. . .

شعر قصاید ملک الشعرای بهار

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #241
مردن اندر شجاعت ادبی

بهتر از چاپلوسی و جلبی

من برآنم که نیست زیرسپهر

صفتی چون شجاعت ادبی

نجبای جهان شجاعانند

به شجاعت در است منتجبی

راست باش و مدار باک از کس

این بود خوی مردم عصبی

سخت‌رویی زگربزی بهتر

احمدی خوبتر ز بولهبی

چشم بردار از آن کسان که سخن

بیخ گوشی کنند و زبر لبی

سخنی راستا به مذهب من

به ز سیصد نماز نیم‌شبی

گفته‌ای عامیانه لیک صریح

به ز هفتاد خطبهٔ عربی

طفل گستاخ نزد من باشد

پیر و، آن پیرچربه گوی‌، صبی

در جهانند بخردان و ردان

کمتر و بیشتر جبان و غبی

تو از آن مردمان کمتر باش

این بود معنی فزون‌طلبی

یار اهریمنند مکر و دروغ

این‌چنین گفت زردهشت نبی

ازحَسَب مرد را شرف خیزد

چیست فخر شرافتِ نَسَبی‌؟

هان توگستاخی و شجاعت را

%%%%‌لایی مگیر و بی‌ادبی

باادب‌باش‌و راست‌باش و صریح

ره حق جوی ازآنچه می‌طلبی

مگزین مذهب از برای ذهب

این بود فخرِ دوره ی ذهبی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #242
در طوف حبش دیدم دی موسولینی می‌‎گفت
کاین قطعه بدین خوبی مستعمره بایستی

ما ملت مفلس را نان و ماکارونی گشت
در سفرهٔ ایتالی کبک و بره بایستی

هیتلر به جوابش گفت کبک و بره لازم نیست
در سفره دیکتاتور نان و تره بایستی

بردست یکی سودان خوردستی یکی کنگو
ما را هم از افریقا سهمی سره بایستی

آریتره فرسخ‌ها دور است ز سومالی
پیوسته به سومالی آریتره بایستی

سلطان حبش گفتا انگل نبود لازم
گر نیز یکی باید انگلتره بایستی

بودم که ادن می‌گفت دیشب به امیرالبحر
بحریهٔ ما را کار چون فرفره بایستی

ایتالی ناکس را ثروت به خطر انداخت
این جثه به زیر قرض تا خرخره بایستی

دیروز امیرالبحر می گفت به چنبرلن
از بهر دفاع ملک مالی سره بایستی

این نیروی دریایی کافی نبود ما را
در قبضهٔ ما از مانش تا مرمره بایستی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #243
گر که صدر اندر اصفهان نبدی

اصفهان نیمهٔ جهان نبدی

گر نبودی زبان گویایش

در دهان ادب زبان نبدی

ور نبودی بیان شیوایش

خرد لنگ را بیان نبدی

گر نبودی بلند منبر او

زی سماوات نردبان نبدی

ور نبودی ستوده مجلس وی

عقل را روز امتحان نبدی

یاد دیدار صدر بد ورنه

مقصد بنده اصفهان نبدی

اصفهان بود شهرکی بی‌مرد

گر چنو مردی اندر آن نبدی

خرد پیر یاوه گشتی اگر

از تلامیذ آن جوان نبدی

گر نبودی لطیف حنجره‌اش

اهل دل را غذای جان نبدی

ور نبودی ستوده منظره‌اش

از جمال و لطف نشان نبدی

لاجرم بوستان نبودی اگر

بلبل و گل به بوستان نبدی

گر نبودی مناعتش‌، فرضی

از وجود نه آسمان نبدی

ور نبودی شجاعتش‌، وقعی

به احادیث باستان نبدی

گر درین شارسان نبودی صدر

این بلد غیر خارسان نبدی

طرف زاینده‌رود در نظرم

جز یکی توده خاکدان نبدی

بردمی پی به کنه معنی تو

گر مرا فکر، ناتوان نبدی

به ازین گفتمی مدایح تو

گر مرا عقده بر لسان نبدی

ای عزیزی که گر نبودی تو

پیکر فضل را روان نبدی

فتنه و شرک را زمان بودی

گر تو در آخرالزمان نبدی

ساختندم ز حضرتت محروم

کاش بیداد را زمان نبدی

وه چه خوش بودی این بهار، اگر

از پی‌اش محنت خزان نبدی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #244
ای ماه دو هفته یاد ما کردی

احسنت‌خوش آمدی صفاکردی

دشمن کامی گذاشتی وز مهر

خود را نفسی به کام ما کردی

بیگانه ز رشک خون همی گرید

زینسان که تو یاد آشنا کردی

بیگانه‌پرست بوده‌ای و امروز

دانم کان خوی بد رها کردی

ازکرده تو را خجل همی بینم

خواهی که نپرسمت چرا کردی

نندیشی از آنکه بارها با من

صد گونه گره زدی و واکردی

بس راز نهان که داشتم با تو

رفتی و به جمله برملا کردی

وامروز چه شد که آمدی زی من

این مرحمت آخر ازکجا کردی

این لطف به خاطر من مسکین

یا آنکه به خاطر خدا کردی

یا درحق من عطوفت شه را

دیدی و ز روی من حیا کردی

*‌

*‌

ای شاه‌؛ ز پاکی نیت خود را

اندر خور مدحت و ثناکردی

ز اندیشهٔ ملک‌، خواب نوشین را

از دیدهٔ خویشتن جدا کردی

با ملت خویش رایگان گشتی

بر سیرت عدل اقتدا کردی

نه درکنف عدو مقر جستی

نه کام معاندان روا کردی

نه توقیعی به اجنبی دادی

نه تاییدی ز اشقیا کردی

صد انده‌و غم‌به‌خود خریدی‌،‌لیک

از ملک فروختن ابا کردی

در پاس وطن هرآنچه کردی تو

بر سیرت پاک اولیا کردی

ور خود به «‌بهار» سرگران گشتی

و او را به شکنج مبتلا کردی

گفتی روزی بر او ببخشایم

و امروز به عهد خود وفا کردی

زنهار گر از تو دل بگردانم

هرچ آن کردی به من‌، بجا کردی

ور زانکه به کار خویشتن نالم

نتوان گفتن که ناسزا کردی

من مویه کنم سه ماهه خسران را

وان کیست که گویدم خطا کردی

بدخواه گزافه گوید ارگوید

کاین مویه ز دست پادشا کردی

شاها ز تو هیچ کس ننالد زانک

در دل‌ها مهر خویش جا کردی

تا چرخ بپاست رایت خود را

بینم که به چرخ آشنا کردی
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #245
سوی لندن گذر ای پاک نسیم سحری
سخن از من بر گو به سر ادوارد گری

کای خردمند وزیری که نپرورده جهان
چون تو دستور خردمند و وزیر هنری

نقشهٔ پطر بر فکر تو نقشی بر آب
رأی بیزمارک بر رای تو رائی سپری

ز تولون جیش ناپلیون نگذشتی گر بود
بر فراز هرمان نام تو در جلوه گری

داشتی پاربس ار عهد تو درکف‌، نشدی
سوی الزاس ولرن لشکر آلمان سفری

انگلیس ار ز تو می‌خواست در آمریک مدد
بسته می‌شد به واشنگتون ره پرخاشجری

با کماندار چف گر فرتو بودی همراه
به دیویت بسته شدی سخت ره حمله‌وری

ور به منچوری پلتیک تو بد رهبر روس
نشد از ژاپون جیش کرپاتکین کمری

بود اگر فکر تو با عائلهٔ مانچو یار
انقلابیون درکار نگشتند جری

ور بدی رای تو دایر به حیات ایران
این همه ناله نمی‌ماند بدین بی‌اثری

مثل است این که چو بر مرد شود تیره جهان
آن کند کش نه به کار آید از کارگری

تو بدین دانش‌، افسوس که چون بی‌خردان
کردی آن‌کار که جز افسون ازوی نبری

برگشودی در صد ساله فروبستهٔ هند
بر رخ روس و نترسیدی ازین دربدری

بچهٔ گرک در آغوش بپروردی و نیست
این مماشات جز از بیخودی و بی‌خبری

بی‌خودانه به تمنای زبر دست حریف
در نهادی سر تسلیم‌، زهی خیره‌سری

اندر آن عهد که با روس ببستی زین پیش
غبن‌ها بود و ندیدی تو زکوته نظری

تو خود از تبت و ایران و ز افغانستان
ساختی پیش ره خصم بنائی سه دری

از در موصل بگشودی ره تا زابل
وز ره تبت تسلیم شدی تا به هری

زین سپس بهر نگهداری این هر سه طریق
چند ملیون سپهی باید بحری و بری

بیش از فایدت هند اگر صرف شود
عاقبت فایدتی نیست به جز خون‌جگری

انگلیس آن ضرری را که ازین پیمان برد
تو ندانستی و داند بدوی و حضری

نه همین زیرپی روس شود ایران پست
بلکه افغانی ویران شود وکاشغری

ور همی گوئی روس از سر پیمان نرود
رو به تاربخ نگر تا که عجایب نگری

در بر نفع سیاسی نکند پیمان کار
این نه من گویم کاین هست ز طبع بشری

خاصه چون روس که او شیفته باشد بر هند
همچو شاهین که بود شیفته برکبک دری

ورنه روس از پس یک حجت واهی ‌ز چه روی
راند قزاق و نهاد افسر بیدادگری

در خراسان که مهین ره‌رو هند است چرا
کرد این مایه قشون بی‌سببی راهبری

فتنه‌ها از چه بپاکرد و چرا آخرکار
کرد نستوده چنان کار بدان مشتهری

سپه روس زتبریزکنون تا به سرخس
بیش از بیست هزارند چو نیکو شمری

هله کزمشرق ما امن بود تا به شمال
سپه روس چرا مانده بدین بی‌ثمری

گرچه خود بی‌ثمری نیست که این جیش گزین
سفری کردن خواهند به صد ناموری

سفر ایشان هند است و تمناشان هند
هند خواهند بلی‌، نرم‌تنان خزری

وبژه گر پای بیفشاری تا از خط روس
خط آهن به سوی هندکند ره سپری

به عدو خط ترن ره را نزدیک کند
تا تو دیگر نروی راه بدین پرخطری

سد بس معتبری ایران بد بر ره هند
وه که برداشته شد سد بدان معتبری

باد نفرین به لجاجت که لجاجت برداشت
پرده ازکار و فروبست رخ پرهنری

به لجاج و به غرض کردی کاری که بدو
طعنه راند عرب دشتی وترک تتری

حیف ازآن خاطر دانای تو وان رای رزین
که در این مسئله زد بیهده خود را به کری

زهی آن خاطر دانای رزین تو زهی
فری آن فکر توانای متین تو فری

نام نیکو به ازین چیست که گویند به دهر
هند و ایران شده ویران ز سر ادوارد کری
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #246
پیمان‌شکن نگار من آن ترک لشکری
بگرفت خوی لشکری و شد ز من بری

من دل به لشکری ز چه دادم به خیر خیر
هشیار مرد، دل نسپارد به لشکری

او خود سپاهی است و رود، چون رود سپاه
گوید مرا که بنشین وز هجر خون گری

هر دم ز هجر آن رخ چون سیم نابسود
یاقوت سوده بارم بر زر جعفری

آنکه گرم ببینی خسته ز درد هجر
براین تن پرآفت من رحمت آوری

تا بود صف شکست و کمند و کمان گرفت
ایدون گمان کند که چنین است دلبری

قلب سپاه را نشناسد ز قلب دوست
قلب تو بر درد چو به جولانش بگذری

پیوسته چون پری است نهفته ز چشم من
گر نه پری است از چه نهانست چون پری

عشق این‌چنین نخواهم چون نیست درخورم
ای عشق مر مرا تو بدینسان نه در خوری

عشق بتی گزینم‌، دلخواه و سازگار
چون دیگران نداشته رسم ستمگری

با گیسوی شکسته‌تر از پشت بیدلان
با چهرهٔ شکسته‌تر از لالهٔ طری

کر بنگری بر آن رخ و بالای او درست
بینی مه چهارده بر سرو کشمری

دیبای ششتری است بناگوش و روی او
مشک سیه دمیده ز دیبای ششتری

از روی اوست خوبی و نیکی ستوده فال
چون از ولی داور، آئین داوری
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #247
بتا اگرچه به صورت تو زادهٔ بشری
ولی به روی درخشان‌، سلاله قمری

بشر نزاده چنین ماه روی غالیه موی
چگونه باورم آیدکه زادهٔ بشری

به چهر و سیما فرزند ماه گردونی
به قد و بالا مانند سرو کاشمری

قمر شناسمت ار غمگسار بوده قمر
پری بخوانمت ار آشکار گشته پری

به زلف بافته‌، رشگ بنفشهٔ چمنی
به روی تافته‌، شرم ستاره سحری

اگر شکارکنند آهوان صحرا را
به‌چشم‌، ای بت آهونگه‌، تو دل شکری

پری شنیدم اما پری نه دل سپراست
تو ای نگار پریچهره از چه دل سپری

سپرکنی به رخ ماه حلقهٔ زنجیر
برای آنکه کنی روزگار من سپری

کسی که روی‌ تو بیند زخویش بی‌خبرست
چرا ز حسن خود ای ماهرو تو بی‌خبری

نظر به روی تو دل‌ها ز دست برباید
که آفت دلی ای شوخ و فتنهٔ نظری

منم غلام خط مشک‌ فام تو که بدو
سپرده خط غلامی بنفشهٔ طبری

کدام کس که تو را دید و دل نداد به تو
کدام کس که تو بینی و دل ازو نبری

به‌ماه و سروت اگر عاشقان کنند شبیه
تو ماه مشکین زلفی و سرو سیم‌بری

به روی تو صنما ختم شد نکورویی
چو برپیمبر ما ختم شد پیامبری

خدایگان رسولان‌، رسول بار خدای
که مر خدایش بستوده از نکو سیری

خدای را غرض از خلقت‌ جهان او بود
وگرنه بهرچه آورد انس وجن وپری
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #248
مگر می‌کند بوستان زرگری
که دارد به دامان زر جعفری

به کان‌ اندر، آن مایه‌ زر توده ‌نیست
که باشد درین دکهٔ زرگری

به باغ این‌چنین گفت باد صبا
که چونی بدین مایه حیلت وری

به ده ماه از این پیش دیدمت من
تهی دست و خسته تن از لاغری

وز آن پس به‌د‌و ماه دیدمت باز
به تن جامهٔ چینی و ششتری

به سه ماه از آن پس شدی بارور
شکم کرده فربه ز بار آوری

به دیدار نو بینم اکنون تو را
طرازیده بر تن قبای زری

همانا که توگنج زر یافتی
که کردی بدین گونه زرگستری

به کاه جوانی همی داشتی
به طنازی آئین لعبت گری

کنون گشته‌ای سخت‌پیر وحریص
همی خواسته‌، نیزگردآوری

دگرباره دختر شوی ای عجب
عجوزه ندیدم بدین دختری

چمن زرفروش است و زاغ سیاه
شده زر او را به‌جان مشتری
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #249
با مه نو زهره تابان شد ز چرخ چنبری
چون نگین دانی جدا از حلقهٔ انگشتری

راست چون نیلوفر بشکفته بر سطح غدیر
سر زدند انجم ز سطح گنبد نیلوفری

گفتی از بنگه برون جستند رب‌النوع‌ها
با کمرهای مرصع‌، با قباهای زری

برق انجم در فضای تیره گفتی آتشی است
پاره پاره جسته در نیلی پرند ششتری

کهکشان‌، گفتی همی پیچیده گردون بر میان
دیبهی زربفت زیر شعری خاکستری‌

تافته عقد پرن نزدیک راه کهکشان
همچو مجموعی گهر، پیش بساط گوهری

یا یکی آویزه‌ای ز الماس کش گوهرفروش
گیرد اندر دست و بگمارد به چشم مشتری

آسمان تا بنگری ملکست و آفاقست و نفس
حیف باشد گر برین آفاق و انفس ننگری

مردم چشم تو زین آفاق و انفس بگذرد
خود تو مردم شو کزین آفاق و انفس بگذری

سرسری برپا نگشته است این بنای باشکوه
هان و هان تا خود نپنداری مرآن را سرسری

هست گیهان پیکری هشیار و ذرات ویند
اینهمه اختر که بینی بر سپهر چنبری

ذره‌ای از پیکر گیهان بود جرم زمین
با همه زورآزمایی‌، با همه پهناوری

جرم غبرا ذره و ما و تو ذرات وی‌ایم
کرده یزدان‌مان پدید از راه ذره‌پروری

باز اندر پیکر ما و تو ذرات دگر
هست و هر یک کرده ذرات دگر را پیکری

بین ذرات وجود ماست از روی حساب
فسحتی کان هست بین ما و مهر خاوری

پیکر گیهان اعظم نیز بی‌شک ذره‌ایست
زان مهین‌پیکر که هم جزوی است زین صنعتگری

اینهمه صنعتگری‌ها، ای پسر بهر تو نیست
چند ازین نخو‌ت‌فروشی چند از این مستکبری

تو به چشم اندر نیایی پیش ذرات وجود
ای سراسر شوخ‌چشمی ای همه خیره‌سری

نیک بنگر تا چرا پیدا شدند این اختران
گر بدانستی توانی دعوی نیک‌اختری

عشق آتش زد نخست اندر نخستین مشعله
مشعله زان شعله شد سرگرم آذرگستری

عشق، حرکت بود و از حرکت حرارت شد پدید
وان حرارت کرد در کالای کیهان اخگری

ساقی آتشپاره بد و آتش به ساغر درفکند
هم در اول دور، سرها خیره ماند از داوری

اختران جستند اندر این فضای بی‌فروغ
همچو آتشپارگان در دکهٔ آهنگری

آن‌یکی نپتون شد آن دیگر اورانوس آن زحل
وان دگر بهرام و آن‌ یک تیر و آن‌ یک مشتری

وآن مجره گشت تابان بر کمرگاه سپهر
همچو تیغی پرگهر در دست مرد لشگری

ذره ذره گرد شد، پس گونه گون تفریق شد
نیز گرد آیند و هم بپراکنند از ساحری

عامل این سحرها عشقست و جز او هیچ نیست
عشق پیدا کن وگر پیدا نکردی خون گری
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,225
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #250
آنچه در دورهٔ ناصری
مرد و زن کشته شد سرسری

آن به عنوان لامذهبی
این به عنوان بابیگری

آن به‌عنوان جمهوربت
این به‌عنوان دانشوری

وانچه ‌شد کشته در چند شهر
بین شیخی و بالاسری

شد ز نو تازه در عهد ما
آن جنایات و کین‌گستری

دوره پهلوی تاز کرد
عادت دورهٔ ناصری

نام مردم نهد بلشویک
این زمان دشمن مفتری

بلکه زان دوره بگذشت هم
شد عیان دورهٔ بربری

آخر نام هرکس که بود
کاف‌، کافی بود داوری

بلشویک است و یار لنین
خصم سرمایه و قلدری

بایدش بی‌محابا بکشت
از ره امنیت پروری

جمله ماندند باز از عمل
تاجر وکاسب و مشتری

زارع از زارعی کاسب از
کاسبی تاجر از تاجری

لیک شاعر نماند از عمل
هم به زندان کند شاعری

*
*

وان نفاقی که بد پیش ازین
پیشهٔ مردم کشوری

حیدری دشمن نعمتی
نعمتی دشمن حیدری

این زمان تازه گشت آن نفاق
اندر ایران ز بدگوهری

دولتی دشمن ملتی
کشوری دشمن لشکری

بربدی صبر باید همی
ورنه یزدان دهد بدتری

خود خورد خویشتن را ستم
دفع ظالم کند برسری

در شداید هویدا شود
گوهر مردم گوهری

روز سختی نمایان شود
شیرمردی و کنداوری

آنکه در بستر خز خزد
روز سختی شود بستری

ای شکم گرسنه‌، غم مدار
از ضعیفی و از لاغری

هست در فاقه بس رازها
کان ندانی در اشکم پری

شیر نر چون گرسنه شود
بیشتر می کند صفدری

کارها آید از گرسنه
معجزاتی است در مضطری

محنت فاقه کمتر بود
در جهان ز آفات پرخوری

آدمی چون گرسنه شود
گردد اندر مهالک جری

مردمان گفته‌اند این مثل
هرکه از نان پس‌، از جان بری

مرد دانا چو شد گرسنه
جنبدش هوش پیغمبری

ای زبردست بیدادگر
چند از ین جور و استمگری

جنبش مردم گرسنه است
غرش کوس اسکندری

کینه تیغی است زنگارگون
فقر سازد ورا جوهری

ظلمش آرد برون از نیام
اینت باد افره و داوری
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
87

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین