برای جلوگیری از زدن حرف‌های نابه‌جایش، به‌‌هم فشرد. با گذاشته شدن تن دردمندش بر روی تخت نرم و گرمی، چشمانش را به جیسون دوخت. جیسون به خوبی می‌توانست ترسی که در نی‌نی وجود شرل رخنه کرده را ببیند و برای هزارمین‌‌بار لعنتی نثار خود کند‌. به چشمان معصومش خیره شد. تصمیم‌ش را گرفته بود. دیگر با این دختر کاری نداشت. دیگر دلی برای آزردنش نداشت. تاب و توان ناراحتی و درد کشیدنش را هم نداشت. او را از لیست انتقام‌‌گیری‌اش خط زد. حال از این به بعد رنگ آرامش را به این دختر نشان می‌داد. زمان برای جبران زیاد است؛ ولی دلش بی‌تاب‌‌تر از این بود که صبر کند.

پتو را روی شرل کشید.

- بهتره بخوابی، دفعه بعدی هم حق پا گذاشتن به پشت عمارت رو نداری، فهمیدی؟!

دست خودش نبود که لحنش تند و زننده بود. شرل برای جلوگیری از کتک خوردن دوباره‌اش تندتند سری به نشانه فهمیدن تکان داد.

راضی از جایش برخواست و بی‌حرف اتاق را ترک کرد. این مرد نه هنگام ورود خبر می‌داد و نه هنگام خروج. مغروری نثار جیسون کرد و چشمانش را بست تا کمی استراحت کند.

پلک‌هایش که روی هم افتاد، یاد دختران بیچاره در فکرش جرقه زد و دوباره ذهن خسته‌اش درگیر خیال شد. نمی‌دانست برای کمک به آن‌ها چه کند، حتی نمی‌دانست کجا پنهانشان کرده‌‌اند! فقط این واضح بود برایش که همه چیز پشت عمارت مخفی شده و جواب بیشتر سوالاتش، آن‌جا قایم شده‌اند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #16
باید می‌رفت و می‌فهمید چه‌خبر است؛ اما بدن کبود، مانعش می‌شد. بین دو راهی بود بماند و استراحت کند یا برود؟ بعداً هم می‌توانست برود، مثلاً روزی که جیسون نبود! به قول مادرش، خانم کلر، باید برای هرکار خلافی انرژی داشت! پس لبخند تلخی زد و چشم‌هایش را روی غم و غصه های دنیا بست. باید استراحت می‌کرد و یک نقشه خوب می‌کشید و در زمان نبود جیسون اجرا می‌کرد. آری! این بهترین راه و البته تنهاترین راهش بود.

ذهنش، کم کم خاموش شد و پا به عالم بی‌خبری گذاشت! از آن طرف هم جیسون با خیال آن دو گوی خوش‌‌‌رنگ، شبش را صبح کرد و بعد به دنبال کارهای خود رسید. جیسون از صبح در اتاقش بود و حتی یک ثانیه هم بیرون نیامده بود. شرل از این موضوع راضی بود. این‌گونه می‌توانست زمان بیش‌تری برای خودش داشته‌ باشد.

بعد از صرف صبحانه به تنهایی و در آرامش به سمت باغ رفت. کتابش را با استرس به سینه‌اش سپرد. هنوز هیچ اقدامی نکرده ‌بود؛ ولی دست و دلش می‌لرزید و اضطراب و افکار بیهوده، مثل خوره به جانش افتاده ‌بودند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #17
کنار پرچین‌ها رفت و بعد از سرکی که کشید و مطمئن شد فردی متوجه او نیست، از بین آن‌ها رد شد و برای اولین‌‌بار از عمارت خارج شد. حس خاص و لذت‌‌‌بخشی در تک تک سلول‌هایش منتقل شد. مانند یک پرنده که آزادانه پرواز می‌کرد، مثال یک کودک شیرین مثل عسل خنده‌ای سر داد. بالاخره قانون شکنی کرده‌ بود و پا به خارج آن مکان منحوس گذاشته‌بود! اگر جیسون بویی از این ماجرا می‌برد، بی‌شک جفت پایش را قلم می‌کرد تا دیگر دست از پا خطا نکند.

با این‌که ترسیده‌ بود و دلش عین سیر و سرکه می‌جوشید؛ اما خوشی الانش و این حس رهایی نمی‌گذاشت که برگردد! این‌جا می‌توانست کمی ذهنش را آزاد کند و فکری به حال اسیران دست هیولای زندگی‌اش بکند. با دیدن درختی تنومند و بزرگ به آن سمت رفت و پای درخت نشست و بر آن تکیه نهاد. صدای آواز پرنده‌ها وخش‌خش برگ‌های پاییزی با روح و روانش بازی می‌کردند و حالش را از این‌ رو به آن ‌رو می‌کردند.

همه حواسش را جمع کرد و شروع کرد به جست و جوی یک راه‌‌‌حل درست. می‌توانست برود و یک نفر از اهالی روستا را باخبر کند؛ ولی می‌دانست که این‌ کارش به ضرر خودش است و چهره‌ عجیب و غریبش را همه می‌بینند و معلوم نیست چه فکر‌ها و صدمه‌هایی به او بزنند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #18
پس، این گزینه را خط زد و به دنبال راه دیگری در فکر فرو رفت. شاید باید به پشت عمارت برود و مکان مخفی زندانی‌های جیسون را بفهمد و برود آن‌ها را آزاد کند؛ اما حتماً نگهبان داشت پس این دختر ظریف نمی‌توانست از پس آن مردان هیکلی بر بیاید.

نفسش را آه مانند بیرون داد‌. حال چه می‌کرد؟ در فکر و خیال غرق بود حتی متوجه صدای قدم‌های پسری که داشت به سمتش می‌آمد هم نشد! پسرک با چشم‌هایی گرد شده از فرط تعجب بالای سر شرل ایستاد. وقتی سایه‌اش روی شرل چیره شد، به خودش آمد و با ترس نگاهش کرد. حال هر دو غرق در نگاه همدیگر بودند.

پسرک یک آن حس کرد دلش لرزید برای دو تیله چشمانش. واقعاً این دختر زیبا بود و تا به حال کسی را به قشنگی او ندیده‌ بود! با این‌که پسر شهردار بود و دختران زیادی دور او بودند؛ ولی تا به حال کسی چشمش را نگرفته بود و مانند الان حالش را دگرگون نکرده ‌بود.

شرل در آن دریای مشکی رنگ غوطه‌‌‌ور شده‌ بود و صدای قلبش را که با شتاب می‌تپید، به خوبی حس می‌کرد. قلب هردو لرزیده بود. عشق در یک نگاه به راستی درست است؟ یا شاید هم یک حس زودگذر بود؟ البته ممکن است که چون زیبایی خیره کننده هم را دیده‌اند، کمی بی‌جنبه بازی در آورده‌اند.

شرل تشری به خودش زد و از جا برخاست. حال که یک نفر او را دیده بود، مطمئا چیز خوبی در انتظارش نبود! حال دیگر حتی جایش در عمارت هم نبود! همه بر سرش آوار می‌شدند و او را از این روستا بیرون می‌نداختند.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • عجب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #19
حس می‌کرد دنیا به آخر رسیده و دیگر هیچ پناه‌‌‌گاهی ندارد. افسوس خورد که چرا به حرف جیسون گوش نکرده و پا به جنگل گذاشته. حتماً جنگل هم فکر می‌کرد او نفرین شده‌ است، برای همین با فرستادن این پسرک می‌خواست از شرش خلاص شود!

پسرک قدمی به سمت‌اش برداشت و لبخند جذابی روی لبانش نشاند و گفت:

- سلام، من آدام هستم. فکر نمی‌کردم دختر دیگه‌ای توی روستا باشه!

کمی چشمانش را تنگ کرد و سر تا پای شرل را که از ترس می‌لرزید رصد کرد و ادامه داد:

- تنها بیرون اومدن خطرناکه، ممکنه شما هم دزدیده بشید.

دزدیده؟ جرقه‌ای در ذهنش خورد. دختران روستای اسیر جیسون را می‌گفت! او که نمی‌دانست شرل خیلی وقت است اسیر غول بی‌شاخ و دم منطقه شده!

شرل قدمی به عقب برداشت و آهسته گفت:

- لطفاً، ازتون خواهش می‌کنم به کسی نگین من رو دیدین!

و عاجزانه و ملتمسانه به دریای مشکی رنگ چشمان آدام خیره شد. آدام مشکوک پرسید:
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

فندوق کوشولو🧸🍪

رفیق رمانیکی
کاربر ثابت
شناسه کاربر
1784
تاریخ ثبت‌نام
2022-02-20
آخرین بازدید
موضوعات
138
نوشته‌ها
674
راه‌حل‌ها
2
پسندها
4,626
امتیازها
443
سن
18
محل سکونت
سرزمین رویاها

  • #20
- برای چی؟ اتفاقی افتاده؟ نکنه شما هم اسیرش بودین و فرار کردین؟ اگه این‌طوره نترسین، به من بگین جای اون ع×و×ض×ی کجاست! قول میدم بهتون که به جز من هیچ‌کس نفهمه شما مخفی‌گاهش رو آشکار کردین.

بگوید؟ چه بگوید؟ او که نمی‌توانست کاری کند! شاید این پسر کمکش می‌کرد؛ اما اگر آدام هم مثل بقیه بخواهد به او صدمه بزند چه؟ شاید اصلاً از افراد جیسون است و می‌خواهد مچش را بگیرد! ذهنش کشش این همه ماجرا و فکر کردن را نداشت.

سری به نشانه منفی تکان داد و گفت:

- من نمی‌تونم به شما اعتماد کنم!

با صداقت و ترس به او خیره شد و با لبان رنگ پریده‌اش لب زد:

- شاید تو از افرادش باشی، شاید هم بخوای من رو به‌خاطر قیافه عجیبم از این روستا بیرون کنی و فعلاً قصد سواستفاده از من رو داری!

آدام با خود فکر کرد که این دختر چه ساده است که تمام حرف‌های دلش و گمان‌های ذهنش را به زبان آورده و با ترس زمزمه می‌کند! شجاعتی آمیخته به ترس در این دختر موج می‌زند و آدام غبطه می‌خورد به این دختر! به راستی که چنین دلبر شجاعی را در عمرش ندیده بود!

شرل با دیدن لبخند محو آدام از شدت تعجب ابروانش را بالا می‌اندازد و با خود فکر می‌کند نکند این پسر مشکل روانی‌ای دارد؟ خدا به دادش برسد که اگر این چنین باشد، کارش زار است!

آدام زیر نگاه خیره و متعجب شرل جلویش می‌ایستد و خیلی آرام و با لحن اغواگرانه‌ای می‌گوید:

- من هیچ کدوم از این قصد‌ها رو ندارم، فقط می‌خوام غم غریب چشم‌‌هات رو بفهمم و علت این ترس و پنهانی اومدنت رو بدونم.

شرل برای این‌که حرفش را بفهمد، به چشمانش را نگاه می‌کند. جز صداقت و راستی هیچ‌‌چیز دیگری در دریای مشکی رنگش موج نمی‌زند. حال دودل بود. به او بگوید تمام ماجرا را؟ اگر بگوید می‌تواند کمکش کند؟ اصلاً چگونه رویش می‌شود این همه عذاب را برای او بازگو کند؟ اگر گفت و نتوانست کمکش کند که همان ته مانده‌‌ی غرورش هم پودر می‌شود!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین