همین بی سرانجامی در بخشهای مهم این فصل در فلشبکها اتفاق میافتد. قسمتهای خیلی زیادی از این فلشبکها در این پارت مربوطبه رابطه برلین و پسرش و دزدی آنها به همراه تاتیانا از میراث ملی دانمارک است. فلشبکی که صرفا برای حضور برلین و طرفداران او در سریال تدارک دیده شده و هیچ نقش پیشبرنده ای نه در
داستان نه در شخصیتپردازی ندارد و با حذف آن عملا هیچ اتفاقی نمیافتد.
سریال با پر کردن نوار خالی در این فصل فقط به عنصر زمان، احساسات فیک و تصنعی میدهد در حالیکه هیجان، تعلیق و درام باید از دل قصه و
فیلمنامه بیاید اما چیزی که بیرون میآید دیالوگهای احساسی و دراماتیزه کردن بیمنطق و بیش از حد
داستان است.
مثلا در همان قسمت اول که تیم پروفسور میفهمد که آلیشیا او را دستگیر کرده، آلیشیا به پروفسور میگوید حرف آخر را با تیمت بزن و او شروع میکند به عذرخواستن از تمام اعضای تیمش و این هیچ چیزی به
داستان جز احساسی کردن مخاطب نمیافزاید چرا که مگر آلیشیا میخواهد اور ا بکشد؟ نمیتواند بگوید که آلیشیا تنهایی او را به دام انداخته نه پلیس؟ به خاطر گفتن جای تانکر طوفان آبی خداحافظی غمگینانه دارد؟ مگر آلیشیا نقشه را کامل فهمیده که اکنون به پروفسور میگوید حرف آخرش است؟ اصلا منطق گنجاندن این سکانس چیست؟
اینکه اعضای تیم پروفسور در اشتباه بیافتند که پروفسور توسط پلیس دستگیر شده یا آلیشیا که حالا خارج از پلیس است دور از واقعیت است چرا که پروفسور میتوانست با دادن کد یا کلمهای این ناامیدی آنها را از بین ببرد نه اینکه قضیه را احساسی کند. شاید مخاطب از نظر عاطفی و کمی هیجانی درگیر شود اما در حالت کلی روند این سکانسها غیر ضروری است، آن هم وقتی سرهنگ تامایو ارتشی زبده را به فرماندهی شخصیت جدید خطرناکی به نام «ساگاستا» برای حمله آماده کرده است.
درنهایت همانطور که توکیو بهعنوان راوی در پایان این قسمت میگوید گویی سریال با سرعت ۱۵۰ کیلومتر بر ساعت دارد به بنبست میخورد، هرچند که مفهوم قشنگی را توکیو عنوان میکند اما حیف که پس زمینه این دیالوگهای قشنگ بیمایه است. اینکه همه ما بالاخره یک لحظهای چیزی را حس میکنیم مثل به ته رسیدن که برای هر کس معنی متفاوتی دارد، لحظهای که پروفسور میفهمد برادرش بیماری لاعلاجی دارد، لحظهای که استکهلم دیگر بچهاش را نمیبیند، لحظهای که میفهمی دیگر دوستانت را نمیبینی، به عشقات نمیرسی، پدرت را دیگر نمیتوانی بغل کنی، خانوادهات را از دست میدهی و همه تجربههایت در حال از بین رفتن هستند.