. . .

تمام شده نقد و تعیین سطح دلنوشته هنگامه لاجوردی| نادیا بیرامی

تالار نقد شعر و دلنوشته‌ها
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #1
img_20210903_154342_706_rjie_ma1.jpg



دلنوشته:هنگامه‌ی لاجوردی
دلنویس:نادیا بیرامی @YiL.diz.o.o
ژانر:تراژدی، عاشقانه

مقدمه:

گر چه دل و جانم رفت، لیکن غمی نیست!
از این سینه‌ی تنگ، نفسی هراس‌آلود ز فراغی نیست!
به جز آن دم عمیق لرزان بار آخر، خیال نفس‌ کشیدن گریزد از رگ‌هایم که آب و هوایی نیست!
متاع دل را نخریدم که به بازار عشق دگر بهائی نیست!
می‌روم که به وفای زمانه، دگر بقائی نیست!

لینک اثر:





منتقد: @نویسنده پشت شیشه
تاریخ تحویل نقد: ۴ بهمن ماه ۱۴۰۰
مهلت اتمام نقد: ۹ بهمن ماه ۱۴۰۰
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
راه‌حل
به نام آفریننده قلم
به نام خدایی که احساس را در ما کاشت

نقد دلنوشته هنگامه لاجوردی به قلم نادیا بیرامی

اسم : لاجوردی به معنای کبودیه. و معمولا به آسمان درهنگام غروب اشاره داره و مجاز از رنگ آسمانه. وقتی میگیم هنگامه لاجوردی، یعنی به هنگام غروب خورشید و یا چیزی شبیه به آن. اسم جذاب و خاصی برای دلنوشته انتخاب شده بود. اما زیاد مربوط به موضوع کلی دلنوشته نبود . در برخی پارت‌ها برای ایجاد نزدیکی اسم و دلنوشته، اسم دخالت داده شده بود اما موضوع کلی ربطی بهش نداشت. ولی در این زمینه نمیشه نمره منفی‌ای داد. اسم خوب بود و دلنویس عزیز هم سعی کرد پیوستگی ایجاد کنه پس بهش امتیاز مثبتی تعلق میگیره +

ژانر: ما انواع ژانر داریم که برای دلنوشته انتخاب میشن و نوع حسی که متن به خواننده میده رو مشخص...

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #2
به نام آفریننده قلم
به نام خدایی که احساس را در ما کاشت

نقد دلنوشته هنگامه لاجوردی به قلم نادیا بیرامی

اسم : لاجوردی به معنای کبودیه. و معمولا به آسمان درهنگام غروب اشاره داره و مجاز از رنگ آسمانه. وقتی میگیم هنگامه لاجوردی، یعنی به هنگام غروب خورشید و یا چیزی شبیه به آن. اسم جذاب و خاصی برای دلنوشته انتخاب شده بود. اما زیاد مربوط به موضوع کلی دلنوشته نبود . در برخی پارت‌ها برای ایجاد نزدیکی اسم و دلنوشته، اسم دخالت داده شده بود اما موضوع کلی ربطی بهش نداشت. ولی در این زمینه نمیشه نمره منفی‌ای داد. اسم خوب بود و دلنویس عزیز هم سعی کرد پیوستگی ایجاد کنه پس بهش امتیاز مثبتی تعلق میگیره +

ژانر: ما انواع ژانر داریم که برای دلنوشته انتخاب میشن و نوع حسی که متن به خواننده میده رو مشخص می‌کنن. ژانر تراژدی و عاشقانه بود. دلنوشته از غم عاشقانه پوشیده شده بود و این ژانر انتخاب مناسبی برای دلنوشته به حساب میاد +

مقدمه: خب مقدمه باید از آرایه پر باشه و مقدمه‌ پله‌ محکم برای بالا رفتن از مابقی کلماته. حالا بیشتر دربارش توضیح نمیدم دلنویس خودش میدونه. پس به نقد مقدمه می‌پردازیم.
گر چه دل و جانم رفت، لیکن غمی نیست! لیکن واژه عربیه و تاحدودی قدیمی. استفاده از رفت جدید(برفت قدیمیه)در کنار (لیکن) ساختار رو مخدوش میکنه. بهتره دلنویس بروزتر بنویسه.. از لغات جالب جدید میشه استفاده کرد (مثال) با اینکه دل و جانم چمدان بستند و از سایه‌بان وجودم پر کشیدند اما غمی هنوز به حوالی این خانه سر نزده. (لازم نیست کوتاه کوتاه بنویسی) این دلنوشتس شعر نیست. و وقتی فقط ردیف به کار میره و وزن نداره و از واژه قدیمی ، کوتاه و ساده استفاده میشه، زیبایی پایین میاد. نه حالت دلنوشته میگیره نه شعر
از این سینه‌ی تنگ، نفسی هراس‌آلود ز فراغی نیست! منظور اینه که یک نفس اسوده از این سینه بیرون نمیاد. اما درست بیان نشده الان معنی کنم اینطور میشه که از این سینه‌ای تنگ، نفس ترسان از آسودگی نیست. و نامناسب جلوه میکنه (ز) در قدیم به کار میرفت به کار بردن واژگان قدیمی الان غلط به حساب میاد. زبان نویسندگان دوران قدیم اینطور بود. الان ما نباید اونطور بنویسیم. آیندگان باید وقتی کتاب مارو میخونن زبان جدید مارو بخونن نه چندین قرن بعد. الان باید ما زبان این زمان رو گسترش بدیم
به جز آن دم عمیق لرزان بار آخر، خیال نفس‌ کشیدن گریزد از رگ‌هایم که آب و هوایی نیست! اینجا جابه‌جایی افعال وجود داره و البته این متن بی اشکاله و خیلیم خوبه.
متاع دل را نخریدم که به بازار عشق دگر بهائی نیست! عالی. متاع هم واژه عربیه کالاس. و اینکه زبان عربی و فارسی رو دلنویس قاطی میکنه نشان دهنده مهارت و دایره لغات وسیعه
می‌روم که به وفای زمانه، دگر بقائی نیست! بهتره به جای بقائی واژه دیگه به کار بره. میرم چون به وفای زمانه دیگه اعتبار و اعتمادی نیست. بقائی یعنی موندن، باقی موندن، ماندگاری. میرم چون به وفای زمانه ماندگاری نیست؟ معنی نمیده.
خب بهتره دلنویس عزیز مقدمه رو از حالت شعر در بیاره و بهتر بنویسه و ایرادات درست بشه. _

سیر اثر: نه تند بود نه کند. دلنوشته با روال عادی به توضیح و توصیف احساسات و موضوعات می‌پرداخت +

توصیف احساسات: در دلنوشته احساسات عمیقی به تشبیهات گره خورده بودن و تاثیر احساس رو زیاد می‌کردن و از لحاظ توصیف احساسات مشکلی نبود. اما لازم به ذکره به دلیل استفاده از کلمات قدیمی این احساسات مخفی شده و معلوم نبودن و شاید خیلیا با خوندنش نفهمن دلنویس چی گفت و حسی بهشون وارد نشه . داشتن دایره لغات ، بد نیست! عالیه . اما نه قدیم، نباید به گذشه برگشت +

علائم نگارشی: مشکلات زیادی در این زمینه دیده می‌شد و در برخی موارد نذاشتن ویرگول در جای مناسب باعث به اشتباه افتادن خواننده میشد و مفهوم کلمه رو بی معنی میکرد. همچنین تعداد سه نقطه(سه) نبود در همه جا. و اشکالات دیگری که باید با مطالعه دوباره دلنوشته درست بشن _

لحن اثر: لحن باید در کل دلنوشته یکنخوات باشه و دوگانه نباشه. لحن محاوره و ادبی عامیانه داریم. ادبی لحن کتابیه و محاوره لحن دیالوگی. دلنوشته ادبی نوشته شده بود و درکل این مورد حفظ شده بود و البته دلنویس بسیار پر و قوی نوشته بود که این ، لحن ادبی رو بسط می‌داد تو موضوع +

جلد اثر: جلد از رنگ اسمانی برخودار بود و چهره دخترکی که دلنوشته رو بیان کرده به تصویر می‌کشید. درکل جلد و عکس متناسب با دلنوشته و خوب بود +

اندازه پارت‌ها مناسب بودن و کمتر از چهار خط وجود نداشت و همه محتوای خاصی داشتن +

زاویه دید اول شخص بود و ماجرا و احساسات و اتفاقات دلنوشته از زبان خود دلنویس بیان شد و او شخصیت اول ماجرا بود که احساسش خدشه‌دار شده بود و مشکلی نداشت +

تکرار کلمات مثل واااایی (وجود نداشت) و از لحاظ این مورد هم مشکلی نبود +

ممنوعه نداشت +

آرایه: دلنویس از آرایه‌های خوب و زیادی استفاده کرده بود. متن پر و زیبایی داشت. اما از لحاظ مختلف بخش‌های متفاوت مشکلاتی داشت. که باید بررسی کنیم. +


شام و سحر در پی هم بی‌وقفه می‌آیند و به نوبت می‌روند، خب ساده بیان شده. استفاده از (به نوبت) در این نوشته یکم ظاهر رو بد کرده. شام و سحر در رفت و آمدند و (متن پایین)
نفس‌های شماره‌انداز من هم،
در تنگنای چشم انداز پلکانش
یک به یک در سینه‌ام حبس می‌شوند... خوب بود ترکیب چشم انداز و شبیه کردن به شماره‌انداز.
دردها و زخم‌ها رقابت دارند.. بر سر چی رقابت دارن؟ برسر ویرانی روحت؟ سقوط قلبت؟ بر سر چی رو بنویس
با پویه به استخوان می‌رسند.. قبل (با) باید (و) بذاری. تا این دو جمله به هم وصل بشه. پویه به معنای حرکت آهستس و استفاده ازش در دلنوشته خوبه، بد نیست
روح‌ها خسته تر از هر زمان..
با یک آه آتش افزون جگر سوز به آسمان می‌رسند.. جگر سوز. آتش افروز بهتره یکیشون حذف شه. هردو یک معنین موندن هردو باعث نامناسب شدن متن میشه
من به کجا خواهم رسید که استخوان‌هایم تیرکشان می‌نهند آه بر زبانم و می‌سوزانند هزار دل تا هفت آسمان؟ تا (آه بر زبانم) متناسبه که هرچند (بر) قدیمیه. ولی استخوون چطور دل میسوزونه؟ استخوون هزار دل تا هفت اسمون میسوزونه؟ اغراق خوبیه اما استخوون چطور میتونه چنین کاری بکنه؟ اینجا بی معنی و نامناسب اومده
من به کجا خواهم رسید؟ سوال خوبیه احساس متن رو تثبیت کرد

دیده‌ی بینا برای چیست آن‌گاه! آنگاه اخر (متن رو بد کرده ) پس دیده بینا برای چه؟

خطا کردم و تدبیر این نبود،
من در خیال عاشقی و وصال؛ اما به غلط بود تقدیر این نبود، به غلط بود (ویرگول بذار بعد) اینجا عالی نوشتی خوب اوردی
من آن پیله‌ی نفسِ گره خورده به ریه‌های خیالش بودم؛ اما بال پروانه شدن نبود، پیله‌ی نفس گره خورده(خیلی طولانیش کردی) بنویس (پیله‌ ی گره خوره به ریه خیال بودم)(پیله نفس گره خورده به خیالش) . ( بال رو بکن (بالی) تا با بقیه همخوانی داشته باشه.
من پیله ماندم و مرادِ پروانه شدن، پیله ماندن نبود، در بند پیله ماندن نبود
همچو عمر دل ببرد و برفت، آوخ مگر عمر همین نبود؟ ببرد برفت)دیگه در واژه جدید از (ب) استفاده نمیشه. آوخ هم قدیمیه و چهره متن رو خراب کرده. نمیشه از زبان خودمون و زبان قدیم بنویسی و قاطی کنی. باید زبان یکرنگ باشه. باید نو نوشت
تا شدم حاکم احساس، پرده‌ی شام انداخت جدالی و فراغی پرده‌ای شام یعنی چی؟ می‌دونم منظورت اینه بگی تا خواستم حاکمیت احساسو به دست بگیرم و بیشتر عاشقت بشم دوری و فراق افتاد. اما پرده شام یک چیز بی ربط درست کرده. کلمه‌ای که باید قرار می‌گرفت نباید اون باشه. (نکته)فراغ به معنای آسودگیه و در این متن باید فراق بنویسی
من شکست خورده، به باوری رسیدم
سقوط سلسله‌ی دلدادگی این‌گونه نبود، خب این بخش معنی نمیده. فاقد زیباییه. اخر دلنوشته باید یک متن تاثیرگذار و باحال تر باشه مثل پارت بالایی که بررسی شد. این اخر امضایی نبود که باید باشه. (بهتره) با ردیف ننویسی. شعر نیست چون، دلنوشتس. وقتی اینطور مینویسی نه حالت دلنوشته میگیره نه شعر و چون محدود به ردیفی اونطور که باید متون و احساسات نمی تونن پرواز کنن و انتخاب محدودی داری

همچو هنگامه‌ی لاجوردی آسمان
نالان چنان گفتم گره نزن رشته‌ی خیالم را بر بند نگاهش،
بی‌مروت سال‌ها برفت و بدان سیرت و سان است هنوز.. دو بخش اول بسیار بسیار بسیار عالیه. اما بخش سوم ربط نداشت از سیرت و سان و قدیمی استفاده نکن. و برفت) چی به همون سانه؟ چرا رفت؟ تو فقط گفتی گره نزن خیالمو بهش. و بعد رفت و به همون شکله؟ خب بخش دوم کلا معنا رو عجیب کرده. و اما آرایه تشبیه و اضافه تشبیهی و اینا همه خیلی بخش اولو خوب کردن
من همان زندانیِ گره خورده بر بند نگاهی مانده‌ام هنوز.. (هنوز) رو بردار کلا. خراب کرده متنو تناسبو زده به هم. من (هنوز) همان زندانی گرده خورده به نگاهش هستم )اینطور بهتره. وقتی اخر میاد(هنوز) کلا زیبایی به هم میخوره چارچوب خراب میشه
بر این مجنون پریشان رحمتی نیاوردند
ندانستند روزی هوشیاری کامل بودم مگر آن لحظه‌ای که عقلم را ببرد.. الان رحمت چی بود؟ این بخش زیبایی نداشت بهتره از دلنوشته این دو قسمت حذف شه
خیره‌ی آن چشم سیمین‌فام شعله‌ور عالی
آبی نیاوردند ز آتش زبانه کش بر دلم،خیلیم عالی(ز) نباید باشه. حرف خوبه متن خوبه ارایه خوبه. اما شیوه بیان و کلمات نه(من خیره آن چشمان سیمین فام شعله‌وار مانده‌ام، اما برای دلی که می‌سوزد و زبانه می‌کشد، آبی نیاورده‌اند
من سال‌ها سوخته‌ام و ذره ذره خاکستر می‌شوم از ان آتش هنوز.. از آن آتش هنوز(اضافی بود) این بخش رو میدونم لازم نیست تکرار بشه
تنگدل مانده‌ام..
لیکن غمی نیست،
شاکر خالقم که مباد بد بتر از این هنوز.. بد بتر از این هنوز(اصلا هنوز لازم نبود) خیلی بخش اخر رو ضعیف کرد. ربط و تناسبی نداشت . مجبور نیستی برای ردیف ساختن چهره و ساختار رو خراب کنی.
تنگدل مانده‌ام، لیکن غمی نیست! شاکر خالقم که مبادا بد، بدتر شود!

اندوه‌گین خواهم رفت به دادخواه
که نشود زمانی قطره‌ی اشک غم، هاله‌ی نم‌دار تنهایی من اینجا جابه‌جایی افعال زیبا نشده و زیبا جلوه نکرده. )تا زمانی قطره‌ای اشک، نشود هاله نم‌دار تنهایی‌هایم (نشود رو بخش اخر قرار بده)
کز دست غم رها شوم و بردارم آن مه‌‌خیالی را (کز) قدیمیه نباید استفاده بشه. (تا از غم رها شوم و بردارم آن مه‌خیالی‌را)
با خود جدالی کردم گر رهایی؛ اما نشد..مگر آن‌جا شود.. به حرفای قبلی ربطی نداشت. برای اینکه به دادخواه رفتن ربط داشته باشه باید یک پیوند ایجاد کنی همینجوری بنویسی ناهماهنگ میشه (در دادخواه جدالی کردم برای رهایی، اما نشد، (مگر آنجا شود یعنی چی؟ زیبایی رو کاسته منظور بهتره جوری دیگه بیان شه
او دانست دلداده‌ام؛ اما هیچ نگفت
و من دل‌نگران در این‌خیالم نکند، بند آمده باشد ز خوشحالی زبانش..آوخ چرا دلنگران؟ (آوخ) نباید باشه .
عمر گرانمایه‌ی خود وقف دلدادگی کردم و سپیدی موهایم هم نبرد لحظه‌ی دیدار را ز پیش چشمانم.. اولشو خوب اوردی اخرش خراب شده. (و سپیدی موهایم هم نبرد لحظه‌ی دیدار را ز پیش چشمانم؟) اصلا معنی میده؟(باید یک چیز دیگه جایگیزن بشه )(ز) استفاده نشه
آری من همانم،
عمری باختم، جوانی باختم، رنگ‌ موهایم را باختم؛ اما هیچ یک به گرانی دل باختنم نرسید!عالی
من پر کشیدم از دیار جوانی و محفل زندگانی
اما پر کشیدنم نبرد زمانی و به شکستن بال‌هایم در همان ابتدا بیش نرسید! نبُرد (باید ُ بذاری) بیش نرسید! خوب نیست جلوه خوبی نداره.
اما پر کشیدنم نبُرد زمانی و در اولین پرواز، اولین سقوط رخ داد.

متن چه شود( خیلی خیلی عالی بود) تنها ایراد اشکال نگارشی بود

زین پس همراه ابر به آسمان نگاهت می‌آمدم! (زین) اینجا خراب کرده. همه جای پارت می‌آمدم ، خوب بود. این بخشش که زین به کار بردی خراب شده و اینکه (با باران می‌آمدم) خیلی تکرار شده. بهتره برای آمدن‌های بعدی نو آوری کنی.

من ندانستم ز کجا آمده بود در خواب و خیالم، این واژه قدیمی خراب کرده(ز)
بدیدم در خواب خویش نگاهی ناگهانی! بدیدم
من ندانستم چه زمانی در کنج‌دل نشست،
اما چه دلنشین بود، آرام نشست! اینجا خوبه
بدین گونه که چو قطره‌‌ی باران به شیشه نشست، به روی شیشه
من ندانستم چگونه عقل ز خانه برون رفت، برون. ز
لیکن از سوی عشق بیامد نوای مسرور دلدادگی،
خاطر عقل همان‌گاه بدین گونه از سرم رفت!
من ندانستم چنین گذشت برق شادمانی از نگاهم،
بدیدم ناگه بی‌فروغ و کم‌سو شده‌اند دیدگانم
نا‌گه دلم ناله‌کنان برآمد و از سینه برون رفت
من ندانستم ندارد در خیال هم مهر و وفایی!
چنین است که سال‌هاست ندارم خوابی!
آن جز رویا چیزی نبود، عجب خواب و خیال خامی!
من ندانستم عشق دگر ندارد بهائی!
اخرش خیلی عالی و تاثیر گذار اومده. در کل پارت خوبیه. اما شکل و ساختار قدیمی مثل گرد و غباریه که شفافیت رو گرفته. و زیبایی رو کم کرده. بروزتر و بهتر میشه موضوع جالب پارت رو نوشت


گر جان زنده داشتم چرا مردم چه نیازم بود! شروع جالبی نبود
من ندانستم چو عاشقی بباید بها داد بباید؟ ندانستم؟ (خب این ساختارهارو بریز دور) لطیف‌تر بریم جلو. وقتی جان زنده همچو مروارید در صدف برایم چشمک می‌زند، چرا چالش کنم؟ چه نیازی است؟ من نمی‌دانستم عاشقی بهائی دارد! باید جان داد، شادی دفن کرد.
از عشق بگویی، بباید بها داد
بهای‌‌ دلدادگی بود، اوخ چه کار دشواری!
من ندانستم بباید بها داد، ندانستم
بهای گرانیست، من سال‌هاست ندانستم بالا تکراریه و اضافی. اوخ بهتره نباشه. بباید باید تغییر کنه. (من سال‌هاست) حذف بشه چون پایین هم با من شروع کردی که متنو بخونی می بینی نادرست چیده شده
من باختم اموال دلم را، ندارم بهائی ندارم بهائی (بهتره نباشه) همینکه دلتو باختی خودش یک بها بود که دادی
ببرد عشق و احساس، اشک و شوق
چه ضمانتی داشت عاشقی نداشت ضامنی من ندارم بهائی اینجام بها نباشه. ولی کلا بهتره بگی (عاشقی ضامنی نداشت که ضامن قلب دردمندم شود!
فقیری دردمند‌ترین درماندگی‌یست!
ندانستم متاع دل را دگر بازاری نیست،این خوبه افرین
لیکن گر بود، همه گمشده بودیم ز جمع عاشقان اینم خوبه افرین
من ندانستم چه زمان غم‌ها اشک شدند، جمع شدند، جویباری به اندوه جاری ساختند در رخ آشفته‌حال من خوبه (ندانستم) نباشه
من ندانستم آوخ چه آموختم
درس عشق را روزگار آموخت
من عشق نخوانده بودم
امتحان سختی بود...
من باز هم ندانستم! اینجا یک تغییر اساسی میخواد. خیلی ناهماهنگ دیده میشه.
من نفهمیدم که چه آموختم! من‌که درس عشق نخوانده بودم و نخوانده، امتحان می‌دادم.
اینطوری پایان بهتره

بر تارهای سپید موهایم آویخته‌ام..
باد که می‌آید مقابل چشمانم تاب می‌خورند..
نگاهشان می‌کنم و آه می‌کشم..
خیلی عالیه. پارت مربوط به این خیلی عالیه. فقط مشکل آوخ و کلمات قدیمی بود که درست شه حل میشه. پایانشم خیلی عالی اوردی که خبر اومده پایان خزانه . نوشتی رفتن عذابه اما پایان عذابه( خب این متن درست نیست عذاب چطور پایان عذابه؟) رفتن دشوار و سخته... اما پایان عذابه

پارت اخر صفحه اول بسیار خوب بود مخصوصا بخش اخرش
من هراس دارم ل*ب بگشایم
صدایش کنم و ..صدایم نرسد
دورتر شود...
و چقدر این احساس قابل درک بود. قابل فهم بود. عالی
در سحرگاهی به هنگام آمدن سپیده دم
دیده بستم و طلب آغوش آسمان کردم
مهرتابان در موسم طلوع دستانم را بدید و با پرتوهایش خیالم رابه آن‌ها اویخت تا اینجا عالی. خیالت رو به معشوق آویخت یا نور؟
دیده بگشادم و خود در اوج دیدم
شوق و شعف آسمان برون برد تیرگی‌های وجودم را
تیرگی‌ها بگشادم و خود در وارهیدن دیدم
مهرگردون باز پرتو بر پشت پلکانم دوخت تا اینجا شادیو روشنایی و رها شدن از غمه
غم‌ها و واژه‌های رنج کشیده‌ام را یک به یک از آن‌ها آویخت دیده رو پر از نور کرد و غم هارو ازش آویزن کرد. اینطور معنی کنیم زیبا میشه
دیده بگشادم و خود در بارانی تابستانی دیدم
دریای چشمانم واژه‌های کهن را
با حسرت و آه بر رخ گلگونم آویخت
چشمه‌ساری از اندوه‌های دیرینه ساخت
قطرات رسیدند و بر قلبم و ترک‌هایش نفوذ کردند و چرا به غم و تاریکی باز برگشتیم؟ هرچند کلمات و جملات و آرایه‌ها زیبان. اما یهو به اینجا رسیدیم. اگر بالایی (باز پرتوی تاریکی و غم) به پشت پلک دوخته باشه. این بخش درست میشه. اما بالا فقط نوشته (پرتو) که به معنای نوری تلقی میشه که غم رو اویزون کرده و داره اعدام میکنه. و اینطور ناهماهنگه
در میان خاطرات خیس خورده‌ی
دفتر قلبم
صفحه‌ای را نم‌دار کردند که
در روز بارانی پیراهنش را آویخته بود
بر بند نگاهم و دلم برده بود..! خیلیم عالی. اما دفتری که کلا خیسه! کلا خیسه دیگه. چطور یک صفحش نم‌دار میشه. پس باید بگیم در میان خاطرات نم‌ دفتر قلبم. صفحه‌ای را خیس از اشک کردند که...و یا هرچیزی. (اما وقتی کلا دفتر خیس باشه نمیشه بگیم یک صفحه رو نم دار کردیم..) مثل گفتن اینه که کل دفتر رو هایلایت زدیم و حالا ی صفحه رو هایلایت میزنیم


خزان می‌رود و درختان عریان می‌شوند،
انتظار چشمانم می‌رود و کم سو می‌شوند، کم سو می‌شوند( این خالی جلوه خوبی نمیده) امید شعله‌ور در چشمانم، کم سو می‌شود( لازمم نیست با ردیف خودتو محدود کنی)
بهار می‌آید و باز گلستان می‌شود،
حسرت‌ها بیش از پیش بر دل خویش،
قبرستان می‌شوند، میشه به جای قبرستان از واژه بهتری استفاده کر
بهار می‌رود و باز سایه‌ها همدم درختان می‌شوند، بهار بره گرمای خورشید میاد و این اتش داغ همدم درخت میشه. بعد تابستون اره میشه بگیم سایه همدم درخت میشه چون پاییز درخت همه چیزشو از دست میده و فقط سایه‌هاشو داره(پس نوشته درست نیست)
جوانی می‌رود و باز یار با روزگار ماندگار می‌شود، یعنی چی یار با روزگار ماندگار میشه؟ رفتن جوانی چه ربطی به یار و روزگار داره
باز خزان و باز خزان می‌شود،
هنوز هم به پیش چشم‌هایم او می‌رود و
شمار قطره‌های اشک من با عمر گردش تقدیر برابر می‌شوند..! خوب بود خوب بود افرین(این ردیف رو ننویسی) بهترم میشه

بنویس که این جهان داستان‌های تلخ فراوان دارد. عالی بود این بخش.


درست زمانی که حقیقت نبودنش
خیالش را از زیرپاهایم بیرون کشید
هنگامه‌ای لاجوردی پدید آمد
دست به سویم دراز کرد
اما دست‌هایم نرسید
و رها رها رها شدم من...خیلی خیلی عالی

لیکن واژه‌ها هم برای به هم رساندن من و تو ناتوان بودند.. عالی بود

خلاصه خیلی از بخش هارو اوردم مثال زدم و به نظرم همینقدر کافیه و امیدوارم مفید بوده باشه و دلنویس اشکالات رو فهمیده باشه

سخن منتقد: خب دلنویس یعنی نادیا خانم گل چون سطح بالایی داره نقد رو سخت گرفتم. ایرادات خیلی زیادی در زمینه ساختمان جمله بود. نباید از واژه قدیمی استفاده بشه نباید ردیف بیاد وسط. یکی دوتا ردیف مشکلی نیست ولی وقتی به خاطر ردیف جملات محدود میشن و متن نه شعر میشه نه دلنوشته، اون وقت زیبایی کم میشه. و جذابیتی هم ایجاد نمیکنه. ایرادات نگارشی هم دیده شد و تا اینجا همه مشکلارو گفتم. صدالبته زیبایی های زیادی هم داشت و سطح قلم دلنویس بالاس در کل و دلنوشته های زیادی هم نوشته و خیلی بخش های دلنوشته هم عالی بود که اونارم بیان کردم. اشتباهات درست بشن تگ الماسی میدم اما فعلا ناچاریم تگ طلایی بدیم. قلمت سبز باشه


تگ (طلایی)
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

دمیــــــورژ

رمانیکی نقره‌ای
نویسنده ویژه
نویسنده
رمانیکی‌نویس
دل‌نویس
ناظر
گوینده
کاربر منتخب
کاربر ثابت
نام هنری
دمیورژ
شناسه کاربر
123
تاریخ ثبت‌نام
2020-11-05
آخرین بازدید
موضوعات
259
نوشته‌ها
2,795
راه‌حل‌ها
32
پسندها
24,333
امتیازها
698
محل سکونت
محله مغزهای فاسد

  • #3

مدیر نقد

رمانیکی پایبند
رمانیکی
شناسه کاربر
1521
تاریخ ثبت‌نام
2022-01-06
موضوعات
123
نوشته‌ها
495
راه‌حل‌ها
7
پسندها
938
امتیازها
308

  • #4
به نام آفریننده قلم
به نام خدایی که احساس را در ما کاشت

نقد دلنوشته هنگامه لاجوردی به قلم نادیا بیرامی

اسم : لاجوردی به معنای کبودیه. و معمولا به آسمان درهنگام غروب اشاره داره و مجاز از رنگ آسمانه. وقتی میگیم هنگامه لاجوردی، یعنی به هنگام غروب خورشید و یا چیزی شبیه به آن. اسم جذاب و خاصی برای دلنوشته انتخاب شده بود. اما زیاد مربوط به موضوع کلی دلنوشته نبود . در برخی پارت‌ها برای ایجاد نزدیکی اسم و دلنوشته، اسم دخالت داده شده بود اما موضوع کلی ربطی بهش نداشت. ولی در این زمینه نمیشه نمره منفی‌ای داد. اسم خوب بود و دلنویس عزیز هم سعی کرد پیوستگی ایجاد کنه پس بهش امتیاز مثبتی تعلق میگیره +

ژانر: ما انواع ژانر داریم که برای دلنوشته انتخاب میشن و نوع حسی که متن به خواننده میده رو مشخص می‌کنن. ژانر تراژدی و عاشقانه بود. دلنوشته از غم عاشقانه پوشیده شده بود و این ژانر انتخاب مناسبی برای دلنوشته به حساب میاد +

مقدمه: خب مقدمه باید از آرایه پر باشه و مقدمه‌ پله‌ محکم برای بالا رفتن از مابقی کلماته. حالا بیشتر دربارش توضیح نمیدم دلنویس خودش میدونه. پس به نقد مقدمه می‌پردازیم.
گر چه دل و جانم رفت، لیکن غمی نیست! لیکن واژه عربیه و تاحدودی قدیمی. استفاده از رفت جدید(برفت قدیمیه)در کنار (لیکن) ساختار رو مخدوش میکنه. بهتره دلنویس بروزتر بنویسه.. از لغات جالب جدید میشه استفاده کرد (مثال) با اینکه دل و جانم چمدان بستند و از سایه‌بان وجودم پر کشیدند اما غمی هنوز به حوالی این خانه سر نزده. (لازم نیست کوتاه کوتاه بنویسی) این دلنوشتس شعر نیست. و وقتی فقط ردیف به کار میره و وزن نداره و از واژه قدیمی ، کوتاه و ساده استفاده میشه، زیبایی پایین میاد. نه حالت دلنوشته میگیره نه شعر
از این سینه‌ی تنگ، نفسی هراس‌آلود ز فراغی نیست! منظور اینه که یک نفس اسوده از این سینه بیرون نمیاد. اما درست بیان نشده الان معنی کنم اینطور میشه که از این سینه‌ای تنگ، نفس ترسان از آسودگی نیست. و نامناسب جلوه میکنه (ز) در قدیم به کار میرفت به کار بردن واژگان قدیمی الان غلط به حساب میاد. زبان نویسندگان دوران قدیم اینطور بود. الان ما نباید اونطور بنویسیم. آیندگان باید وقتی کتاب مارو میخونن زبان جدید مارو بخونن نه چندین قرن بعد. الان باید ما زبان این زمان رو گسترش بدیم
به جز آن دم عمیق لرزان بار آخر، خیال نفس‌ کشیدن گریزد از رگ‌هایم که آب و هوایی نیست! اینجا جابه‌جایی افعال وجود داره و البته این متن بی اشکاله و خیلیم خوبه.
متاع دل را نخریدم که به بازار عشق دگر بهائی نیست! عالی. متاع هم واژه عربیه کالاس. و اینکه زبان عربی و فارسی رو دلنویس قاطی میکنه نشان دهنده مهارت و دایره لغات وسیعه
می‌روم که به وفای زمانه، دگر بقائی نیست! بهتره به جای بقائی واژه دیگه به کار بره. میرم چون به وفای زمانه دیگه اعتبار و اعتمادی نیست. بقائی یعنی موندن، باقی موندن، ماندگاری. میرم چون به وفای زمانه ماندگاری نیست؟ معنی نمیده.
خب بهتره دلنویس عزیز مقدمه رو از حالت شعر در بیاره و بهتر بنویسه و ایرادات درست بشه. _

سیر اثر: نه تند بود نه کند. دلنوشته با روال عادی به توضیح و توصیف احساسات و موضوعات می‌پرداخت +

توصیف احساسات: در دلنوشته احساسات عمیقی به تشبیهات گره خورده بودن و تاثیر احساس رو زیاد می‌کردن و از لحاظ توصیف احساسات مشکلی نبود. اما لازم به ذکره به دلیل استفاده از کلمات قدیمی این احساسات مخفی شده و معلوم نبودن و شاید خیلیا با خوندنش نفهمن دلنویس چی گفت و حسی بهشون وارد نشه . داشتن دایره لغات ، بد نیست! عالیه . اما نه قدیم، نباید به گذشه برگشت +

علائم نگارشی: مشکلات زیادی در این زمینه دیده می‌شد و در برخی موارد نذاشتن ویرگول در جای مناسب باعث به اشتباه افتادن خواننده میشد و مفهوم کلمه رو بی معنی میکرد. همچنین تعداد سه نقطه(سه) نبود در همه جا. و اشکالات دیگری که باید با مطالعه دوباره دلنوشته درست بشن _

لحن اثر: لحن باید در کل دلنوشته یکنخوات باشه و دوگانه نباشه. لحن محاوره و ادبی عامیانه داریم. ادبی لحن کتابیه و محاوره لحن دیالوگی. دلنوشته ادبی نوشته شده بود و درکل این مورد حفظ شده بود و البته دلنویس بسیار پر و قوی نوشته بود که این ، لحن ادبی رو بسط می‌داد تو موضوع +

جلد اثر: جلد از رنگ اسمانی برخودار بود و چهره دخترکی که دلنوشته رو بیان کرده به تصویر می‌کشید. درکل جلد و عکس متناسب با دلنوشته و خوب بود +

اندازه پارت‌ها مناسب بودن و کمتر از چهار خط وجود نداشت و همه محتوای خاصی داشتن +

زاویه دید اول شخص بود و ماجرا و احساسات و اتفاقات دلنوشته از زبان خود دلنویس بیان شد و او شخصیت اول ماجرا بود که احساسش خدشه‌دار شده بود و مشکلی نداشت +

تکرار کلمات مثل واااایی (وجود نداشت) و از لحاظ این مورد هم مشکلی نبود +

ممنوعه نداشت +

آرایه: دلنویس از آرایه‌های خوب و زیادی استفاده کرده بود. متن پر و زیبایی داشت. اما از لحاظ مختلف بخش‌های متفاوت مشکلاتی داشت. که باید بررسی کنیم. +


شام و سحر در پی هم بی‌وقفه می‌آیند و به نوبت می‌روند، خب ساده بیان شده. استفاده از (به نوبت) در این نوشته یکم ظاهر رو بد کرده. شام و سحر در رفت و آمدند و (متن پایین)
نفس‌های شماره‌انداز من هم،
در تنگنای چشم انداز پلکانش
یک به یک در سینه‌ام حبس می‌شوند... خوب بود ترکیب چشم انداز و شبیه کردن به شماره‌انداز.
دردها و زخم‌ها رقابت دارند.. بر سر چی رقابت دارن؟ برسر ویرانی روحت؟ سقوط قلبت؟ بر سر چی رو بنویس
با پویه به استخوان می‌رسند.. قبل (با) باید (و) بذاری. تا این دو جمله به هم وصل بشه. پویه به معنای حرکت آهستس و استفاده ازش در دلنوشته خوبه، بد نیست
روح‌ها خسته تر از هر زمان..
با یک آه آتش افزون جگر سوز به آسمان می‌رسند.. جگر سوز. آتش افروز بهتره یکیشون حذف شه. هردو یک معنین موندن هردو باعث نامناسب شدن متن میشه
من به کجا خواهم رسید که استخوان‌هایم تیرکشان می‌نهند آه بر زبانم و می‌سوزانند هزار دل تا هفت آسمان؟ تا (آه بر زبانم) متناسبه که هرچند (بر) قدیمیه. ولی استخوون چطور دل میسوزونه؟ استخوون هزار دل تا هفت اسمون میسوزونه؟ اغراق خوبیه اما استخوون چطور میتونه چنین کاری بکنه؟ اینجا بی معنی و نامناسب اومده
من به کجا خواهم رسید؟ سوال خوبیه احساس متن رو تثبیت کرد

دیده‌ی بینا برای چیست آن‌گاه! آنگاه اخر (متن رو بد کرده ) پس دیده بینا برای چه؟

خطا کردم و تدبیر این نبود،
من در خیال عاشقی و وصال؛ اما به غلط بود تقدیر این نبود، به غلط بود (ویرگول بذار بعد) اینجا عالی نوشتی خوب اوردی
من آن پیله‌ی نفسِ گره خورده به ریه‌های خیالش بودم؛ اما بال پروانه شدن نبود، پیله‌ی نفس گره خورده(خیلی طولانیش کردی) بنویس (پیله‌ ی گره خوره به ریه خیال بودم)(پیله نفس گره خورده به خیالش) . ( بال رو بکن (بالی) تا با بقیه همخوانی داشته باشه.
من پیله ماندم و مرادِ پروانه شدن، پیله ماندن نبود، در بند پیله ماندن نبود
همچو عمر دل ببرد و برفت، آوخ مگر عمر همین نبود؟ ببرد برفت)دیگه در واژه جدید از (ب) استفاده نمیشه. آوخ هم قدیمیه و چهره متن رو خراب کرده. نمیشه از زبان خودمون و زبان قدیم بنویسی و قاطی کنی. باید زبان یکرنگ باشه. باید نو نوشت
تا شدم حاکم احساس، پرده‌ی شام انداخت جدالی و فراغی پرده‌ای شام یعنی چی؟ می‌دونم منظورت اینه بگی تا خواستم حاکمیت احساسو به دست بگیرم و بیشتر عاشقت بشم دوری و فراق افتاد. اما پرده شام یک چیز بی ربط درست کرده. کلمه‌ای که باید قرار می‌گرفت نباید اون باشه. (نکته)فراغ به معنای آسودگیه و در این متن باید فراق بنویسی
من شکست خورده، به باوری رسیدم
سقوط سلسله‌ی دلدادگی این‌گونه نبود، خب این بخش معنی نمیده. فاقد زیباییه. اخر دلنوشته باید یک متن تاثیرگذار و باحال تر باشه مثل پارت بالایی که بررسی شد. این اخر امضایی نبود که باید باشه. (بهتره) با ردیف ننویسی. شعر نیست چون، دلنوشتس. وقتی اینطور مینویسی نه حالت دلنوشته میگیره نه شعر و چون محدود به ردیفی اونطور که باید متون و احساسات نمی تونن پرواز کنن و انتخاب محدودی داری

همچو هنگامه‌ی لاجوردی آسمان
نالان چنان گفتم گره نزن رشته‌ی خیالم را بر بند نگاهش،
بی‌مروت سال‌ها برفت و بدان سیرت و سان است هنوز.. دو بخش اول بسیار بسیار بسیار عالیه. اما بخش سوم ربط نداشت از سیرت و سان و قدیمی استفاده نکن. و برفت) چی به همون سانه؟ چرا رفت؟ تو فقط گفتی گره نزن خیالمو بهش. و بعد رفت و به همون شکله؟ خب بخش دوم کلا معنا رو عجیب کرده. و اما آرایه تشبیه و اضافه تشبیهی و اینا همه خیلی بخش اولو خوب کردن
من همان زندانیِ گره خورده بر بند نگاهی مانده‌ام هنوز.. (هنوز) رو بردار کلا. خراب کرده متنو تناسبو زده به هم. من (هنوز) همان زندانی گرده خورده به نگاهش هستم )اینطور بهتره. وقتی اخر میاد(هنوز) کلا زیبایی به هم میخوره چارچوب خراب میشه
بر این مجنون پریشان رحمتی نیاوردند
ندانستند روزی هوشیاری کامل بودم مگر آن لحظه‌ای که عقلم را ببرد.. الان رحمت چی بود؟ این بخش زیبایی نداشت بهتره از دلنوشته این دو قسمت حذف شه
خیره‌ی آن چشم سیمین‌فام شعله‌ور عالی
آبی نیاوردند ز آتش زبانه کش بر دلم،خیلیم عالی(ز) نباید باشه. حرف خوبه متن خوبه ارایه خوبه. اما شیوه بیان و کلمات نه(من خیره آن چشمان سیمین فام شعله‌وار مانده‌ام، اما برای دلی که می‌سوزد و زبانه می‌کشد، آبی نیاورده‌اند
من سال‌ها سوخته‌ام و ذره ذره خاکستر می‌شوم از ان آتش هنوز.. از آن آتش هنوز(اضافی بود) این بخش رو میدونم لازم نیست تکرار بشه
تنگدل مانده‌ام..
لیکن غمی نیست،
شاکر خالقم که مباد بد بتر از این هنوز.. بد بتر از این هنوز(اصلا هنوز لازم نبود) خیلی بخش اخر رو ضعیف کرد. ربط و تناسبی نداشت . مجبور نیستی برای ردیف ساختن چهره و ساختار رو خراب کنی.
تنگدل مانده‌ام، لیکن غمی نیست! شاکر خالقم که مبادا بد، بدتر شود!

اندوه‌گین خواهم رفت به دادخواه
که نشود زمانی قطره‌ی اشک غم، هاله‌ی نم‌دار تنهایی من اینجا جابه‌جایی افعال زیبا نشده و زیبا جلوه نکرده. )تا زمانی قطره‌ای اشک، نشود هاله نم‌دار تنهایی‌هایم (نشود رو بخش اخر قرار بده)
کز دست غم رها شوم و بردارم آن مه‌‌خیالی را (کز) قدیمیه نباید استفاده بشه. (تا از غم رها شوم و بردارم آن مه‌خیالی‌را)
با خود جدالی کردم گر رهایی؛ اما نشد..مگر آن‌جا شود.. به حرفای قبلی ربطی نداشت. برای اینکه به دادخواه رفتن ربط داشته باشه باید یک پیوند ایجاد کنی همینجوری بنویسی ناهماهنگ میشه (در دادخواه جدالی کردم برای رهایی، اما نشد، (مگر آنجا شود یعنی چی؟ زیبایی رو کاسته منظور بهتره جوری دیگه بیان شه
او دانست دلداده‌ام؛ اما هیچ نگفت
و من دل‌نگران در این‌خیالم نکند، بند آمده باشد ز خوشحالی زبانش..آوخ چرا دلنگران؟ (آوخ) نباید باشه .
عمر گرانمایه‌ی خود وقف دلدادگی کردم و سپیدی موهایم هم نبرد لحظه‌ی دیدار را ز پیش چشمانم.. اولشو خوب اوردی اخرش خراب شده. (و سپیدی موهایم هم نبرد لحظه‌ی دیدار را ز پیش چشمانم؟) اصلا معنی میده؟(باید یک چیز دیگه جایگیزن بشه )(ز) استفاده نشه
آری من همانم،
عمری باختم، جوانی باختم، رنگ‌ موهایم را باختم؛ اما هیچ یک به گرانی دل باختنم نرسید!عالی
من پر کشیدم از دیار جوانی و محفل زندگانی
اما پر کشیدنم نبرد زمانی و به شکستن بال‌هایم در همان ابتدا بیش نرسید! نبُرد (باید ُ بذاری) بیش نرسید! خوب نیست جلوه خوبی نداره.
اما پر کشیدنم نبُرد زمانی و در اولین پرواز، اولین سقوط رخ داد.

متن چه شود( خیلی خیلی عالی بود) تنها ایراد اشکال نگارشی بود

زین پس همراه ابر به آسمان نگاهت می‌آمدم! (زین) اینجا خراب کرده. همه جای پارت می‌آمدم ، خوب بود. این بخشش که زین به کار بردی خراب شده و اینکه (با باران می‌آمدم) خیلی تکرار شده. بهتره برای آمدن‌های بعدی نو آوری کنی.

من ندانستم ز کجا آمده بود در خواب و خیالم، این واژه قدیمی خراب کرده(ز)
بدیدم در خواب خویش نگاهی ناگهانی! بدیدم
من ندانستم چه زمانی در کنج‌دل نشست،
اما چه دلنشین بود، آرام نشست! اینجا خوبه
بدین گونه که چو قطره‌‌ی باران به شیشه نشست، به روی شیشه
من ندانستم چگونه عقل ز خانه برون رفت، برون. ز
لیکن از سوی عشق بیامد نوای مسرور دلدادگی،
خاطر عقل همان‌گاه بدین گونه از سرم رفت!
من ندانستم چنین گذشت برق شادمانی از نگاهم،
بدیدم ناگه بی‌فروغ و کم‌سو شده‌اند دیدگانم
نا‌گه دلم ناله‌کنان برآمد و از سینه برون رفت
من ندانستم ندارد در خیال هم مهر و وفایی!
چنین است که سال‌هاست ندارم خوابی!
آن جز رویا چیزی نبود، عجب خواب و خیال خامی!
من ندانستم عشق دگر ندارد بهائی!
اخرش خیلی عالی و تاثیر گذار اومده. در کل پارت خوبیه. اما شکل و ساختار قدیمی مثل گرد و غباریه که شفافیت رو گرفته. و زیبایی رو کم کرده. بروزتر و بهتر میشه موضوع جالب پارت رو نوشت


گر جان زنده داشتم چرا مردم چه نیازم بود! شروع جالبی نبود
من ندانستم چو عاشقی بباید بها داد بباید؟ ندانستم؟ (خب این ساختارهارو بریز دور) لطیف‌تر بریم جلو. وقتی جان زنده همچو مروارید در صدف برایم چشمک می‌زند، چرا چالش کنم؟ چه نیازی است؟ من نمی‌دانستم عاشقی بهائی دارد! باید جان داد، شادی دفن کرد.
از عشق بگویی، بباید بها داد
بهای‌‌ دلدادگی بود، اوخ چه کار دشواری!
من ندانستم بباید بها داد، ندانستم
بهای گرانیست، من سال‌هاست ندانستم بالا تکراریه و اضافی. اوخ بهتره نباشه. بباید باید تغییر کنه. (من سال‌هاست) حذف بشه چون پایین هم با من شروع کردی که متنو بخونی می بینی نادرست چیده شده
من باختم اموال دلم را، ندارم بهائی ندارم بهائی (بهتره نباشه) همینکه دلتو باختی خودش یک بها بود که دادی
ببرد عشق و احساس، اشک و شوق
چه ضمانتی داشت عاشقی نداشت ضامنی من ندارم بهائی اینجام بها نباشه. ولی کلا بهتره بگی (عاشقی ضامنی نداشت که ضامن قلب دردمندم شود!
فقیری دردمند‌ترین درماندگی‌یست!
ندانستم متاع دل را دگر بازاری نیست،این خوبه افرین
لیکن گر بود، همه گمشده بودیم ز جمع عاشقان اینم خوبه افرین
من ندانستم چه زمان غم‌ها اشک شدند، جمع شدند، جویباری به اندوه جاری ساختند در رخ آشفته‌حال من خوبه (ندانستم) نباشه
من ندانستم آوخ چه آموختم
درس عشق را روزگار آموخت
من عشق نخوانده بودم
امتحان سختی بود...
من باز هم ندانستم! اینجا یک تغییر اساسی میخواد. خیلی ناهماهنگ دیده میشه.
من نفهمیدم که چه آموختم! من‌که درس عشق نخوانده بودم و نخوانده، امتحان می‌دادم.
اینطوری پایان بهتره

بر تارهای سپید موهایم آویخته‌ام..
باد که می‌آید مقابل چشمانم تاب می‌خورند..
نگاهشان می‌کنم و آه می‌کشم..
خیلی عالیه. پارت مربوط به این خیلی عالیه. فقط مشکل آوخ و کلمات قدیمی بود که درست شه حل میشه. پایانشم خیلی عالی اوردی که خبر اومده پایان خزانه . نوشتی رفتن عذابه اما پایان عذابه( خب این متن درست نیست عذاب چطور پایان عذابه؟) رفتن دشوار و سخته... اما پایان عذابه

پارت اخر صفحه اول بسیار خوب بود مخصوصا بخش اخرش
من هراس دارم ل*ب بگشایم
صدایش کنم و ..صدایم نرسد
دورتر شود...
و چقدر این احساس قابل درک بود. قابل فهم بود. عالی
در سحرگاهی به هنگام آمدن سپیده دم
دیده بستم و طلب آغوش آسمان کردم
مهرتابان در موسم طلوع دستانم را بدید و با پرتوهایش خیالم رابه آن‌ها اویخت تا اینجا عالی. خیالت رو به معشوق آویخت یا نور؟
دیده بگشادم و خود در اوج دیدم
شوق و شعف آسمان برون برد تیرگی‌های وجودم را
تیرگی‌ها بگشادم و خود در وارهیدن دیدم
مهرگردون باز پرتو بر پشت پلکانم دوخت تا اینجا شادیو روشنایی و رها شدن از غمه
غم‌ها و واژه‌های رنج کشیده‌ام را یک به یک از آن‌ها آویخت دیده رو پر از نور کرد و غم هارو ازش آویزن کرد. اینطور معنی کنیم زیبا میشه
دیده بگشادم و خود در بارانی تابستانی دیدم
دریای چشمانم واژه‌های کهن را
با حسرت و آه بر رخ گلگونم آویخت
چشمه‌ساری از اندوه‌های دیرینه ساخت
قطرات رسیدند و بر قلبم و ترک‌هایش نفوذ کردند و چرا به غم و تاریکی باز برگشتیم؟ هرچند کلمات و جملات و آرایه‌ها زیبان. اما یهو به اینجا رسیدیم. اگر بالایی (باز پرتوی تاریکی و غم) به پشت پلک دوخته باشه. این بخش درست میشه. اما بالا فقط نوشته (پرتو) که به معنای نوری تلقی میشه که غم رو اویزون کرده و داره اعدام میکنه. و اینطور ناهماهنگه
در میان خاطرات خیس خورده‌ی
دفتر قلبم
صفحه‌ای را نم‌دار کردند که
در روز بارانی پیراهنش را آویخته بود
بر بند نگاهم و دلم برده بود..! خیلیم عالی. اما دفتری که کلا خیسه! کلا خیسه دیگه. چطور یک صفحش نم‌دار میشه. پس باید بگیم در میان خاطرات نم‌ دفتر قلبم. صفحه‌ای را خیس از اشک کردند که...و یا هرچیزی. (اما وقتی کلا دفتر خیس باشه نمیشه بگیم یک صفحه رو نم دار کردیم..) مثل گفتن اینه که کل دفتر رو هایلایت زدیم و حالا ی صفحه رو هایلایت میزنیم


خزان می‌رود و درختان عریان می‌شوند،
انتظار چشمانم می‌رود و کم سو می‌شوند، کم سو می‌شوند( این خالی جلوه خوبی نمیده) امید شعله‌ور در چشمانم، کم سو می‌شود( لازمم نیست با ردیف خودتو محدود کنی)
بهار می‌آید و باز گلستان می‌شود،
حسرت‌ها بیش از پیش بر دل خویش،
قبرستان می‌شوند، میشه به جای قبرستان از واژه بهتری استفاده کر
بهار می‌رود و باز سایه‌ها همدم درختان می‌شوند، بهار بره گرمای خورشید میاد و این اتش داغ همدم درخت میشه. بعد تابستون اره میشه بگیم سایه همدم درخت میشه چون پاییز درخت همه چیزشو از دست میده و فقط سایه‌هاشو داره(پس نوشته درست نیست)
جوانی می‌رود و باز یار با روزگار ماندگار می‌شود، یعنی چی یار با روزگار ماندگار میشه؟ رفتن جوانی چه ربطی به یار و روزگار داره
باز خزان و باز خزان می‌شود،
هنوز هم به پیش چشم‌هایم او می‌رود و
شمار قطره‌های اشک من با عمر گردش تقدیر برابر می‌شوند..! خوب بود خوب بود افرین(این ردیف رو ننویسی) بهترم میشه

بنویس که این جهان داستان‌های تلخ فراوان دارد. عالی بود این بخش.


درست زمانی که حقیقت نبودنش
خیالش را از زیرپاهایم بیرون کشید
هنگامه‌ای لاجوردی پدید آمد
دست به سویم دراز کرد
اما دست‌هایم نرسید
و رها رها رها شدم من...خیلی خیلی عالی

لیکن واژه‌ها هم برای به هم رساندن من و تو ناتوان بودند.. عالی بود

خلاصه خیلی از بخش هارو اوردم مثال زدم و به نظرم همینقدر کافیه و امیدوارم مفید بوده باشه و دلنویس اشکالات رو فهمیده باشه

سخن منتقد: خب دلنویس یعنی نادیا خانم گل چون سطح بالایی داره نقد رو سخت گرفتم. ایرادات خیلی زیادی در زمینه ساختمان جمله بود. نباید از واژه قدیمی استفاده بشه نباید ردیف بیاد وسط. یکی دوتا ردیف مشکلی نیست ولی وقتی به خاطر ردیف جملات محدود میشن و متن نه شعر میشه نه دلنوشته، اون وقت زیبایی کم میشه. و جذابیتی هم ایجاد نمیکنه. ایرادات نگارشی هم دیده شد و تا اینجا همه مشکلارو گفتم. صدالبته زیبایی های زیادی هم داشت و سطح قلم دلنویس بالاس در کل و دلنوشته های زیادی هم نوشته و خیلی بخش های دلنوشته هم عالی بود که اونارم بیان کردم. اشتباهات درست بشن تگ الماسی میدم اما فعلا ناچاریم تگ طلایی بدیم. قلمت سبز باشه


تگ (طلایی)

نویسنده: نادیا بیرامی @YiL.diz.o.o
منتقد: @نویسنده پشت شیشه

اختصاصی: است
سطح: طلایی

@Niloofar°MC⁴
@مدیر تایپ
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user

Miss Nili

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
مدیر کل
رمانیکی‌نویس
نام هنری
ماهِ نیلگون
انتشاریافته‌ها
4
شناسه کاربر
277
تاریخ ثبت‌نام
2021-01-07
آخرین بازدید
موضوعات
374
نوشته‌ها
4,754
راه‌حل‌ها
74
پسندها
32,149
امتیازها
837
محل سکونت
آغوش مــآه

  • #5
تگ اعمال شد.
 
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین