. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح رمان سمبل تاریکی| راضیه

تالار نقد رمان و داستان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,575
امتیازها
650

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_rds9.jpg



نام رمان: سمبل تاریکی(جلد اول)
نام نویسنده: آلباتروس @Razieh. S
ژانر: تخیلی، معمایی
خلاصه:
اتفاقاتی که آیسان رو در محاصره خودشون قرار داده بودن، اون رو وادار می‌کنن تا بیشتر راجع‌به دنیایی که جز گذشت شب و روز، چیز دیگه‌ای از اون ندیده بود، تحقیق کنه. جهانی که متوجه شده بود، هیچ شباهتی به اون تصویری که در ذهن داشت، نداره. این دنیا تاریک‌تر از حد تصورش بود.
آیسان به پیشنهاد یکی از دوست‌هاش تصمیم می‌گیره در کلبه‌های جنگلی مشغول به کار بشه؛ ولی زمان زیادی نمی‌گذره که می‌فهمه توی این جنگل یک چیزی درست نیست و افرادی از کلبه‌ها به طرز عجیبی ناپدید میشن.
لینک اثر:

تمام شده - رمان سمبل تاریکی(جلد اول) | آلباتروس/


منتقد:
@Nil@85
تاریخ تحویل: ۲۱ آذر ۱۴۰۱
مهلت اتمام: ۱۶ دی ۱۴۰۱
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
راه‌حل



نقد و تعیین سطح رمان رمان سمبل تاریکی

سلام بر همگی، یه بار دیگه برگشتم با نقد یه اثر دیگه از نویسنده‌ی پر کارمون راضیه عزیز که انصافاً خوندن آثارش خالی از لطف نیست و نمیشه جذابیت و کشش بعضی داستان‌هاش رو انکار کرد. رمانی که این بار از دوستمون می‌خوام نقد کنم یه کار در ژانر فانتزیه و حتما می‌دونین ژانر فانتزی چیه؛ چون قبلاً بارها توضیح دادم و گفتم که فانتزی یا تخیلی یه نوع هنریه که در اون جادو و اتفاقات غیر طبیعی میفته و مخاطباش رو با موجودات فراطبیعی مثل خون آشام‌ها، گرگینه‌ها، کوتوله‌ها، جادوگرا، ارواح و... مواجه می‌کنه و با توجه به اینکه در رمان سمبل تاریکی شخصیت‌های اصلی گرگینه‌ها هستن و این موجودات واقعی نیستن( هر چند توی یه فضای واقعی قرار گرفتن و نه یه فضای فراواقعی) پس ژانر به درستی انتخاب...

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,575
امتیازها
650

  • #2



نقد و تعیین سطح رمان رمان سمبل تاریکی

سلام بر همگی، یه بار دیگه برگشتم با نقد یه اثر دیگه از نویسنده‌ی پر کارمون راضیه عزیز که انصافاً خوندن آثارش خالی از لطف نیست و نمیشه جذابیت و کشش بعضی داستان‌هاش رو انکار کرد. رمانی که این بار از دوستمون می‌خوام نقد کنم یه کار در ژانر فانتزیه و حتما می‌دونین ژانر فانتزی چیه؛ چون قبلاً بارها توضیح دادم و گفتم که فانتزی یا تخیلی یه نوع هنریه که در اون جادو و اتفاقات غیر طبیعی میفته و مخاطباش رو با موجودات فراطبیعی مثل خون آشام‌ها، گرگینه‌ها، کوتوله‌ها، جادوگرا، ارواح و... مواجه می‌کنه و با توجه به اینکه در رمان سمبل تاریکی شخصیت‌های اصلی گرگینه‌ها هستن و این موجودات واقعی نیستن( هر چند توی یه فضای واقعی قرار گرفتن و نه یه فضای فراواقعی) پس ژانر به درستی انتخاب شده؛ اما چرا معمایی انتخاب شده؟ خب بهتره بریم بررسی کنیم و ببینیم ژانر معمایی چیه که راضیه برای رمانش انتخابش کرده: یه نوع داستانی که در اون یه سری قتل و جنایت اتفاق میفته و برای حلشون کارآگاه یا یه خبرنگار یا شخصی باهوش، تلاش می‌کنه و دنبال راه حل معما می‌گرده. توی رمان سمبل تاریکی هم قتل‌هایی اتفاق می‌افته که در ذهن مخاطب ایجاد سوال می‌کنن. چه در قسمت‌های ابتدایی و چه قسمت‌های انتهاییش جنایت‌هایی رخ میدن که میشه گفت بله این می‌تونه در دسته‌ی رمان‌های معمایی هم قرار بگیره و شاید اونایی که نقدامو می‌خونن یادشون باشه قبلاً گفتم ما چندین نوع شروع داریم بعضی نویسنده‌ها داستانشون رو طوفانی شروع می‌کنن و این شروع طوفانی گاهی با یه درگیری آغاز میشه و بعضی وقتا آروم؛ اما این آرامش می‌تونه آرامش قبل از طوفان باشه. می‌تونه هم هیچ کدوم از این دو تا که گفتم نباشه و همون‌طور که آروم شروع میشه به آرومی هم ادامه پیدا کنه و تموم بشه. به نظر میرسه رمان سمبل تاریکی از اوناییه که یه شروع آروم دارن. انگار یه آرامش قبل از طوفان به تصویر کشیده شده. یه چیز دیگه‌ای که توی آغاز اثر جلب توجه می‌کنه، ورود شخصیت اصلی به مکانی جدیده. ما بارها با صحنه‌ی ابتدایی فیلما و داستانای مختلفی رو به رو شدیم که ماجرا با ورود یا نقل مکان قهرمان داستان به یه جای جدید شروع میشه که قراره اتفاقاتی در اون مکان براش بیفته. این یه جور استفاده از کلیشه‌هاست. هر چند این مورد تکراری توی سمبل تاریکی، ایرانیزه شده؛ علاوه بر این گرفتار شدن شخصیت اصلی با یه عده‌ی دیگه، توی جنگل در حالی که خطر در کمینشونه باز هم کلیشه‌ست. البته باید این رو بگم که استفاده از موارد تکراری به خودی خود ایرادی نداره و این وقتی تبدیل به یه اشکال میشه که نویسنده همون رویه نویسنده‌های قبلی رو تکرار کنه و خلاقیتی از خودش نشون نده که توی رمان سمبل تاریکی چنین اتفاقی افتاده شاید اگه نویسنده‌ی عزیزمون از زوایای دیگه به ماجرا نگاه می‌کرد می‌تونست یه چیز تازه از این کلیشه‌ها بیرون بکشه؛ ولی با وجود این نقطه ضعفی که بیان کردم به نظرم دوستمون تا حد قابل قبولی تونسته توصیف مکان، زمان و احساسات قهرمان داستان رو در هم ترکیب کنه بدون اینکه گیج یا دستپاچه بشه یا بینشون فاصله ایجاد کنه:
تا کی قرار بود این‌جا باشم؟ زیر یک پنکه‌ی سقفی باید این هوای لعنتی رو تحمل کنم یا کولر هم داشتن؟ اوه! امیدوارم لااقل یک پنکه داشته باشن و الا رخت‌خوابم رو باید داخل وان پهن می‌کردم، چون همیشه محتاج دوش می‌شدم.

*******
زمین کمی نم داشت؛ اما بوی خاک به مشام نمی‌خورد. عوضش عطر شاخ و برگ‌ها با بوی تند خزه‌هایی که تخته سنگ‌ها رو پوشونده بود، مشامم رو نوازش می‌کرد. صدای رودخونه‌ کوچیکی که تنها چند قدم با من فاصله داشت، محل پر بازدیدی رو واسه گردشگرها ایجاد کرده بود‌‌. مطمئناً درآمد خوبی از این‌جا کسب میشد. از این فاصله می‌تونستم چندین کلبه رو که یک شیء فرضی رو به حصار کشیده بودن، ببینم که مسلماً همگیشون تحت واحد یکسانی مدیریت می‌شدن. یکیش چندین متر دورتر از من و روی تپه‌ی کوچیکی قرار داشت؛ ولی کلبه‌ای که بزرگ‌تر از کلبه روی تپه بود، مقابلم قرار داشت. ساعت حدودهای دو بود. در عجب بودم که چرا کسی به استقبالم نیومده. آه! شاید هم من زیادی پر توقع بودم.

******
روی زمینی که بیشترش زیر سایه‌های درخت‌های اطرافم بود، قدم برداشتم و به جلو پیش رفتم. از روی پله‌های عریض چوبی که با فاصله‌هایی به نرده فلزی وصل بودن، بالا رفتم. در چوبی رو باز کردم. اولین پیشوازم نفس جهنم بود. اَه گندش بزنن. داخل نم گرفته بود و به طرز فجیحی حال و هوای جنوب رو برام زنده می‌کرد. می‌دونستم این‌جا در واقع آشپزخونه‌ست، چون وقتی که به این‌جا اومده بودم، خانمی که قرار بود من رو استخدام کنه، از من عذرخواهی کرد و گفت به خاطر انبوه مشتری‌هایی که دارن، امسال جا کم آوردن و همین‌طور به شدت محتاج آشپزن. وقتی که من بهش گفتم آشپزیم چندان تعریفی نیست، اون هم زیاد واکنش خاصی نشون نداد. در واقع به حدی تحت فشار بودن که من رو تِی‌کش و یا سفارش بر بکنن. کارهایی که مثل تموم خدمات این‌جا باب میلم نبود.
بعضی از نویسنده‌های تازه کار ایراد کارشون اینه که موقع توصیف کردن و نوشتن احساسات شخصیت‌ها به طور همزمان دچار مشکل میشن. ضمنا توی رمان کمتر ‌به یه حجم عظیم از توصیفات در کنار هم مواجه میشیم؛ اما با این حال همون مقدار کمش هم متن رو مقداری دچار ضعف کرده:
خاکستری رنگی روی زمین پهن بود؛ اما قسمتی از پارکت‌ها مشخص میشد. تخت بزرگ دو نفره‌ای با ملافه‌ی سفید خیلی نرم و وسوسه کننده می‌نمود؛ اما نه هیجان امونم می‌داد و نه آسودگی هم‌بسترم میشد. آباژوری روی پاتختی قرار داشت و روی سقف، سه لوستر حلقه‌ای شکلی نصب بود. دیوارهای سفیدِ بی‌نقص فضا رو روشن نشون می‌دادن. یک کاناپه‌ی سه نفره که هم‌رنگ پرده‌های مخملی طوسی رنگ بود، نزدیک بالکن قرار داشت. اوه من از پارچه‌ی مخمل بیزار بودم. نفسم با لمسشون می‌گرفت. متوجه این بودم که اتاق من پشت ورودی ساختمون بود و رو به عمق جنگل قرار داشتم. شب‌ها ترسناکی رو می‌تونست برام به ارمغان بیاره؛ ولی تا کی قرار بود این‌جا باشم؟( مخصوصاً این قسمت که شخصیت اصلی رمان هیجان زده و احتمالاً گیجه و نباید این‌قدر دقتش به جزییات زیاد باشه و این‌طور کامل توصیف کنه. توی چنین حالتی افراد معمولا نگاهشون سطحیه و خیلی چیزا به چشمشون نمیاد)
و البته این توصیفات داستانی هستن که تصورات نویسنده رو به مخاطب نشون میدن و مخاطب هم ذهنیتی از اون‌ها به دست میاره و این کار باید به آرومی و در طول داستان انجام بشه؛ چون وقتی ناگهان ما با یه عالمه توصیف مواجه بشیم و بعد از اون دیگه چیزی جلوی چشممون نیاد، اون توصیفات اولیه رو بدون شک فراموش میکنیم؛ ولی اگه کم کم و متعادل صحنه‌ها و افراد به تصویر کشیده و توصیف بشن، تصور بهتر و قویتر و موندگارتری از اون‌ها توی ذهنمون تا آخر داستان به جا می‌مونه و با وجود این‌که گفتم توصیفات در رمان سمبل تاریکی تا حدی قابل قبوله، با این حال باز هم یه نقص‌هایی پیدا میشن که نمیشه ازشون چشم پوشی کرد مثلا: نویسنده گم شدن زن مسافر رو مثل یه موضوع عادی به تصویر می‌کشه؛ در صورتی‌که این اتفاق غیر عادیه و باید بهش هیجان ببخشه.
دوستمون هیجان رو در رمانش در بخش‌های ابتدایی و توی جنگل که باید سرشار از استرس و نگرانی هم برای شخصیت‌ها و هم برای خواننده‌ها باشه انگار کشته. اون رو نشون نمیده، ترس و هیجان رو توصیف نمی‌کنه. خیلی کم و بیشتر با خونسردی همه چیز رو بیان می‌کنه.
در مورد شخصیت پردازی هم کار راضیه عزیز قابل قبول بوده( وقتی میگم قابل قبول یعنی درسته که توی قسمت‌هایی خوب عمل کرده؛ ولی باز هم یه سری ضعف‌ها داشته) و می‌بینیم که از همون ابتدا تا حدی از پس این کار بر اومده. مثلا وقتی می‌خواد پرحرفی فاطمه زهرا یا سلطه‌جویی اردوان رو نشون بده با کوتاهترین و موثرترین جمله‌ها این کار رو انجام میده:
مراقبت‌های اردوان بیشتر از حدی بود که باید از یک دختر جوون هم سن من مراقبت میشد،
فاطمه زهرا زیادی پر حرف بود. تا زمانی که اتاق مشترکمون رو نشون نداد، داشت چونه می‌لرزوند.

یا حتی از زبون قهرمان رمان اینطوری توصیفش می‌کنه:
من معمولاً آدم‌ها رو ندیده قضاوت می‌کردم و طبق احساساتم براشون شکل و شمایل رسم می‌کردم. حالا می‌خواد طبق حدسیاتم باشه یا نه؛ اما احساس من نسبت به اون شخص عوض نمی‌شد که متاسفانه به قول سام این تاریک‌ترین بخش من بود.
و البته به این صورت، مشخص می‌کنه که شخصیت‌هاش (درست همون‌طور که هیچ آدمی کامل نیست) بی‌نقص نیستن و در طول رمان مشخص میشه شخصیت‌ها افرادی هستن چند وجهی و نه تخت. این هم براش یه نقطه قوت دیگه‌ست. فقط یه چیزایی خیلی دیر برامون روشن میشه. مثل اردوان و رفتارش، یعنی بخشی از رمان گذشته و هنوز اردوان درست و حسابی به ما معرفی نشده، مستقیم باهاش رو در رو نشدیم و فقط چیزایی به صورت غیر مستقیم ازش خوندیم؛ در حالی که به محل زندگیش هم وارد شدیم.
یه چیز دیگه که نویسنده موقع نوشتن و بعد از اون ویرایش اثرش باید بهش توجه کنه نگارش صحیح کلمات و جملاته که توی رمان سمبل تاریکی کمتر به این مورد توجه کرده:
ظاهراً هم‌سن و سال زیبا و نسبت به ما جا خورده‌تر بود.
جا خورده‌تر🚫: جا افتاده‌تر
بی‌گناه رو ممکن بود گناهکار جلوه می‌دادم 🚫
بی‌گناه رو ممکن بود گناهکار بدونم.✅
آویزون کنار صورتم انداختم. چه‌ قدر بزرگ بودن؟ 🚫
چه قدر بلند بودن؟!✅

از صدای تیک پیامی که بهم اومد:🚫
از صدای تیک پیامی که برام اومد.✅
رها زیر سایه درختی دور از بقیه نشسته بود و با لبخندی لذت دیده به اطراف نگاه می‌کرد. لذت دیده🚫: لذت‌بخش
این کار به شدتی برام جالب شده بود که گاه و بی‌گاه تمرین می‌کردم
به شدتی🚫: به قدری
اخم کم‌رنگی کردم و از روی تخت پایین شدم
پایین شدم🚫: پایین اومدم. ✅
چند نفر امداد شدن تا پیداش کنن؛ ولی تلاششون بی‌نتیجه بود
چند نفر امداد شدن🚫:
چند نفر داوطلب شدن. ✅
جمع کردن و خواستن برن؛ ولی پلیس این اجازه رو بهشون نداد. بازجویی باید برای همگی صورت می‌گرفت. مسلماً این تلخ‌ترین خاطره‌ی گردشگرهای خارجی میشد و از ایران تصویر چندان زیبایی رو به یادگار نمی‌کشیدن🚫
و از ایران تصویر چندان زیبایی در خاطرشون باقی نمی‌موند.✅
با حس خنک‌هایی در سرم هشیار شدم
خنک‌هایی🚫: خنکایی
هر طور شده خودش یا سام رو به دنبالم می‌فرستاد🚫
هر طور شده یا خودش می‌اومد یا سام رو به دنبالم می‌فرستاد.✅
خیلی! مثل این‌که واقعاً خسته بودی‌. عجیبه زخم بستر نگرفتی( زخم بستر برای یه روز؟ جدی میگه یا مسخره می‌کنه؟! )
رها تو این گیر و ویری کجا بود.
گیر و ویری🚫: هیر و ویری
خوابیدن صرف می‌کرد و راه هر گونه ارتباطی رو می‌بست. شاید با رفتنش به عالم بی‌خبری حس تهی کنه. حداقل پوچ بودن بهتر از لیوان گل‌آلود بود
حس تهی🚫: حس پوچی
- اون از کلبه بیرون شد🚫: اون از کلبه بیرون رفت(یا اومد)( موقع حرف زدن وقتی می‌خوایم بگیم کسی بیرون رفت یا بیرون اومد هیچ وقت نمیگیم بیرون شد)
همون‌طور که با مرموزی بهم زل زده بود🚫:
همون‌طور که به طرز مشکوکی بهم زل زده بود. ✅


حالم به قدری من رو گرفتار خودش داشت که نخوام به موضوع دیگه‌ای فکر کنم: جمله اول مبهمه و با انتخاب نا به جای کلمه« حالم» معناش رو از دست داده.


پس از چندی جایی توقف کردیم که سرتاسرمون پوشیده شده بود از تنه‌های قطور و طویل، چتر سبز شاخ و برگ‌هاش آسمون رو پاره‌پاره نشون می‌داد، عطر تند خزه‌ها و صدای پرنده‌های صبحگاه فضا رو پر می‌کرد.
سرتاسرمون🚫: اطرافمون
می‌دونستم شنواییم تقویت پیدا کرده و بهتر شده
تقویت پیدا کرده🚫: قوی شده
بعضی از مردم کشورها و قوم‌ها خون رو عضو مواد خوراکی می‌دونن که گه گاهی کنار باقی غذاهاشون می‌خورنش، پس مورد من همچین چیز وحشتناکی نبود.
عضو🚫: جزو.✅


فجیحی و شدت وخیمیشون هرگز به صحنه‌های دلخراشی که دیده بودم، نمی‌رسید.
فجیحی🚫: فجیعی
وخیمیشون🚫: وخیمشون✅
همون‌طور که داشتم عطر خوش مشام گردنش رو بو می‌کشیدم، گفت
خوش مشام🚫: خوش بو✅
سوالات پشت سرهم روی محو افکارم عبور می‌کردن🚫
سوالات پشت سر هم از ذهنم عبور می‌کردن.✅
مدام جلوی تلوزیون جا خشک می‌کرد. ب*و*س*ه؛ اما قابل تحمل‌تر بود. گه گاهی به کمک تحفه و اردوان می‌رفت.
تلوزیون🚫: تلویزیون
جا خشک می‌کرد🚫: جا خوش می‌کرد
جمعیتی قریب به ده نفر به طور نامعلوم در شهر نور به قتل رسیدن. نیروی پلیس مبنی مرگ رو حملات حیوانات وحشی می‌دونه؛ اما متاسفانه هیچ نوع درنده‌ای در شهر یافت نشده. ما با شکارچی قهاری طرفیم، از عزیزان ساکن نور درخواست داریم همچنان در منزلشون بمونن تا با یاری خدا این موضوع پیگیری بشه.
مبنی مرگ رو🚫: علت مرگ رو
در مورد نثر و لحن اثر هم باید بگم نثر این کار ادبی و سنگین نیست و خوشبختانه مثل آثار قبلیش، دوست عزیزمون از کلمه‌های سنگین در اون استفاده نکرده؛ ولی از واژه‌های نامناسب، کم استفاده نشده که توی قسمت ایرادات نگارشی بیشترشون رو آوردم. هر چند البته نثر ساده و گفتاری اثر مناسب فضای رمانه؛ فقط یه جایی ثابت بودنش رو ناگهان از دست داده و عوض شده:
طوری که دیگر صداها در سرم خاموش شده بود. آیا واقعاً بیمار بودم؟!
در مورد لحن هم باید بگم حس می‌کردم بیشتر اوقات خنثی و بی تفاوته و با این که نویسنده می‌تونست یه فراز و فرود و هیجان و ترسی توی لحن روایت داستان به وجود بیاره؛ ولی خیلی جاها مثل همون بخش جنگل یا وقتی شخصیت اصلی متوجه موهای روی صورتش میشه و به قول خودش هیجان زده‌ست این کار رو انجام نداده.
اما در مورد گفت و گوها، همون‌طور که قبلاً بارها گفتم گفت‌وگو باید داستانی باشه یعنی لا به لای حرفهای شخصیت‌ها از توصیف چیزهایی که افراد می‌بینن، کارهایی که در حین حرف زدن انجام میدن، توصیف حالت چهره‌ی مخاطباشون استفاده بشه. راضیه بعضی جاها این کار رو انجام داده:
شاویس دستش رو داخل جیب پالتوش کرد و در کمال تعجبم شکلاتی رو بیرون آورد. با تمسخر به سمتم گرفتش و گفت:
- قبلش یک شکلات همراه خودت داشته باش تا دم مرگ نباشی.
اخم‌هام درهم رفت. نگاه گذرایی به شکلات دستش انداختم. ناگهان با فهمیدن چیزی پوزخندی زدم و گفتم:
- انگار خودت همیشه همراهت داریشون، خوبه.
سکوت کرد؛ اما به دو ثانیه نرسید که تونست طفره بره و گفت:
- آره. از وقتی فهمیدم یک دختر بچه همراهمه... .
شکلات رو تکون داد و گفت:
- احتیاط رو شرط کارم کردم.

اما انگار یه قسمت‌هایی هم حوصله‌‌ش نکشیده و به صورت نمایشنامه‌ای گفت‌وگوها رو‌ نوشته:
سام: شماها برین. من میرم جایگاه و بر می‌گردم.
جایگاه؟ هنوز گیج جوابی که رها داده بود، بودم. سرم رو خفیف تکون دادم و پرسیدم.
- جایگاه؟
سام: رها بهت میگه.
رها بازوم رو گرفت و آروم گفت:
- ما بهتره بریم.
و حتی بعضی وقتا گفت‌وگوها پشت سر هم ردیف شدن:
گفت:
- وقتی کم میاری، برگرد. دردسر درست نکن.
- من کم نیاوردم.
- مشخص بود. نزدیک بود لو بریم.
- چرا؟ مثل وحشی‌ها پریدی روم.
- چون اون‌قدر گیج تشریف داشتی که نفهمیدی الآن زمان گشت زنیشونه. داشتن کوچه‌ها رو Check می‌کردن گیج.
حرفی نداشتم بزنم؛ ولی بی‌جوابش نذاشتم

که این یکی هم خوب نیست. درسته به صورت محدود میشه این کار رو انجام داد؛ ولی نه زیاد؛ چون ممکنه خواننده رو گیج کنه. ( استفاده از کلمات انگلیسی توی متن رمان هم ایراد داره)
ولی نقطه‌ی قوتی که رمان داره و نمیشه ازش چشم پوشی کرد فضا سازی اثره که برام خیلی جالبه؛ چون اولین باریه که می‌بینم یه نویسنده تونسته ماجرایی فانتزی رو توی یه فضای ایرانی پیش ببره و با اسامی، فرهنگ، شهرها و مکان‌های ایرانی اون رو تطبیق بده. این جای آفرین گفتن داره؛ اما یه سری چیزایی هستن که ممکنه به چشم نیان؛ با این حال برای من سوال بر انگیزن. خب بذار این‌طور در موردش شروع کنم ماجرای این گرگ‌نماها یا گرگینه‌ها از صدها سال قبل شروع شده. اون‌طور که از متن بر میاد از دوره قاجار، رها میگه اون و سام و پدر آیسان توی یه دوره خاص تاریخی، طی یه پروژه به وجود اومدن یعنی علم ژنتیک اون هم توی ایران دوره قاجاری اون‌قدر پیشرفت کرده بود که بتونن موجودات گرگ‌نما به وجود بیارن؟! درسته که داستان فانتزیه؛ ولی باید طوری نوشته بشه که باورپذیر باشه و این بخش، باورپذیری داستان رو مخدوش می‌کنه. باید به دوره‌های مختلفی که داستان توی اون‌ها اتفاق افتاده توجه کنیم و حواسمون باشه. حالا کاری به عمل سزارینی که اردوان روی مادر آیسان انجام داده ندارم چون سزارین از قدیم الایام بوده.
یه چیزی که داستان و رمان رو خیلی جذاب می‌کنه، حالت تعلیق آمیزی بهش میده و باعث جذب خواننده میشه( طوری که در حین خوندنش از خودش بپرسه بعد قراره چه اتفاقی بیفته) کشمکش و درگیریه. توی رمان سمبل تاریکی از جایی که آرامش توی داستان به هم می‌خوره یعنی گم شدن زن مسافر، کشمکش‌ها از ذهنی و عاطفی گرفته تا اخلاقی و فیزیکی به وجود میان و تا آخر رمان ادامه پیدا می‌کنن و همین‌ها اثر رو جذاب می‌کنن و خواننده رو به دنبال داستان می‌کشونن. به نظر من نویسنده توی نشون دادن این درگیری‌ها خیلی خوب عمل کرده و اون درگیری فیزیکی بین شاویس و آیسان رو که در پایان باهاش مواجه شدیم بهترینشه و اگه بگم قسمت مورد علاقه‌ی من همین بخش انتهایی رمانه بیراه نگفتم. یه پایان متفاوت، جذاب، کنجکاو کننده و سوال برانگیز که باعث شد برم دنبال جلد دوم رمان بگردم تا بفهمم سرنوشت آیسان بالاخره چی میشه آیا واقعا میمیره یا زنده می‌مونه و حتی وادارم کرد به فکر فرو برم و تحت تاثیرم قرار داد. یعنی همون کاری که یه پایان جذاب باید انجام بده. این رو هم بگم که هر کسی شجاعت نوشتن همچین پایانی رو نداره اون هم از ترس اینکه نکنه خواننده دوستش نداشته باشه و پسش بزنه؛ ولی راضیه به صورتی هوشمندانه رمان رو با ایجاد این سوال در ذهن مخاطبش: سرنوشت آیسان واقعا چی میشه تموم می‌کنه.
آخرین موردی که نقدش مهمه، عنوانه. حالا به نظرتون سمبل تاریکی چی رو می‌خواد بهمون بگه؟ به شخصی اشاره می‌کنه که نماد تاریکی و ظلمته؟ آیا منظورش آیسانه؟ اگر جواب مثبته چرا نویسنده چنین لقبی بهش داده؟ دلیلش این بوده که گذشته و آینده و زندگیش در ظلمت و تاریکی قرار داره؟ یا نه منظور اشخاص دیگه‌ایه. افراد دوست نمایی که اطرافش رو گرفتن و فریبش دادن. اسم پرسش برانگیزه و با دیدنش سوال پشت سواله که به ذهن میاد. هر چند درسته باید پرسش برانگیز و تا حدی دارای ابهام باشه؛ ولی ابهام و سوالات در موردش بعد از خوندنش باید حل بشن؛ یعنی وقتی مای خواننده رمان رو تموم می‌کنیم متوجه بشیم که چرا این اسم براش انتخاب شده. همین‌طور هم تمام داستان و محتواش رو در بر بگیره و کاملا با موضوع ارتباط عمیق داشته باشه. در حالی که اینجا ما نمی‌فهمیم بالاخره منظور از سمبل تاریکی چیه؟ اسم یه کلید برای باز کردن در دنیای داستانیه که می‌خوایم بخونیم و اگه این کلید مخدوش باشه ممکنه نتونیم با دنیای پشت در ارتباط برقرار کنیم. پس اینجا ما اگه بدونیم چرا نویسنده اسم اثر رو سمبل تاریکی گذاشته یه کم از ابهامی که داریم نجات پیدا می‌کنیم.
کلام آخر این‌که درسته سمبل اثر کم ایرادی نبود ولی نقاط قوت خوبی هم داشت و نمیشه منکر جذابیتش شد و با این حال نظرم روی سطح نقره‌ایه و فکر می‌کنم برای رده سنی جوانان مناسب باشه.

سطح: نقره‌ای
رده سنی: جوانان
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,575
امتیازها
650

  • #3
نقد و تعیین سطح رمان رمان سمبل تاریکی

سلام بر همگی، یه بار دیگه برگشتم با نقد یه اثر دیگه از نویسنده‌ی پر کارمون راضیه عزیز که انصافاً خوندن آثارش خالی از لطف نیست و نمیشه جذابیت و کشش بعضی داستان‌هاش رو انکار کرد. رمانی که این بار از دوستمون می‌خوام نقد کنم یه کار در ژانر فانتزیه و حتما می‌دونین ژانر فانتزی چیه؛ چون قبلاً بارها توضیح دادم و گفتم که فانتزی یا تخیلی یه نوع هنریه که در اون جادو و اتفاقات غیر طبیعی میفته و مخاطباش رو با موجودات فراطبیعی مثل خون آشام‌ها، گرگینه‌ها، کوتوله‌ها، جادوگرا، ارواح و... مواجه می‌کنه و با توجه به اینکه در رمان سمبل تاریکی شخصیت‌های اصلی گرگینه‌ها هستن و این موجودات واقعی نیستن( هر چند توی یه فضای واقعی قرار گرفتن و نه یه فضای فراواقعی) پس ژانر به درستی انتخاب شده؛ اما چرا معمایی انتخاب شده؟ خب بهتره بریم بررسی کنیم و ببینیم ژانر معمایی چیه که راضیه برای رمانش انتخابش کرده: یه نوع داستانی که در اون یه سری قتل و جنایت اتفاق میفته و برای حلشون کارآگاه یا یه خبرنگار یا شخصی باهوش، تلاش می‌کنه و دنبال راه حل معما می‌گرده. توی رمان سمبل تاریکی هم قتل‌هایی اتفاق می‌افته که در ذهن مخاطب ایجاد سوال می‌کنن. چه در قسمت‌های ابتدایی و چه قسمت‌های انتهاییش جنایت‌هایی رخ میدن که میشه گفت بله این می‌تونه در دسته‌ی رمان‌های معمایی هم قرار بگیره و شاید اونایی که نقدامو می‌خونن یادشون باشه قبلاً گفتم ما چندین نوع شروع داریم بعضی نویسنده‌ها داستانشون رو طوفانی شروع می‌کنن و این شروع طوفانی گاهی با یه درگیری آغاز میشه و بعضی وقتا آروم؛ اما این آرامش می‌تونه آرامش قبل از طوفان باشه. می‌تونه هم هیچ کدوم از این دو تا که گفتم نباشه و همون‌طور که آروم شروع میشه به آرومی هم ادامه پیدا کنه و تموم بشه. به نظر میرسه رمان سمبل تاریکی از اوناییه که یه شروع آروم دارن. انگار یه آرامش قبل از طوفان به تصویر کشیده شده. یه چیز دیگه‌ای که توی آغاز اثر جلب توجه می‌کنه، ورود شخصیت اصلی به مکانی جدیده. ما بارها با صحنه‌ی ابتدایی فیلما و داستانای مختلفی رو به رو شدیم که ماجرا با ورود یا نقل مکان قهرمان داستان به یه جای جدید شروع میشه که قراره اتفاقاتی در اون مکان براش بیفته. این یه جور استفاده از کلیشه‌هاست. هر چند این مورد تکراری توی سمبل تاریکی، ایرانیزه شده؛ علاوه بر این گرفتار شدن شخصیت اصلی با یه عده‌ی دیگه، توی جنگل در حالی که خطر در کمینشونه باز هم کلیشه‌ست. البته باید این رو بگم که استفاده از موارد تکراری به خودی خود ایرادی نداره و این وقتی تبدیل به یه اشکال میشه که نویسنده همون رویه نویسنده‌های قبلی رو تکرار کنه و خلاقیتی از خودش نشون نده که توی رمان سمبل تاریکی چنین اتفاقی افتاده شاید اگه نویسنده‌ی عزیزمون از زوایای دیگه به ماجرا نگاه می‌کرد می‌تونست یه چیز تازه از این کلیشه‌ها بیرون بکشه؛ ولی با وجود این نقطه ضعفی که بیان کردم به نظرم دوستمون تا حد قابل قبولی تونسته توصیف مکان، زمان و احساسات قهرمان داستان رو در هم ترکیب کنه بدون اینکه گیج یا دستپاچه بشه یا بینشون فاصله ایجاد کنه:
تا کی قرار بود این‌جا باشم؟ زیر یک پنکه‌ی سقفی باید این هوای لعـ*ـنتی رو تحمل کنم یا کولر هم داشتن؟ اوه! امیدوارم لااقل یک پنکه داشته باشن و الا رخت‌خوابم رو باید داخل وان پهن می‌کردم، چون همیشه محتاج دوش می‌شدم.

*******
زمین کمی نم داشت؛ اما بوی خاک به مشام نمی‌خورد. عوضش عطر شاخ و برگ‌ها با بوی تند خزه‌هایی که تخته سنگ‌ها رو پوشونده بود، مشامم رو نوازش می‌کرد. صدای رودخونه‌ کوچیکی که تنها چند قدم با من فاصله داشت، محل پر بازدیدی رو واسه گردشگرها ایجاد کرده بود‌‌. مطمئناً درآمد خوبی از این‌جا کسب میشد. از این فاصله می‌تونستم چندین کلبه رو که یک شیء فرضی رو به حصار کشیده بودن، ببینم که مسلماً همگیشون تحت واحد یکسانی مدیریت می‌شدن. یکیش چندین متر دورتر از من و روی تپه‌ی کوچیکی قرار داشت؛ ولی کلبه‌ای که بزرگ‌تر از کلبه روی تپه بود، مقابلم قرار داشت. ساعت حدودهای دو بود. در عجب بودم که چرا کسی به استقبالم نیومده. آه! شاید هم من زیادی پر توقع بودم.

******
روی زمینی که بیشترش زیر سایه‌های درخت‌های اطرافم بود، قدم برداشتم و به جلو پیش رفتم. از روی پله‌های عریض چوبی که با فاصله‌هایی به نرده فلزی وصل بودن، بالا رفتم. در چوبی رو باز کردم. اولین پیشوازم نفس جهنم بود. اَه گندش بزنن. داخل نم گرفته بود و به طرز فجیحی حال و هوای جنوب رو برام زنده می‌کرد. می‌دونستم این‌جا در واقع آشپزخونه‌ست، چون وقتی که به این‌جا اومده بودم، خانمی که قرار بود من رو استخدام کنه، از من عذرخواهی کرد و گفت به خاطر انبوه مشتری‌هایی که دارن، امسال جا کم آوردن و همین‌طور به شدت محتاج آشپزن. وقتی که من بهش گفتم آشپزیم چندان تعریفی نیست، اون هم زیاد واکنش خاصی نشون نداد. در واقع به حدی تحت فشار بودن که من رو تِی‌کش و یا سفارش بر بکنن. کارهایی که مثل تموم خدمات این‌جا باب میلم نبود.
بعضی از نویسنده‌های تازه کار ایراد کارشون اینه که موقع توصیف کردن و نوشتن احساسات شخصیت‌ها به طور همزمان دچار مشکل میشن. ضمنا توی رمان کمتر ‌به یه حجم عظیم از توصیفات در کنار هم مواجه میشیم؛ اما با این حال همون مقدار کمش هم متن رو مقداری دچار ضعف کرده:
خاکستری رنگی روی زمین پهن بود؛ اما قسمتی از پارکت‌ها مشخص میشد. تخت بزرگ دو نفره‌ای با ملافه‌ی سفید خیلی نرم و وسوسه کننده می‌نمود؛ اما نه هیجان امونم می‌داد و نه آسودگی هم‌بسترم میشد. آباژوری روی پاتختی قرار داشت و روی سقف، سه لوستر حلقه‌ای شکلی نصب بود. دیوارهای سفیدِ بی‌نقص فضا رو روشن نشون می‌دادن. یک کاناپه‌ی سه نفره که هم‌رنگ پرده‌های مخملی طوسی رنگ بود، نزدیک بالکن قرار داشت. اوه من از پارچه‌ی مخمل بیزار بودم. نفسم با لمسشون می‌گرفت. متوجه این بودم که اتاق من پشت ورودی ساختمون بود و رو به عمق جنگل قرار داشتم. شب‌ها ترسناکی رو می‌تونست برام به ارمغان بیاره؛ ولی تا کی قرار بود این‌جا باشم؟( مخصوصاً این قسمت که شخصیت اصلی رمان هیجان زده و احتمالاً گیجه و نباید این‌قدر دقتش به جزییات زیاد باشه و این‌طور کامل توصیف کنه. توی چنین حالتی افراد معمولا نگاهشون سطحیه و خیلی چیزا به چشمشون نمیاد)
و البته این توصیفات داستانی هستن که تصورات نویسنده رو به مخاطب نشون میدن و مخاطب هم ذهنیتی از اون‌ها به دست میاره و این کار باید به آرومی و در طول داستان انجام بشه؛ چون وقتی ناگهان ما با یه عالمه توصیف مواجه بشیم و بعد از اون دیگه چیزی جلوی چشممون نیاد، اون توصیفات اولیه رو بدون شک فراموش میکنیم؛ ولی اگه کم کم و متعادل صحنه‌ها و افراد به تصویر کشیده و توصیف بشن، تصور بهتر و قویتر و موندگارتری از اون‌ها توی ذهنمون تا آخر داستان به جا می‌مونه و با وجود این‌که گفتم توصیفات در رمان سمبل تاریکی تا حدی قابل قبوله، با این حال باز هم یه نقص‌هایی پیدا میشن که نمیشه ازشون چشم پوشی کرد مثلا: نویسنده گم شدن زن مسافر رو مثل یه موضوع عادی به تصویر می‌کشه؛ در صورتی‌که این اتفاق غیر عادیه و باید بهش هیجان ببخشه.
دوستمون هیجان رو در رمانش در بخش‌های ابتدایی و توی جنگل که باید سرشار از استرس و نگرانی هم برای شخصیت‌ها و هم برای خواننده‌ها باشه انگار کشته. اون رو نشون نمیده، ترس و هیجان رو توصیف نمی‌کنه. خیلی کم و بیشتر با خونسردی همه چیز رو بیان می‌کنه.
در مورد شخصیت پردازی هم کار راضیه عزیز قابل قبول بوده( وقتی میگم قابل قبول یعنی درسته که توی قسمت‌هایی خوب عمل کرده؛ ولی باز هم یه سری ضعف‌ها داشته) و می‌بینیم که از همون ابتدا تا حدی از پس این کار بر اومده. مثلا وقتی می‌خواد پرحرفی فاطمه زهرا یا سلطه‌جویی اردوان رو نشون بده با کوتاهترین و موثرترین جمله‌ها این کار رو انجام میده:
مراقبت‌های اردوان بیشتر از حدی بود که باید از یک دختر جوون هم سن من مراقبت میشد،
فاطمه زهرا زیادی پر حرف بود. تا زمانی که اتاق مشترکمون رو نشون نداد، داشت چونه می‌لرزوند.

یا حتی از زبون قهرمان رمان اینطوری توصیفش می‌کنه:
من معمولاً آدم‌ها رو ندیده قضاوت می‌کردم و طبق احساساتم براشون شکل و شمایل رسم می‌کردم. حالا می‌خواد طبق حدسیاتم باشه یا نه؛ اما احساس من نسبت به اون شخص عوض نمی‌شد که متاسفانه به قول سام این تاریک‌ترین بخش من بود.
و البته به این صورت، مشخص می‌کنه که شخصیت‌هاش (درست همون‌طور که هیچ آدمی کامل نیست) بی‌نقص نیستن و در طول رمان مشخص میشه شخصیت‌ها افرادی هستن چند وجهی و نه تخت. این هم براش یه نقطه قوت دیگه‌ست. فقط یه چیزایی خیلی دیر برامون روشن میشه. مثل اردوان و رفتارش، یعنی بخشی از رمان گذشته و هنوز اردوان درست و حسابی به ما معرفی نشده، مستقیم باهاش رو در رو نشدیم و فقط چیزایی به صورت غیر مستقیم ازش خوندیم؛ در حالی که به محل زندگیش هم وارد شدیم.
یه چیز دیگه که نویسنده موقع نوشتن و بعد از اون ویرایش اثرش باید بهش توجه کنه نگارش صحیح کلمات و جملاته که توی رمان سمبل تاریکی کمتر به این مورد توجه کرده:
ظاهراً هم‌سن و سال زیبا و نسبت به ما جا خورده‌تر بود.
جا خورده‌تر🚫: جا افتاده‌تر
بی‌گناه رو ممکن بود گناهکار جلوه می‌دادم 🚫
بی‌گناه رو ممکن بود گناهکار بدونم.✅
آویزون کنار صورتم انداختم. چه‌ قدر بزرگ بودن؟ 🚫
چه قدر بلند بودن؟!✅

از صدای تیک پیامی که بهم اومد:🚫
از صدای تیک پیامی که برام اومد.✅
رها زیر سایه درختی دور از بقیه نشسته بود و با لبخندی لذت دیده به اطراف نگاه می‌کرد. لذت دیده🚫: لذت‌بخش
این کار به شدتی برام جالب شده بود که گاه و بی‌گاه تمرین می‌کردم
به شدتی🚫: به قدری
اخم کم‌رنگی کردم و از روی تخت پایین شدم
پایین شدم🚫: پایین اومدم. ✅
چند نفر امداد شدن تا پیداش کنن؛ ولی تلاششون بی‌نتیجه بود
چند نفر امداد شدن🚫:
چند نفر داوطلب شدن. ✅
جمع کردن و خواستن برن؛ ولی پلیس این اجازه رو بهشون نداد. بازجویی باید برای همگی صورت می‌گرفت. مسلماً این تلخ‌ترین خاطره‌ی گردشگرهای خارجی میشد و از ایران تصویر چندان زیبایی رو به یادگار نمی‌کشیدن🚫
و از ایران تصویر چندان زیبایی در خاطرشون باقی نمی‌موند.✅
با حس خنک‌هایی در سرم هشیار شدم
خنک‌هایی🚫: خنکایی
هر طور شده خودش یا سام رو به دنبالم می‌فرستاد🚫
هر طور شده یا خودش می‌اومد یا سام رو به دنبالم می‌فرستاد.✅
خیلی! مثل این‌که واقعاً خسته بودی‌. عجیبه زخم بستر نگرفتی( زخم بستر برای یه روز؟ جدی میگه یا مسخره می‌کنه؟! )
رها تو این گیر و ویری کجا بود.
گیر و ویری🚫: هیر و ویری
خوابیدن صرف می‌کرد و راه هر گونه ارتباطی رو می‌بست. شاید با رفتنش به عالم بی‌خبری حس تهی کنه. حداقل پوچ بودن بهتر از لیوان گل‌آلود بود
حس تهی🚫: حس پوچی
- اون از کلبه بیرون شد🚫: اون از کلبه بیرون رفت(یا اومد)( موقع حرف زدن وقتی می‌خوایم بگیم کسی بیرون رفت یا بیرون اومد هیچ وقت نمیگیم بیرون شد)
همون‌طور که با مرموزی بهم زل زده بود🚫:
همون‌طور که به طرز مشکوکی بهم زل زده بود. ✅


حالم به قدری من رو گرفتار خودش داشت که نخوام به موضوع دیگه‌ای فکر کنم: جمله اول مبهمه و با انتخاب نا به جای کلمه« حالم» معناش رو از دست داده.


پس از چندی جایی توقف کردیم که سرتاسرمون پوشیده شده بود از تنه‌های قطور و طویل، چتر سبز شاخ و برگ‌هاش آسمون رو پاره‌پاره نشون می‌داد، عطر تند خزه‌ها و صدای پرنده‌های صبحگاه فضا رو پر می‌کرد.
سرتاسرمون🚫: اطرافمون
می‌دونستم شنواییم تقویت پیدا کرده و بهتر شده
تقویت پیدا کرده🚫: قوی شده
بعضی از مردم کشورها و قوم‌ها خون رو عضو مواد خوراکی می‌دونن که گه گاهی کنار باقی غذاهاشون می‌خورنش، پس مورد من همچین چیز وحشتناکی نبود.
عضو🚫: جزو.✅


فجیحی و شدت وخیمیشون هرگز به صحنه‌های دلخراشی که دیده بودم، نمی‌رسید.
فجیحی🚫: فجیعی
وخیمیشون🚫: وخیمشون✅
همون‌طور که داشتم عطر خوش مشام گردنش رو بو می‌کشیدم، گفت
خوش مشام🚫: خوش بو✅
سوالات پشت سرهم روی محو افکارم عبور می‌کردن🚫
سوالات پشت سر هم از ذهنم عبور می‌کردن.✅
مدام جلوی تلوزیون جا خشک می‌کرد. ب*و*س*ه؛ اما قابل تحمل‌تر بود. گه گاهی به کمک تحفه و اردوان می‌رفت.
تلوزیون🚫: تلویزیون
جا خشک می‌کرد🚫: جا خوش می‌کرد
جمعیتی قریب به ده نفر به طور نامعلوم در شهر نور به قتل رسیدن. نیروی پلیس مبنی مرگ رو حملات حیوانات وحشی می‌دونه؛ اما متاسفانه هیچ نوع درنده‌ای در شهر یافت نشده. ما با شکارچی قهاری طرفیم، از عزیزان ساکن نور درخواست داریم همچنان در منزلشون بمونن تا با یاری خدا این موضوع پیگیری بشه.
مبنی مرگ رو🚫: علت مرگ رو
در مورد نثر و لحن اثر هم باید بگم نثر این کار ادبی و سنگین نیست و خوشبختانه مثل آثار قبلیش، دوست عزیزمون از کلمه‌های سنگین در اون استفاده نکرده؛ ولی از واژه‌های نامناسب، کم استفاده نشده که توی قسمت ایرادات نگارشی بیشترشون رو آوردم. هر چند البته نثر ساده و گفتاری اثر مناسب فضای رمانه؛ فقط یه جایی ثابت بودنش رو ناگهان از دست داده و عوض شده:
طوری که دیگر صداها در سرم خاموش شده بود. آیا واقعاً بیمار بودم؟!
در مورد لحن هم باید بگم حس می‌کردم بیشتر اوقات خنثی و بی تفاوته و با این که نویسنده می‌تونست یه فراز و فرود و هیجان و ترسی توی لحن روایت داستان به وجود بیاره؛ ولی خیلی جاها مثل همون بخش جنگل یا وقتی شخصیت اصلی متوجه موهای روی صورتش میشه و به قول خودش هیجان زده‌ست این کار رو انجام نداده.
اما در مورد گفت و گوها، همون‌طور که قبلاً بارها گفتم گفت‌وگو باید داستانی باشه یعنی لا به لای حرفهای شخصیت‌ها از توصیف چیزهایی که افراد می‌بینن، کارهایی که در حین حرف زدن انجام میدن، توصیف حالت چهره‌ی مخاطباشون استفاده بشه. راضیه بعضی جاها این کار رو انجام داده:
شاویس دستش رو داخل جیب پالتوش کرد و در کمال تعجبم شکلاتی رو بیرون آورد. با تمسخر به سمتم گرفتش و گفت:
- قبلش یک شکلات همراه خودت داشته باش تا دم مرگ نباشی.
اخم‌هام درهم رفت. نگاه گذرایی به شکلات دستش انداختم. ناگهان با فهمیدن چیزی پوزخندی زدم و گفتم:
- انگار خودت همیشه همراهت داریشون، خوبه.
سکوت کرد؛ اما به دو ثانیه نرسید که تونست طفره بره و گفت:
- آره. از وقتی فهمیدم یک دختر بچه همراهمه... .
شکلات رو تکون داد و گفت:
- احتیاط رو شرط کارم کردم.

اما انگار یه قسمت‌هایی هم حوصله‌‌ش نکشیده و به صورت نمایشنامه‌ای گفت‌وگوها رو‌ نوشته:
سام: شماها برین. من میرم جایگاه و بر می‌گردم.
جایگاه؟ هنوز گیج جوابی که رها داده بود، بودم. سرم رو خفیف تکون دادم و پرسیدم.
- جایگاه؟
سام: رها بهت میگه.
رها بازوم رو گرفت و آروم گفت:
- ما بهتره بریم.
و حتی بعضی وقتا گفت‌وگوها پشت سر هم ردیف شدن:
گفت:
- وقتی کم میاری، برگرد. دردسر درست نکن.
- من کم نیاوردم.
- مشخص بود. نزدیک بود لو بریم.
- چرا؟ مثل وحشی‌ها پریدی روم.
- چون اون‌قدر گیج تشریف داشتی که نفهمیدی الآن زمان گشت زنیشونه. داشتن کوچه‌ها رو Check می‌کردن گیج.
حرفی نداشتم بزنم؛ ولی بی‌جوابش نذاشتم

که این یکی هم خوب نیست. درسته به صورت محدود میشه این کار رو انجام داد؛ ولی نه زیاد؛ چون ممکنه خواننده رو گیج کنه. ( استفاده از کلمات انگلیسی توی متن رمان هم ایراد داره)
ولی نقطه‌ی قوتی که رمان داره و نمیشه ازش چشم پوشی کرد فضا سازی اثره که برام خیلی جالبه؛ چون اولین باریه که می‌بینم یه نویسنده تونسته ماجرایی فانتزی رو توی یه فضای ایرانی پیش ببره و با اسامی، فرهنگ، شهرها و مکان‌های ایرانی اون رو تطبیق بده. این جای آفرین گفتن داره؛ اما یه سری چیزایی هستن که ممکنه به چشم نیان؛ با این حال برای من سوال بر انگیزن. خب بذار این‌طور در موردش شروع کنم ماجرای این گرگ‌نماها یا گرگینه‌ها از صدها سال قبل شروع شده. اون‌طور که از متن بر میاد از دوره قاجار، رها میگه اون و سام و پدر آیسان توی یه دوره خاص تاریخی، طی یه پروژه به وجود اومدن یعنی علم ژنتیک اون هم توی ایران دوره قاجاری اون‌قدر پیشرفت کرده بود که بتونن موجودات گرگ‌نما به وجود بیارن؟! درسته که داستان فانتزیه؛ ولی باید طوری نوشته بشه که باورپذیر باشه و این بخش، باورپذیری داستان رو مخدوش می‌کنه. باید به دوره‌های مختلفی که داستان توی اون‌ها اتفاق افتاده توجه کنیم و حواسمون باشه. حالا کاری به عمل سزارینی که اردوان روی مادر آیسان انجام داده ندارم چون سزارین از قدیم الایام بوده.
یه چیزی که داستان و رمان رو خیلی جذاب می‌کنه، حالت تعلیق آمیزی بهش میده و باعث جذب خواننده میشه( طوری که در حین خوندنش از خودش بپرسه بعد قراره چه اتفاقی بیفته) کشمکش و درگیریه. توی رمان سمبل تاریکی از جایی که آرامش توی داستان به هم می‌خوره یعنی گم شدن زن مسافر، کشمکش‌ها از ذهنی و عاطفی گرفته تا اخلاقی و فیزیکی به وجود میان و تا آخر رمان ادامه پیدا می‌کنن و همین‌ها اثر رو جذاب می‌کنن و خواننده رو به دنبال داستان می‌کشونن. به نظر من نویسنده توی نشون دادن این درگیری‌ها خیلی خوب عمل کرده و اون درگیری فیزیکی بین شاویس و آیسان رو که در پایان باهاش مواجه شدیم بهترینشه و اگه بگم قسمت مورد علاقه‌ی من همین بخش انتهایی رمانه بیراه نگفتم. یه پایان متفاوت، جذاب، کنجکاو کننده و سوال برانگیز که باعث شد برم دنبال جلد دوم رمان بگردم تا بفهمم سرنوشت آیسان بالاخره چی میشه آیا واقعا میمیره یا زنده می‌مونه و حتی وادارم کرد به فکر فرو برم و تحت تاثیرم قرار داد. یعنی همون کاری که یه پایان جذاب باید انجام بده. این رو هم بگم که هر کسی شجاعت نوشتن همچین پایانی رو نداره اون هم از ترس اینکه نکنه خواننده دوستش نداشته باشه و پسش بزنه؛ ولی راضیه به صورتی هوشمندانه رمان رو با ایجاد این سوال در ذهن مخاطبش: سرنوشت آیسان واقعا چی میشه تموم می‌کنه.
آخرین موردی که نقدش مهمه، عنوانه. حالا به نظرتون سمبل تاریکی چی رو می‌خواد بهمون بگه؟ به شخصی اشاره می‌کنه که نماد تاریکی و ظلمته؟ آیا منظورش آیسانه؟ اگر جواب مثبته چرا نویسنده چنین لقبی بهش داده؟ دلیلش این بوده که گذشته و آینده و زندگیش در ظلمت و تاریکی قرار داره؟ یا نه منظور اشخاص دیگه‌ایه. افراد دوست نمایی که اطرافش رو گرفتن و فریبش دادن. اسم پرسش برانگیزه و با دیدنش سوال پشت سواله که به ذهن میاد. هر چند درسته باید پرسش برانگیز و تا حدی دارای ابهام باشه؛ ولی ابهام و سوالات در موردش بعد از خوندنش باید حل بشن؛ یعنی وقتی مای خواننده رمان رو تموم می‌کنیم متوجه بشیم که چرا این اسم براش انتخاب شده. همین‌طور هم تمام داستان و محتواش رو در بر بگیره و کاملا با موضوع ارتباط عمیق داشته باشه. در حالی که اینجا ما نمی‌فهمیم بالاخره منظور از سمبل تاریکی چیه؟ اسم یه کلید برای باز کردن در دنیای داستانیه که می‌خوایم بخونیم و اگه این کلید مخدوش باشه ممکنه نتونیم با دنیای پشت در ارتباط برقرار کنیم. پس اینجا ما اگه بدونیم چرا نویسنده اسم اثر رو سمبل تاریکی گذاشته یه کم از ابهامی که داریم نجات پیدا می‌کنیم.
کلام آخر این‌که درسته سمبل اثر کم ایرادی نبود ولی نقاط قوت خوبی هم داشت و نمیشه منکر جذابیتش شد و با این حال نظرم روی سطح نقره‌ایه و فکر می‌کنم برای رده سنی جوانان مناسب باشه.

سطح: نقره‌ای
رده سنی: جوانان

نویسنده: @Razieh. S
منتقد: @Nil@85
سطح: نقره‌ای
رده سنی: جوانان
اختصاصی: نیست
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Nil@85

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
بخشدار
مدیر
منتقد
انتشاریافته‌ها
1
بخشدار
- کتابدونی
مدیر
نقد
شناسه کاربر
838
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
109
نوشته‌ها
1,568
راه‌حل‌ها
54
پسندها
13,575
امتیازها
650

  • #4
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین