نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
نام دلنوشته: پایان من
دلنویس: زهرا وحیدی نکو
ژانر: تراژدی
مقدمه:
غمم به من پایان داد!
پایان مرا در خود بلعید و به نیستیها کشاند؛
اما این خودم بودم که پایان را فرا خواندم!
چه غمبار زجرشان دادم که حتی آنها هم تصمیم گرفتند نباشند؛ حتی آنها هم پایان را فرا خواندند!
آدم چهقدر میتواند وحشتناک باشد که حتی سازش هم نخواهد در کنارش بماند و دیگر نتواند ادامهی قصهی دردناکش را بشنود.
چهقدر وحشتناک است که حتی خودت هم بخواهی پایان را فریاد بزنی!
قلمی با یک کاغذ، تنها همدمهایم در این لحظه.
قلمی که بیهیچ اعتراضی افکار و احساساتم را بر روی کاغذ میآورد و کاغذی که بیهیچ حرفی احساسات پریشانم را میپذیرد.
آنها مرا میپذیرند با هر افکار و احساسی!
کم کم تاریک میشود. سکوت دنیایم را در بر میگیرد؛ هالهی غم دوباره به دورم میپیچد و سفتتر از قبل مرا در آغوش میکشد.
خواب مرا نمیپذیرد، خودش را از من دور میکند!
همه از من دوری کردند، مرا به تنهایی رها کردند.
تنها در دنیایی تاریک و ترسناک، مانند کوری که میترسد حتی یک قدم بردارد؛ مبادا که یک لحظه زمین بخورد!
غافل از آنکه همه آمدهایم زمین بخوریم، آمدهایم زور دنیا را بر چشم ببینیم و برنجیم!
آمدهایم تا بیفتیم و دیگر هرگز بلند نشویم!
به دنیا چشم گشودیم تا به آرزوهایمان برسیم؛ چه شاعرانه بود دنیایمان!
چگونه نابود شد رویاهایمان؟!
چگونه قطع شد امیدهایمان؟!
چه کردیم ما با خودمان؟ چه کردند آنها با مردمانمان؟
آخر چه شد زندگیهایمان؟
فریاد میزنم، فریاد میزنم از که بپرسم؟!
اشک میریزم، به که بگویم؟ بغض میکنم! صدایم در نمیآید؛ دیگر فریادی از وجودم برنمیخیزد.
کاغذهایم را میسوزانم، تکه تکه میکنم و نابودشان میکنم.
نه... دیگر نباید خیس باشد، امشب تمامش میکنم!
یک طناب روی ایوان! یک جای بلند، تنها و تاریک... .
چشمانم را میبندم، این آخرش است.
زمزمه میکنم "تمام است".
لرزان، فقط یک قدم دیگر برمیدارم، بالا میروم!