. . .

یک جرعه کتاب! | قسمتی از کتاب

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #311
برای انجام کارت باید قدم بزنی.

قدم زدن واژه‌ها را به یادت می‌آورد و اجازه میدهد همانطور که در ذهنت می‌نویسی، ریتم واژه‌ها را بشنوی.

یک پا به جلو و بعد پای دیگر، دوبار تپیدن قلب.
دو چشم، دو گوش، دو بازو، دو ران دو پا.
پس اول این بعد آن یکی. اول آن یکی بعد این.
نوشتن از جسم آغاز می‌شود.

موسیقی تن است و با این که واژه‌ها معنی دارند، فقط گاهی مفهوم دارند، موسیقی واژه‌ها، جایگاه آغاز مفهوم است.

پشت میز کار می‌نشینی تا واژه‌ها را روی کاغذ بیاوری، امّا در ذهن همچنان راه میروی، همیشه قدم می‌زنی و آنچه می‌شنوی ریتم قلب است، تپش قلبت.

مندلستم: «نمیدانم دانته در حال نوشتن کمدی، چند جفت کفش پاره کرده است.»

نوشتن به مثابه شکل فرودست‌تری از رقص

خاطرات زمستان | پل استر
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #312
تنهایی مطلق. در دلش پیچش بدی داشت. انگار یک ناامیدی بی‌انتها درون دلش می‌ریختند. هرچه جلوتر می‌رفت غلظت احساسات تاریکش بیشتر می‌شد. جنگل مثل لایه‌لایه‌های آب در او نفوذ می‌کرد و دختر تنها، خوب متوجه شده بود اتفاقی در راه است که پایان بسیار بدی خواهد داشت.

ذهنش آرام‌آرام پر از تصویر می‌شد. عجیب‌ترین حسی که تا به‌حال تجربه کرده بود. تصویرها می‌آمدند ولی قبل از این‌که بتواند به آن‌ها چنگ بیاندازد می‌رفتند و عجیب این‌که می‌دانست تصویری دیده ولی هیچ کلمه یا حسی برای توصیفش پیدا نمی‌کرد. مثل این‌که اصلاً چیزی وجود نداشته. خوابی که بعد از بیداری، آهسته از صفحه‌ی ذهن پاک می‌شود و حتی یادت می‌رود که خواب بودی.

پایان این تاریکی ما همه می میریم | مانی صحراگرد
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #313
زندگی ات بلانقصان، کامل و بی کم و کاست است. یا چنین تصور می‌کنی. با عادت‌ها کنار می‌آیی و اسیر تکرارها می‌شوی. گمان می‌کنی همان طور که تا امروز زندگی کرده ای، از این به بعد هم زندگی خواهی کرد. بعد، در لحظه ای نامنتظر، کسی می‌آید شبیه هیچ کس دیگر. خودت را در آینه این انسانِ نو می‌بینی. آینه ای سحر آمیز است او؛ نه آنچه داری، بل آنچه نداری، آن را نشانت می‌دهد. و تو می‌فهمی که سال‌های سال،در اصل، همیشه با نوعی احساس نقصان زندگی کرده ای و در حسرت چیزی نا شناخته بوده ای. حقیقت مثل سیلی به صورتت می‌خورد. این شخص که خلأ درونت را نشانت می‌دهد، ممکن است پیری، استادی، دوستی، رفیقی، همسری یا گاه کودکی باشد. مهم این است روحی را بیابی که کاملت می‌کند. همه پیامبران این پند را داده اند: کسی را پیدا کن که خودت را در آینه
وجودش ببینی! آن آینه برای من شمس است.

ملت عشق | الیف شافاک
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #314
خیلی ها با زندگی عاری از مفهوم به این طرف و آن طرف می روند . انگار در عالم بین خواب و بیداری سیر می کنند ، حتی زمان هایی که به زعم خود مشغول انجام کارهای مهمی هستند. این به آن دلیل است که آن ها راهشان را اشتباه انتخاب کرده اند . آن چه که می تواند به زندگی تو معنی و مفهوم بدهد ، وقف خودت در راه دوست داشتن و عشق به دیگران است، وقف خودت به جمعیت اطرافت، و وقف خودت به خلق پدیده هایی که به تو انگیزه و مفهوم بدهد .

سه شنبه ها با موری | میچ آلبوم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #315
برایش از صف طولانی کامیون های پر از حیوان که از مرز می گذشتند حکایت کردم و اینکه چگونه آنها را به کشتارگاه می بردند. از آن فریادهایی که هیچ کس نمی شنید و آن نگاه هایی که برای هیچ کس قابل تحمل نبود.

من در کنار آن فریادها بزرگ شده ام، در کنار آن چشم های خیره، می فهمی؟ ما همگی، با همان معصومیت، سوار بر آن کامیون ها هستیم. همه چیز مثل یک نمایش کمدی است. می خندیم و می رقصیم و وانمود می کنیم که با هوشیم، اما پشت صحنه، کامیونی آماده است. دیده نمی شود، اما هست. تزئینات صحنه و پرده ها پنهانش کرده اند. کامیون، با موتورهای روشن در انتظار ماست، همواره آماده حرکت ... تنها مسیر موجود هم، مسیرِ از اصطبل به کشتارگاه است!

جان جهان | سوزانا تامارو
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #316
در این زندگی که گاه گداری مثل پهنه ی یک زمین بایر فاقد هرگونه تابلوی راهنما معلق بین همه ی گریزراه ها و افق های گمشده به نظرتان می آید دوست داریم به نقطه ای معهود یا یک نشانی آشنا دست پیدا کنیم. همه چیز را در نوعی دفتر رسمی به ثبت برسانیم تا هرگز احساس نکنیم بی مهابا و کورکورانه جلو می رانیم. پس پیمان دوستی می بندیم و می کوشیم آشنایی های زودگذر و میرنده را به یادماندنی و پایا تبدیل کنیم ... چه حقی ست که به خود می دهیم و با زور و هر راه غیرقانونی وارد زندگی دیگران می شویم تا بعد با غرور و خودپسندی احمقانه مان خود را چون تیغ جراحی در کلیه ها و قلب هایشان فرو کنیم؟!

در کافه ی جوانی گم شده | پاتریک مودیانو
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #317
اندیشه من خود من است: برای همین است که نمی توانم وا ایستم. من به وسیله آنچه می اندیشم وجود دارم... و نمیتوانم خودم را از اندیشیدن بازدارم در همین لحظه - چه ترسناک است - اگر وجود دارم به این سبب است که از وجود داشتن دلزده ام. منم، منم که خودم را از نیستی که خواهانشم بیرون میکشم: نفرت و بیزاری از وجود داشتن هم شیوه هایی است برای وا داشتنم به وجود داشتن. به فرو بردنم به درون وجود. اندیشه ها مانند سرگیجه از پشتم زاده میشوند... اگر راه بدهم می آیند اینجا در جلو، میان چشمهایم- و من همچنان راه میروم، اندیشه می بالد و عظیم فرا می آید، یکسره پرم میکند و وجودم را نو میگرداند.

تهوع | ژان پل سارتر
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #318
می گوید: هریک از ما چیزی را از دست می دهیم که برایمان عزیز است. فرصت های از دست رفته، امکانات از دست رفته، احساستی که هرگز نمی توانیم برشان گردانیم. این قسمتی از آن چیزی است که به آن می گویند زنده بودن. اما درون کله ما- دست کم این جائیست که من تصور می کنم- جای کمی هست که این خاطرات را در آن بیانباریم. اتاقی با قفسه هایی نظیر این کتابخانه. و برای فهم کارکرد قلب مان باید مثل این کتابخانه فیش درست کنیم. باید چندی به چندی از همه چیز گردگیری کنیم. بگذاریم هوای تازه وارد شود و آب گلدان های گل را عوض کنیم. به عبارت دیگر همیشه در کتابخانه ی خصوصی خودت بسر می بری.

کافکا در کرانه | هاروکی موراکامی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #319
خوشبختی را در چنان هاله ای از رمز و راز فرو نبریم كه خود درمانده شناختنش شويم،خوشبختی را چنان تعریف نکنیم که گویی سیمرغی باید آن را از قله ی قافی بیاورد....

خوشبختی, عطر مختصر تفاهم است که اینک در سرای تو پیچیده و عطریست باقی که از آغاز تا پایان این راه, همیشه می توان بوییدش....

خوشبختی را ساده بگیریم ای دوست, ساده بگیریم خوشبختی را تنها به مدد طهارت جسم و روح, در خانه کوچکمان نگه داریم.

چهل نامه کوتاه به همسرم | نادر ابراهیمی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #320
خوب می دانم که گریه های بزرگی در انتظارم است. وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد. این را از همین حالا می‌دانم. یعنی سال هاست می‌دانم. از یادآوری اش به وحشت می افتم اما هیچ روزی را بدون فکر کردن به آن نگذرانده ام. اگر طوبی-خواهرم- بمیرد، من باز گریه خواهم کرد. به شدت. شانه های من از گریه بر گور او خواهند لرزید و من فکر خواهم کرد که دنیا به آخرین نقطه اش رسیده است. اما هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه اش نخواهد رساند. ما را اما شاید برساند.

من گنجشک نیستم | مصطفی مستور
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
4
بازدیدها
477
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
170
پاسخ‌ها
2
بازدیدها
58

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین