- شناسه کاربر
- 300
- تاریخ ثبتنام
- 2021-01-16
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 519
- نوشتهها
- 4,410
- راهحلها
- 183
- پسندها
- 35,136
- امتیازها
- 1,008
- سن
- 19
- محل سکونت
- خرابههای خاطرات :)
از همان بچگی، شايد پنج يا شش سالگی، میدانستم كه وقتی بزرگ شدم بايد نويسنده شوم. از هفده تا بيستوچهار سالگی سعی كردم اين فكر را كنار بگذارم ولی با علم به اين كه دارم به فطرت واقعی خودم بیحرمتی میكنم و دير يا زود بايد بنشينم و كتاب بنويسم، نويسنده شدم. من بچه وسطی بودم، بين ما سه نفر هر كدام پنج سال فاصله بود و من تا هشت سالگی بهندرت پدرم را میديدم. به اين دليل و دلايل ديگر، تقريباً تنها بودم و چيزی نگذشت كه بدعنق شدم كه باعث شد در تمام طول دورۀ مدرسه مورد توجه نباشم. عادت بچههای تنها را داشتم كه داستان میسازند و با یک فرد خيالی صحبت میكنند و آن اوايل فكر میكردم که تمايلات ادبیام با حس انزوا و دستكم گرفته شدن میآميزد. میدانستم كه مهارت كلامی و نيروی رويارویی با حقايق ناخوشايند را دارم و احساس میكردم اين چيزها نوعی دنيای خصوصی درست میكند كه میتوانم از شكستهای روزمرۀ زندگیام به آن پناه ببرم. با وجود عزم راسخی كه در تمام بچگی و نوجوانی برای نوشتن داشتم، حاصل كارم شش هفت صفحه هم نشد. اولين شعرم را در چهار پنج سالگی گفتم، مادرم برايم نوشت. هيچ چيز از آن را به خاطر ندارم غير از اين كه دربارۀ یک ببر بود و آن ببر «دندانهایی شبيه صندلی» داشت، ولی چيزی كه در آن شعر دوست دارم اين است كه سرقتی ادبی از «ببر، ببر» بلیک بود. در يازده سالگی وقتی جنگ يا واقعۀ ۱۸-۱۹۱۴ درگرفت، يك شعر وطنپرستانه گفتم كه در روزنامۀ محلی چاپ شد و دو سال بعد يک شعر ديگر دربارۀ مرگ kitchener. وقتی كمی بزرگتر شدم، گاه گاهی شعرهای بد و معمولاً ناتمامی دربارۀ طبيعت در سبک جورجيایی میگفتم. داستان كوتاهی هم نوشتم كه شكست مفتضحانهای بود. در واقع اينها جدیترين كاری بود كه در طول آن سالها تحرير شد.
با اين حال، در طول اين مدت كموبيش به فعاليتهای ادبی مشغول بودم. ابتدا كارهای سفارشی داشتم كه سريع و آسان و بدون لذت انجام میدادم. غير از تكاليف مدرسه شعرهایی نيمهفكاهی و مصرعهایی بنا به مناسبت میگفتم، حالا به نظرم میآيد كه چه سرعت حيرتانگيزی داشتم –در چهارده سالگی يک نمايشنامۀ مسجع كامل را ظرف یک هفته نوشتم– در ويرايش مجلههای چاپی و دستی مدرسه كمک میکردم. اين مجلهها رقتانگيزترين كارهای تقليدی بودند كه آدم به خواب هم نمیبيند. ولی من با آن مجلهها خيلی كمتر بهزحمت میافتادم تا با بیارزشترين سبک روزنامهنگاری فعلی. در عينحال پا به پای تمام اينها، بيش از پانزده سال مشغول تمرين ادبياتی كاملاً متفاوت بودم: داستانی بیوفقه دربارۀ خودم، نوعی يادداشت روزانه كه فقط توی ذهنم بود، فكر میكنم عادتی مشترك بين بچهها و بزرگترها باشد. وقتی خيلی بچه بودم، در خيالم تصور میكردم كه مثلاً رابينهود هستم و خود را قهرمان ماجراهای هيجانانگيز مجسم میكردم. ولی خيلی زود از خودشيفتگی زننده دست برداشتم و داستانهايم هرچه بيشتر، صرفاً توصيفی شد از آنچه میكردم و میديدم. لحظاتی اين نوع نوشتن يكی پس از ديگری به مغزم هجوم ميآوَرَد: «در را هل داد و وارد اتاق شد، پرتو زرد نور خورشيد از پردۀ موسلين عبور میكرد. روی ميزی كه يک بسته كبريت نيمهباز كنار دوات قرار گرفته بود، خم شد. دست راست در جيب به طرف پنجره رفت. آن پایين در خيابان گربهای گل باقالی برگی مرده را دنبال میكرد و غيره و غيره.» اين عادت تا حدود بيستوپنج سالگی ادامه داشت، درست تمام سالهای غير ادبیام. گرچه میبايست دنبال واژههای مناسب میگشتم. كه در واقع جستوجو هم میكردم، به نظر میرسد زحماتی كه برای توصيف میكشيدم تقريباً برخلاف ميلم و تحت نوعی اجبار از بيرون بود. گمان میكنم، «داستان»م میبايست سبك نويسندههای مختلفی را انعكاس میداد كه در سنين مختلفی تحسين میكردم، ولی تا آنجايی كه به خاطر میآورم، هميشه همان كيفيت توصيفی موشكافانه را داشت.
حدود شانزده سالگی، ناگهان لذت خود واژهها را كشف كردم يعنی آواها و پيوند واژهها. «بهشت گمشده» را دوست داشتم، بنابراين معلوم است كه میخواستم چه نوع كتابی بنويسم. منظورم اين است كه تمايل به نوشتن چه نوع كتابی داشتم، میخواستم رمانی ناتوراليستی و حجيم با پايانی غمانگيز بنويسم سرشار از جزئياتی توصيفی و لبخندهای گيرا، همچنين پر از قطعههای فاخر كه الفاظ در آن تا اندازهای هم به دليل آوايشان به كار برود. و در واقع اولين رمانی كه تا به آخر تمامش كردم «اوقات برمه»، كتابي تقريباً به همين سبک است. اين كتاب را در سی سالگی نوشتم ولی طرح آن را از خيلی قبل ريخته بودم.
با اين حال، در طول اين مدت كموبيش به فعاليتهای ادبی مشغول بودم. ابتدا كارهای سفارشی داشتم كه سريع و آسان و بدون لذت انجام میدادم. غير از تكاليف مدرسه شعرهایی نيمهفكاهی و مصرعهایی بنا به مناسبت میگفتم، حالا به نظرم میآيد كه چه سرعت حيرتانگيزی داشتم –در چهارده سالگی يک نمايشنامۀ مسجع كامل را ظرف یک هفته نوشتم– در ويرايش مجلههای چاپی و دستی مدرسه كمک میکردم. اين مجلهها رقتانگيزترين كارهای تقليدی بودند كه آدم به خواب هم نمیبيند. ولی من با آن مجلهها خيلی كمتر بهزحمت میافتادم تا با بیارزشترين سبک روزنامهنگاری فعلی. در عينحال پا به پای تمام اينها، بيش از پانزده سال مشغول تمرين ادبياتی كاملاً متفاوت بودم: داستانی بیوفقه دربارۀ خودم، نوعی يادداشت روزانه كه فقط توی ذهنم بود، فكر میكنم عادتی مشترك بين بچهها و بزرگترها باشد. وقتی خيلی بچه بودم، در خيالم تصور میكردم كه مثلاً رابينهود هستم و خود را قهرمان ماجراهای هيجانانگيز مجسم میكردم. ولی خيلی زود از خودشيفتگی زننده دست برداشتم و داستانهايم هرچه بيشتر، صرفاً توصيفی شد از آنچه میكردم و میديدم. لحظاتی اين نوع نوشتن يكی پس از ديگری به مغزم هجوم ميآوَرَد: «در را هل داد و وارد اتاق شد، پرتو زرد نور خورشيد از پردۀ موسلين عبور میكرد. روی ميزی كه يک بسته كبريت نيمهباز كنار دوات قرار گرفته بود، خم شد. دست راست در جيب به طرف پنجره رفت. آن پایين در خيابان گربهای گل باقالی برگی مرده را دنبال میكرد و غيره و غيره.» اين عادت تا حدود بيستوپنج سالگی ادامه داشت، درست تمام سالهای غير ادبیام. گرچه میبايست دنبال واژههای مناسب میگشتم. كه در واقع جستوجو هم میكردم، به نظر میرسد زحماتی كه برای توصيف میكشيدم تقريباً برخلاف ميلم و تحت نوعی اجبار از بيرون بود. گمان میكنم، «داستان»م میبايست سبك نويسندههای مختلفی را انعكاس میداد كه در سنين مختلفی تحسين میكردم، ولی تا آنجايی كه به خاطر میآورم، هميشه همان كيفيت توصيفی موشكافانه را داشت.
حدود شانزده سالگی، ناگهان لذت خود واژهها را كشف كردم يعنی آواها و پيوند واژهها. «بهشت گمشده» را دوست داشتم، بنابراين معلوم است كه میخواستم چه نوع كتابی بنويسم. منظورم اين است كه تمايل به نوشتن چه نوع كتابی داشتم، میخواستم رمانی ناتوراليستی و حجيم با پايانی غمانگيز بنويسم سرشار از جزئياتی توصيفی و لبخندهای گيرا، همچنين پر از قطعههای فاخر كه الفاظ در آن تا اندازهای هم به دليل آوايشان به كار برود. و در واقع اولين رمانی كه تا به آخر تمامش كردم «اوقات برمه»، كتابي تقريباً به همين سبک است. اين كتاب را در سی سالگی نوشتم ولی طرح آن را از خيلی قبل ريخته بودم.
نام موضوع : چرا می نویسم؟ | جورج اورول
دسته : متفرقه آموزش نویسندگی