سلام یه
رمان قبلا خوندم که اسمش یادم نیس
داستان از این قرار هس که به دختر تهمت زدن خانوادش طردش کردن اونی هم عاشقش بوده باهاش ازدواج میکنه ولی بهش میگه که به صورت خدمتکار داخل خونم باید باشی وازش ایراد میگرفته. وکتکش میزده. ودختریه بار که دیگه دلش خیلی میشکنه بهش میگه که وقتی میفهمی که دیگه من نیستم اون موقع دیگه پشیمونی بایده نداره
بعد یه روز پسره که میخواستی دختره رو حرصی کنه به یه نفر پول میده که نقش عشقش رو بازی کنه بیاد به زنش بگه که مامیخوایم باهم ازدواج کنیم اینا بعد میره دختره که فشار عصبی روش بوده وقتی داشته از پله های خونشون میرفته بالا پرت میشه پایین واون دختر هم که عذاب وجدان گرفته بوده برمیگرده که به دختره بگه حقیقت رو میبینه دختر غرق خون افتاده زنگ میزنه آمبولانس بعد همون موقع پسرو میرسه ودختره همچی برای پسره میگه وبعد پولی که پسره داده بوده بهش رو برمیگردونه بعد پسرو وخانواده دخترو از قضیه تهمت باخبر میشن که اون بی گناه بوده ایناا بعد خیلی پسرو ناراحت میشه بعد چند ماه دختر از کما بیرون میاد پسر. بهش میگه ببخشید اینا جبران میکنم بهم فرصت بده اینام دیگه باهم خوب میشن لطفا اگر اسمش میدونید بگید