حس کنجکاوی وادارش میکرد قدم بر مکان ممنوعه جیسون بگذارد؛ اما قبل آنکه قدم از قدم بر دارد، صدای پچپچوارانه جیسون و مرد ناآشنایی به گوشش خورد و حس کنجکاویاش را قلقلک داد تا سر از کارهای این مرد سر در بیاورد.
خود را پشت بوتهای پنهان کرد. تمام اعضای بدنش گوش شده بودن و به آن دو مرد مرموز گوش میکردند.
- آقای کوپر، ما باید هرچه سریعتر دخترها رو از روستا خارج کنیم. همه دنبالشونن و ممکنه گیر بیفتیم.
آنها از چه حرف میزدند؟ کدام دخترها؟ چرا مردم باید به دنبال دخترها باشند؟ اینجا چه خبر است؟ برای پیداکردن پاسخهای ذهنش، با دقت بیشتری گوش سپرد. حتی صدای پوزخند روی مخ جیسون را از همینجا هم میتوانست بشنود.
- هنوز زوده، کلی باهاشون کار دارم! اول باید با دنیل و الیویا معامله کنیم. بعد از معامله و گرفتن پول میتونیم تحویل دنیل بدیم.