نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
نام دلنوشته: پایان من
دلنویس: زهرا وحیدی نکو
ژانر: تراژدی
مقدمه:
غمم به من پایان داد!
پایان مرا در خود بلعید و به نیستیها کشاند؛
اما این خودم بودم که پایان را فرا خواندم!
در اتاقی نیمه تاریک، هنوز روز است و روشن؛ اما دل من دلگیر و تاریک.
غم پنهانی در دل دارم؛ اما چارهای ندارم.
میخواهم بروزش دهم؛ اما منعش میکنم. من آن را سرکوب میکنم!
در درونم قفلش میکنم و مانند گنجینهای تاریک، در قلبم جا می گذارمش.
یک لحظه میخواهم فراموشش کنم؛ اما فقط یک لحظه!
غمم به عصبانیتی مبدل گشته که در قلبم سنگینی میکند.
چهرهام پنهانش میکند؛ اما پس چشمانم چه؟!
لبخند زورکیام میگوید همهچیز خوب است؛ اما تنهاییام انکارش میکند.
سازم مرا فرا میخواند، قلبم مرا به سویش سوق میدهد.
دستانم آن را چنگ میزنند، سفت میفشارمش!
اگر توان آه کشیدن داشت، آه میکشید؛ نه برای خودش، بلکه برای من!
آهی سوزناک که نه از سازم بود، نه از خودم؛ بلکه از وجودم برمیخواست!
تارهایش را زیر دستانم لمس میکنم، آرام به صدا در میآورمش.
فقط همین کافی بود، کافی بود تا هر چه در دل داشتم بر سر گیتارم خالی کنم!
از غم برایش بگویم؛ از حالم، از دنیای بیرحم و از آدمهایی که صفات انسانیت برایشان زیاد بود!
از تلاشهایی که بی ثمر مانده؛ از شکستهایی که خودم را شکست!
از افتادنهایم، از اشکهایم، از تحقیرهایی که میگویند خلاف است؛ اما باز هم هست.
از منع بودن تا فریاد آزادی که باز هم خلاف است؛ اما بودنش نبودن است!
نیست، نباید کرد، نباید گفت، نباید خواست و نباید فهمید!
این است زندگی، لحظهای باشی؛ اما بعد نباشی!
لحظهای نیازی؛ اما بعد هیچ نیستی!
لحظهای دوستت دارند؛ اما بعد خودت آرزوی تنفر داری!
روزی در مقابلمان میخندند؛ اما بعد از پشت خنجر فرو میکنند!
تار اول دوام نیاورد، زیر فریادها و اشکهایی که با دستانم بر سرش نازل کردهام، پاره میشود؛ او هم نمیخواهد باشد.
باز هم فریاد میزنم، میگویم، میگویم و میگویم؛ اما کسی صدایم را نمیشنود، چون از درون فریاد میزنم!
انگشتانم پاره پاره میشوند و خونشان را با درد بر روی تارهایم میچکانند. تارهایم زیر این همه درد مچاله میشوند؛ آنها تسلیم میشوند.
چه بد کردم با آنها، چه وحشتناک نابودشان کردم!