. . .

یک جرعه کتاب! | قسمتی از کتاب

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #871
درباره چگونگی آش شله قلمکار این داستان نیز بود که می گفتند یکی از پزنده های میدان کاه فروشها که آش و پلو و همه چیز می پخت پای پاتیل پلوش می نشست و داد می کشید بخورید مال خودتان است و چون همه آش به فروش نمی رسید فردا آن را کوفته می کرد و می گفت بخورید مال خودتان است و چون باز چیزی از آن می ماند برگ مو یا کلم یا بادنجانی دورش پیچیده به صورت دلمه اش در می آورد و باز همان داد را می زد و از آن نیز که باقی می ماند, آشش را می ساخت و می گفت: دیدید که مال خودتان بود اما اگر اول می خوردید اسمش بود که پلو می خوردید!

تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیزدهم | جعفر شهری
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #872
در روزنامه ای که با «والتر پی. کرایسلر» مصاحبه کرده بود خواندم: در سراسر عمرم هیچ چیز بیشتر از اعتقادی که همسرم از ابتدا تا انتهای زندگی مان به من داشت، به من رضایت خاطر نبخشیده است. انگار جز «دلا»، به هیچ کس دیگر نمی توانستم بفهمانم که جاه طلبم.

اما به او که می گفتم، فوری سرش را به علامت تایید تکان می داد. به گمانم حتی جرات کردم به او بگویم که قصد دارم روزی استاد مکانیک بشوم.

تقریبا محال است که خود، به تنهایی بتوانید خیر و صلاح تان را به روشنی ببینید. اینجاست که حضور مشاور یا دوست به مدد می آید و ضرورت دارد. چه بسیارند مردمان موفقی که دلیل موفقیت آنها، اعتقاد همسران شان به آنها بوده است.

چهار اثر از فلورانس اسکاول شین
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #873
آدم های زندگی تان را؛ آدم های رابطه های زندگی تان را محکم؛ قوی و استوار بخواهید. آنقدر محکم که اگر بزنگاهِ جدایی فرا رسید؛ نعش شان نیفتد روی شما؛ بختک نشود روی خواب هایتان؛ آوار نشود روی زندگی تان.

رابطه خواهی نخواهی تمام می شود؛ این طبیعت ارتباطات انسانی ست و بسیاری اوقات از این پایان گریزی نیست. اما خیلی فرق است بین کسی که وقتِ رفتن؛ روی پای خودش راه می رود و کسی که لاشه ای از خود را گوشه ی روح تو باقی می گذارد؛ کسی که پیش از رفتن؛ مرده است.

دالِ دوست داشتن | حسین وحدانی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #874
برای مردم تفکر همچون باری طاقت فرساست. بنابراین همان قدری که کار حرفه ای شان ایجاب میکند می اندیشند و همانقدری که برای تفریحاتِ مختلفشان لازم است و نیز برای گفتگو و بازی، که ازین رو باید طوری ترتیب داده شوند که آنها بتوانند با حداقل اندیشه ی ممکن کارشان را پیش ببرند ولی اگر در اوقات فراغتشان چنین تسهیلاتی نداشته باشند به جای اینکه کتابی به دست بگیرند و قدرت اندیشه شان را محک بزنند، ساعت ها کنار پنجره ولو میشوند و به پیش پا افتاده ترین اتفاقات چشم می دوزند و به این ترتیب واقعا برایمان میشوند مصداق این سخن آریوستو که: «چه رقت آورند ساعاتِ بیکاریِ نادانان!»

متعلقات و ملحقات | آرتور شوپنهاور
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #875
زئوس گفت: دوست جوان من! هرکدام از ما سه موجود هستیم، یک وجود شئی داریم که همان جسم ماست، یک وجود روحی که همان آگاهی ماست و یک وجود کلامی یعنی همان چیزی که دیگران درباره ی ما می گویند. وجود اول یعنی جسم خارج از اختیار ماست، این ما نیستیم که انتخاب می کنیم قد کوتاه باشیم یا گوژپشت. بزرگ شویم یا نه، پیر شویم یا نشویم. مرگ و زندگی ما در دست خود ما نیست.

وجود دوم که آگاهی ماست خیلی فریبنده و گول زننده است. یعنی ما فقط از آنچه که میدانیم وجود دارد آگاهیم. از آنچه که هستیم. می توان گفت که آگاهی قلم موی چسبناک سربه راهی نیست که بر واقعیت کشیده شود.

تنها وجود سوم ماست که به ما اجازه می دهد در سرنوشتمان دخالت کنیم، به ما یک تئاتر، یک صحنه و طرفدارانی می دهد. ما دریافت ها و ادراکات دیگران را برمی انگیزیم. آن ها را انکار می کنیم و اراده می کنیم، حتی اگر شایستگی های اندکی داشته باشیم. آنچه دیگران می گویند، به وجود ما بستگی دارد. اگر ما نباشیم، آن ها چیزی ندارند که بگویند.

زمانی که یک اثر هنری بودم | اریک امانوئل اشمیت​
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #876
انسان به عبث برای خود خدایانی میسازد تا از طریق نیایش و تملق چیزی را از آنها بگیرد که تنها با قدرتِ اراده ی خود میتواند به دست آورد. در حالی که عهد عتیق انسان و جهان را کارِ خدا انگاشت، عهد جدید ناچار آن خدا را به انسان بدل کرد تا بیاموزاند که تقدس و رستگاری از رنجِ این جهان تنها از طریقِ خودِ جهان میتواند حاصل شود. برای آدمی چیزی که همه چیز به آن وابسته است اراده ی او است و اراده ی او میماند.

جهان همچون اراده و تصور | آرتور شوپنهاور
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #877
از صخره پایین پریدم و بعد همین که نزدیک بود با زمین برخورد کنم اتفاق عجیبی افتاد؛ فهمیدم آدم هایی هستند که دوستم دارند. دوست داشته شدن آن هم به این شکل خیلی چیزها را عوض می کند. از وحشت سقوط کم نمی کند، اما دورنمای جدیدی به معنای وحشت می دهد.

من از صخره پایین پریدم و بعد در آخرین لحظه چیزی از راه رسید و من را میان زمین و آسمان گرفت. این چیزی است که من به عشق تعبیرش می کنم. این همان چیزی است که جلوی سقوط آدم ها را می گیرد، چیزی آن قدر قدرتمند که می تواند قانون جاذبه را به چالش بکشد.

مون پالاس | پل استر
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #878
اجداد ما به خوبی خودمان بودند؛ کینه ای، رام، بی عصمت، درب و داغان، ترسو و نامرد، حقا که به خوبی خودمان بودند! ماها عوض نمی شویم؛ نه جوراب مان عوض می شود و نه ارباب هامان و نه عقایدمان. وقتی هم می شود آنقدر دیر است که به زحمتش نمی ارزد.

ما ثابت قدم به دنیا آمده ایم و ثابت قدم هم ریغ رحمت را سر می کشیم؛ سرباز بی جیره و مواجب، قهرمان هایی که سنگ دیگران را به سینه می زنند، بوزینه های ناطقی که از حرف هاشان رنج می برند. ماها آلت دست عالیجناب نکبتیم. او صاحب اختیار ماست. باید هوای کار دستمان باشد که لااقل بشود غذایی بلنبانیم. این که نشد زندگی...

سفر به انتهای شب | لویی فردینان سلین
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #879
یکی از چیزهایی که آدم ها را دیوانه می کند همین انتظار کشیدن است. مردم تمام عمرشان انتظار می کشیدند. انتظار می کشیدند که زندگی کنند، انتظار می کشیدند که بمیرند. توی صف انتظار می کشیدند تا کاغذ توالت بخرند. توی صف برای پول منتظر می ماندند و اگر پولی در کار نبود سراغ صفهای درازتر میرفتند. صبر میکردی تا بیدار شوی.

انتظار می کشیدی که ازدواج کنی و بعد هم منتظر طلاق گرفتن می شدی. منتظر باران می شدی و بعد هم صبر می کردی تا بند بیاید. منتظر غذا خوردن می شدی و وقتی سیر می شدی باز هم صبر می کردی تا نوبت دوباره خوردن برسد. توی مطب روان پزشک با بقیه ی روانی ها انتظار می کشیدی و نمی دانستی آیا تو هم جزء آن ها هستی یا نه.

عامه پسند | چارلز بوکفسکی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #880
نمی دانم چرا، اما همیشه از میان تمام اعداد، صفر را دوست داشته ام. آن دایره ی کوچک و توخالی. صفر برایم شبیه همه ی نداشته هاست. عددی حقیر که شبیه هیچ است اما ارزش همه ی عددهای پررنگ و لعاب به همان هیچ دوست داشتنی ختم می شود. صفر مثل بوی مادر می ماند. مثل همه ی وظیفه های انجام شده اما بلاتکلیف.

مثل دست های زنی است که جوراب های شوهر ولنگارش را کوک می زند و وظیفه به حساب می آید. مثل جان کندن زنی که باید پسر بزاید. مثل دست های پینه بسته ی مردی که باید با همه تحقیرها، همه ی جوی ها و خیابان ها را تمیز کند و پسرش را داماد کند. تا به وظیفه ی پدری اش عمل کند. صفر مثل وقتی می ماند که از همه چیز گذشته باشی و دیگر نتوانی تشخیص بدهی چه کار باید بکنی تا مثل آدم بشود زندگی کرد؟

یاد گرفته باشی که دیگر به چیزی چنگ نزنی، تنها خودت را رها کنی و هوا را بکشی توی ریه هایت و بعد با خودت بگویی که خوب! آخرش چیه؟ آخرش؟ آخرش هیچ... آخر این ماجرا باز همان صفر است و به هیچ کجا نمی رسد.

خاطرات زنی که نصفه مُرد | الهامه کاغذچی
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4
بازدیدها
477
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
170
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
58

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 2, کاربران: 0, مهمان‌ها: 2)

بالا پایین