. . .

مهم ★پیدا کردن رمان‌های بی‌نام★

تالار تایپ اثر

آوا

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1044
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-12
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
28
پسندها
113
امتیازها
43

  • #271

هاویر

فرازین بازنشسته
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,467
امتیازها
639
سن
21
محل سکونت
خرابه‌های ذهن

  • #272

آوا

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1044
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-12
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
28
پسندها
113
امتیازها
43

  • #273
خب این رمان که گفتم پسره یه نفر دیگه رو دوست داره ولی ختره پسره رو دوست داره همون دختر که پسره دوستش داره دوست دختره هس بنظرم بعد می فهمه بعد پسره خیلی دخترو اذیت میکنه
بعدداداش اون دختر که بنظرم اسمش نیما بود میخواد که از زندگی خواهرش این دختره بیرون کنه هربار بهش پیغام میفرستاده که این جایگاه الان حق خواهر من هست و این چیزا ولی دختره هنوز روحشم خبر نداره بعد متوجه میشه که شوهرش کسی دیگه رو دوست داشته ومیخواد وقتی پدرش همه ارثش رو داد بااون دختره به بهونه تحصیل بره خارج وقتی میره میفهمه که دخترو هیچ وقت بهش علاقه نداشته بعد چهار سال میاد ایران عروسی داداشش بوده دختره هم بوده الان یه دختره چهارساله هم داره که پسره نمیدونسته یعنی به خانوادش گفته بوده بهش نگن چون میترسیده بچش ازش بگیره بعد پسره بخاطره اینکه دختره قبول کنه بیاد یع بار دیگه باهاش زندگی کنه میگه اگر میخوای پیش بچت باشی باید بیای جای که اون زندگی میکنه
دختره هم داخل کار نقاشی بوده وقتی پسره میره برای اینکه خرج خودش وبچش بیرون بیاره نقاشی میکشه نمایشگاه میزنه ودرسشم ادامه میده
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

آوا

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1044
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-12
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
28
پسندها
113
امتیازها
43

  • #274
اون رمان استاد چی اونم پیدا نشد؟
 

Yegane 88

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1052
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-14
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
0
پسندها
4
امتیازها
22

  • #275
#پارت307 منشی داشت کارهاش رو انجام می داد با دیدن من از جاش بلند شد.. -سلام خانم مهندس.. با غرور جوابش رو دادم -اون اقایی که چند روز پیش اومد رئیس.. رئیس شرکت رادمهر گستر... سری تکون داد.. -بله...یادم اومد.. -باهاش تماس بگیر بگو وقتم امروز خالیه می تونه برای یه جلسه ی کوتاه بیاد هماهنگ کن‌.. -چشم خانم... هیچی نگفتم و وارد شدم خواستم در ببندم که فاطمه ام پشت در‌نمایان شد فهمیدم که فضولیش گل کرده... بی حوصله چشم هام رو تو حلقه چرخوندم و خودم رو کنار کشیدم با سر اشاره گفتم : بیا تو.. نفسی بیرون داد و وارد شد... -واو چند روزه عوض شدی هلنا اتفاقی افتاده به خودت بیشتر می رسی ببینم خبریه خواسنگاری ازدواج... کیف رو گذاشتم روی میز و خودمم روی صندلی نشستم.. -چرت نگو اون مرد شوهرمه هنوز... دست به سینه شد.. قدم برداشت سمت مبل و‌روش نشست.. -داشتم به این فکر کردم چرا می خوای شوهرت رو ببینی دلیلش چیه ؟؟؟ مگه تو نبودی که می گفتی نه نه چی شد الان یهویی ؟؟؟ نفسم رو دادم بیرون.. -نمی خوام ازش فرار کنم می خوام باهاش روبه رو بشم ترس نداره اخه... باید باهاش روبه رو شد فرار باعث جلوه توجه بیشتر اون میشه.. بشکنی تو هوا زد و گفت : ایول دختر همینه شوهرت رو مخ کن ازش استفاده کنیم ل*ع*ن*ت*ی عجب شرکتی داره بهترین شرکت شناخته شده ها دستی گذاشت جلوی دهنش و شروع کرد به خندیدن... بی حوصله گفتم : من فقط می خوام حرف بزنم باهاش همین.. دیگه استفاده ای ازش ندارم دهن کجی برام کرد و لبش رو زیر فرستاد و گفت : باشه... توام یه چیزیت میشه ها با خودت چی؟
اسم رمان رو نمیدونم
 

Fatima78

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1076
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-19
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
1
پسندها
3
امتیازها
23

  • #276
سلام وقت بخیر
من یه رمان خوندم اسم شخصیت دختره رویا بود تمام خانوادش پلیس بودند یه اتفاق باعث طرد شدنش از خانواده میشه و دختره خلافکار میشه و رئیسش دشمن پدرش بوده
 

Sss

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1078
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-19
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
1
پسندها
3
امتیازها
23

  • #277
ی رمان بود که چند تا دختر و پسر تو ی خونه زندانی میشن که همه جا دوربین داره بهشون میگن باید ...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

mood

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1081
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-19
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
1
پسندها
6
امتیازها
23

  • #278
سلام
رمانی در زمان قدیم ک دختر داستان، پدر و مادرش از هم جدا شدن بخاطر خیانت مادرش و... از اینور پدر دختره ازدواج میکنه. تا اینکه دختره میره مدرسه مدرسشم ازین مدارس چند زبانه زمان شاه هستش با کلی امکانات و مختلطم هست. پسر همسایشون که مادرش با پدر این پسره خیانت کرده دختر رو خیلی اذیت میکنه و هی بهش فحش میده...
 

آوا

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1044
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-12
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
28
پسندها
113
امتیازها
43

  • #279
سلام یه رمان قبلا خوندم که اسمش یادم نیس
داستان از این قرار هس که به دختر تهمت زدن خانوادش طردش کردن اونی هم عاشقش بوده باهاش ازدواج میکنه ولی بهش میگه که به صورت خدمتکار داخل خونم باید باشی وازش ایراد میگرفته. وکتکش میزده. ودختریه بار که دیگه دلش خیلی میشکنه بهش میگه که وقتی میفهمی که دیگه من نیستم اون موقع دیگه پشیمونی بایده نداره
بعد یه روز پسره که میخواستی دختره رو حرصی کنه به یه نفر پول میده که نقش عشقش رو بازی کنه بیاد به زنش بگه که مامیخوایم باهم ازدواج کنیم اینا بعد میره دختره که فشار عصبی روش بوده وقتی داشته از پله های خونشون میرفته بالا پرت میشه پایین واون دختر هم که عذاب وجدان گرفته بوده برمیگرده که به دختره بگه حقیقت رو میبینه دختر غرق خون افتاده زنگ میزنه آمبولانس بعد همون موقع پسرو میرسه ودختره همچی برای پسره میگه وبعد پولی که پسره داده بوده بهش رو برمیگردونه بعد پسرو وخانواده دخترو از قضیه تهمت باخبر میشن که اون بی گناه بوده ایناا بعد خیلی پسرو ناراحت میشه بعد چند ماه دختر از کما بیرون میاد پسر. بهش میگه ببخشید اینا جبران میکنم بهم فرصت بده اینام دیگه باهم خوب میشن لطفا اگر اسمش میدونید بگید
 

حلما باقری

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
998
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-02
آخرین بازدید
موضوعات
0
نوشته‌ها
5
پسندها
17
امتیازها
23

  • #280
سلام.چند سال پیش یه رمان خوندم که اسم شخصیت هاش یاس وحبیب بود که اگر اشتباه نکنم حبیب پسر عمو یا دایی یاس بود ویاس با خانواده حبیب زندگی میکرد حبیب یاس رو دوست داشت اما یاس با دایی حبیب به اجبار ازدواج میکنه واز اون یه دختر میاره ولی در اخر یاس و حبیب به هم میرسن کسی اسم این رمان رو میدونه.ممنون میشم کمکم کنید.
کسی اسم رمانو نمیدونه،خیلی وقته دنبالش میگردم
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین