. . .

شعر قصاید ملک الشعرای بهار

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #201
همیشه لطف خدا باد یار پاکستان
به کین مباد فلک با دیار پاکستان

ز رجس‌شرک‌، به ری شد به قوت توحید
همین بس است به دهر افتخار پاکستان

سزد کراچی و لاهور، قبهٔالاسلام
که هست یاری اسلام کار پاکستان

ز فیض روح «‌محمدعلی جناح‌» بود
محمد و علی و آل‌، یار پاکستان

همین نه کحل بصر، بل سزد که اهل نظر
کنند کحل بصیرت غبار پاکستان

مدام تشنهٔ صلح است ملتش‌، هر چند
که نیست کم زکسی اقتدار پاکستان

به زیر بیرق نصر من‌الله‌اند و کنند
مه و ستاره‌، سعادت نثار پاکستان

شود به مرتبه صاحبقران دهر که هست
به دست صاحب قرآن مهار پاکستان

ز قهر حق شودش کار، زار اگر طلبد
عدو به مکر و حیل کارزار پاکستان

ز فیض سعی و عمل وز شمول علم و هنر
فزون شود همه روز اعتبار پاکستان

چه سخت زود به آزادی امتحان دادند
رجال فاضل وکامل عیار پاکستان

طپد چو طفل ز مادر جدا، دل کشمیر
که سر ز شوق نهد درکنار پاکستان

چو مادری که ز فرزند شیرخواره جداست
نجات کشمیر آمد شعار پاکستان

فشانده اشک غم از چشم و من همی بینم
به چش دل مژهٔ اشکبار پاکستان

ز سوی مردم ایران هزار گونه درود
به ساکنان سعادتمدار پاکستان

به عالمان حقایق به سالکان طریق
به غازیان معادی شکار پاکستان

به رهبران معظم‌، به سائسان بزرگ
که هست فکرتشان غمگسار پاکستان

ز ما درود فراوان به شیرمردانی
که کرده‌اند سر و جان نثار پاکستان

به روح پاک شهیدان که خونشان بر خاک
کشید نقشهٔ پر افتخار پاکستان

زما درود برآن روح پرفتوح بزرگ
«‌جناح‌»‌، رهبر والاتبار پاکستان

درود باد به روح مطهر «‌اقبال‌»
که بود حکمتش آموزگار پاکستان

«‌هزار بادهٔ ناخورده‌» وعده داد که هست
از آن یکیش می خوشگوار پاکستان

جدا نبود و نباشند ملت ایران
ز طبع و خوی و شعار و دثار پاکستان

گمان مبر که بود بیشتر از ایرانی
کسی به روی زمین دوستدار پاکستان

گواه دوستی ما بود شهنشه ما
که شد ز صدق و صفا رهسپار پاکستان

هماره ایران می‌برد رنج در ره هند
ز رنج رست کنون در جوار پاکستان

بهار عاشق فرهنگ و خوی و آدابی است
که محکم است بدان‌، پود و تار پاکستان

ز روی صدق و ادب چند نکته عرضه دهم
به پیشگاه دل حقگزار پاکستان

یکی سماحت ملی‌، که گونه گونه ملل
زیند فارغ و خوش در دیار پاکستان

که ملک را نرساند به وحدت ملی
مگر سماحت قانونگزار پاکستان

جدال مذهبی و ترک اصل آزادی
خزان کند به حقیقت‌، بهار پاکستان

دگر صنایع ملی که کارساز افتد
به جمع کارگر بیشمار پاکستان

دگر بنای عدالت که بالسویه برند
ز عدل بهره‌، صغار و کبار پاکستان

ز مرگ باک مدارید و مستعد باشید
که هست صلح مسلح‌، مدار پاکستان

اساس صلح‌، سپاه منظم است‌، بلی
بود سپاه منظم‌، حصار پاکستان

برید بهره زعلم فرنگ وصنعت او
که کسب علم و هنر نیست عار پاکستان

ولی فضایل اخلاق خود زکف مدهید
که خوی غرب نیاید به کار پاکستان

فنون غربی وآداب وسنت شرقی
مناسب است به شأن و وقار پاکستان

همیشه‌تاکه زگشت زمین شب آید و روز
به خرمی گذرد روزگار پاکستان

همیشه یمن بود در یمین پاکستان
هماره یسر بود در یسار پاکستان

به یادگار، بهار این قصیده گفت و نوشت
همیشه لطف خدا باد یار پاکستان
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #202
نامه‌ات آورد اسکدار علی جان
شاد شد از وی دل بهار علی جان

یافتم این بنده گرچه از پس ده سال
در نظرت قدر و اعتبار علی جان

لیک تو بودی مرا ز ساعت اول
خوبترین یار و دوستار علی جان

در نظر من سه اصل قوت دارد
عاطفه و مسلک و شعار علی جان

من به تو با این دو دیده بودم از اول
نیستم از دیده شرمسار علی جان

گرچه کنون‌ حزب‌ و مز‌ب‌ و عاطفه ‌مرد‌ه ‌است
لیک بدان دارم افتخار علی جان

بودم و بودیم در مقابل روسان
همچویکی آهنین حصار علی جان

بودیم از پشت میزهای جراید
رزم کنان تا به پای دار علی جان

با سپه روس‌، گشته‌ایم مقابل
بی‌مدد عون و دستیار علی جان

خارجیان را ز ملک خویش براندیم
با قلمی همچو ذوالفقار علی جان

نفی بلد دیده‌ایم و حبس مکرر
تهمت خصمان نابکار علی جان

هرکه به‌جای من و تو بودی کردی
روزی صد بار انتحار علی جان
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #203
ای رخ میمونت آفتاب صفاهان

وی به وجود تو آب و تاب صفاهان

باز شد از قید ظلم‌، گردن مظلوم

تا تو شدی مالک الرقاب صفاهان

کرد صفاهان ز عدل پرسش و حق داد

ز آیه لاتقنطوا، جواب صفاهان

دید صفاهان همی به طالع بیدار

آنچه نیامد همی به خواب صفاهان

مقدم آبادی آفرین «‌نصیری‌»

گشت نصیر دل خراب صفاهان

همت سردار جنگ و غیرت احرار

بر رخ اشرار بست باب صفاهان

بر رجب دزد، راه بسته و بگشاد

راه ذهاب و ره ایاب صفاهان

بر سر جعفر قلی کشید سپاهی

کشن و غریونده چون سحاب صفاهان

لشکر دزدان غمی شدند و بجستند

چون ز نسیم خزان‌، ذباب صفاهان

از اثر خون خاک خوردهٔ اشرار

رنگ طبرخون گرفت، آفتاب صفاهان

زبن سپس از بسکه خون دزد بریزد

نکهت خون آید از گلاب صفاهان

وز اثر این سیاست‌، از پس زردی

سرخ شود رنگ شیخ و شاب صفاهان

ای هنری میر بختیار، که شد یار

فر تو با بخت کامیاب صفاهان

مردم ایران ز شرق و غرب ببردند

رشگ‌، بر این حسن انتخاب صفاهان

رو که خوش از عهدهٔ حساب بر آیی

چون ز تو خواهد خدا حساب صفاهان

رو که اثرهای مستطاب نماید

در تو دعاهای مستجاب صفاهان

نعمت دنیات هست‌، کوش که یابی

عاقبتی نیک از احتساب صفاهان

عاقبت نیک‌، غیر نام نکو چیست‌؟

نام نکو جوی از جناب صفاهان

تا به تو منسوب گشت‌، فخر نمایند

اهل صفاهان ز انتساب صفاهان

روی بهار از فراق روی تو گشته است

زردتر از آبی خوشاب صفاهان

لیک به حکم حکیم و لطف تو شاید

سرخ شود رویش از شـ×ر×ا×ب صفاهان
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #204
دل ز دل بردار اگر بایست دلبر داشتن
دل به دلبر کی رسد جز دل ز دل برداشتن

دلبر و دل داشتن نبود طریق عاشقان
یا دم از دل داشتن زن یا ز دلبر داشتن

عشق‌ را %%%% چو رهبر گشت عشقی کافر است
با مسلمانی نشاید عشق کافر داشتن

بندهٔ نفسی مرو زی عشق کت ناید درست
سوی دریا رفتن و طبع سمندر داشتن

عقر کن خنگ هوس را تا توانی زیر گام
سطح این چرخ محدب را مقعر داشتن

شو که از راه مجاز آری حقیقت را به‌ دست
نی مزاج خویش را هر دم فروتر داشتن

ای زده دست طلب در دامن نفس پلید
بایدت آن دست را پیوسته بر سر داشتن

نفس را بگذار تا ز آفاق و انفس بگذری
سنگ را درهم شکن خواهی اگر زر داشتن

بشکن این آیینهٔ زنگار سود نفس را
تا توانی چهره پیش مهر انور داشتن

شو مجرد تا در اقلیم غنا گیری قرار
کاین‌چنین کشور به کف ناید ز لشگر داشتن

گر توانگر بود خواهی بایدت در هر طریق
ناتوانگر بودن و طبع توانگر داشتن

در تکاپوی طلب واپس‌تر است از گرد راه
آنکه بنشیند به امید تکاور داشتن

ای برادر هرچه هستی هیچ شو در راه دوست
تا توانی جمله اشیا را برابر داشتن

ای پسر باید پی تسخیر شهرستان دل
دل ز جان بگرفتن و جان دلاور داشتن

ترک‌ خود کن ای‌ پسر تا هر چه‌ خواهی آن کنی
اینت ملک و اینت جاه و اینت کشور داشتن

با سپاه جهد کن تسخیر ملک معرفت
تا توانی جمله گیتی‌ را مسخر داشتن

پیش شاهنشاه کل ننگ است در شاهنشهی
خان خاقان یافتن یا قصر قیصر داشتن

بلکه باید ملک معنی را گرفتن وانگهی
قیروان تا قیروان دریای لشکر داشتن

چشم صورت‌بین ببند ای دل که نبود جز گزاف
طرهٔ تاریک و رخسار منور داشتن

نیز ناید در نظر جز ریشخند کودکان
سبلت افشانده و ریش مدور داشتن

مانوی کیش‌ است در کیش حقیقت آنکه خواست
دیدهٔ حق‌‌بین به دیوان مصوّر داشتن

چیست نمرودی خلیل‌الله را هشتن ز دست
وانگه از کوری نظر بر صنع آزر داشتن

رو به کنج عافیت بنشین که از دریوزگی است
کنج دارا جستن و ملک سکندر داشتن

چیست دون‌طبعی هوای خسروی کردن به‌دهر
با نشان خدمت از فرزند حیدر داشتن

بوالحسن خورشید آل مصطفی کاید درست
با ولایش تاجی از خورشید بر سر داشتن

حجه هشتم رضا، شاهی که بتوان با رضاش
هفت چرخ نیلگون را زیر چنبر داشتن

هرکه امروز از صفا محشور شد در حضرتش
بایدش آسایش از فردای محشر داشتن

نعمت دنیا و عقبی بر سرکوی رضاست
با رضای او توان نعمای اوفر داشتن

ای طلب ناکرده و نادیده احسان امام
شایدت دل را بدین معنی مکدر داشتن

رو طلب کن با دل بیدار و چشم اشکبار
تا ببینی آنچه نتوانیش باور داشتن

چون‌ توئی کاهل‌، چه‌ می‌خواهی که‌ از بی‌ دولتیست
بینوای کاهل امید از توانگر داشتن

پادشاهی نیست آن کز روی غفلت چند روز
بر سر از دود دل درویش افسر داشتن

منصب شاهنشهی چبود؟ مقام بندگی
بر در نوباوهٔ موسی بن جعفر داشتن

ای به غفلت در پی اکسیر دنیا کنده جان
بایدت در بوته ابن یک بیت چون زر داشتن

«‌این ولی‌الله این اکسیر اعظم این امام
خاک شو تا زر شوی‌، این کشتن این برداشتن‌»
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #205
زبن شه نادان‌، امید ملکرانی داشتن

هست چون از دزد، چشم پاسبانی داشتن

کذب‌و جبن‌و احتکار و خست و رشوه‌خوری

هیچ ناید راست با تاج کیانی داشتن

هیچ نتوان بی‌فر سیروس و برز داربوش

فر دارایی و برز خسروانی داشتن

هست امید خیر ازین گندم‌نمای جوفروش

چون به نالایق زمین‌، گندم‌فشانی داشتن

کی سزد از ارتجاعی‌زاده‌، قانون‌پروری

کی سزد از گرگ امید شبانی داشتن

گرگ‌زاده‌ عاقبت گرگ‌ است ‌و بی‌شک ‌از خریست

گوسفند از گرگ چشم مهربانی داشتن

شاه تن‌پرور به تخت اندر بدان ماند درست

ماده گاوی زین و برگ از زر کانی داشتن

بود در عهد کیان رسمی که باید شهریار

بر عدو هر سال قهر قهرمانی داشتن

پادشاهی را که بر روی زمین شمشیر نیست

بی‌نصیب است از نصیب آسمانی داشتن

شاه آن باشد که با شمشیر گیرد ملک را

پادشاهی نیست ملک رایگانی داشتن

ملک چون بی‌زحمت آید بگذرد بی‌دردسر

تاج بی‌زحمت چه باشد؟ سرگرانی داشتن
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #206
خیز وطعنه برمه و پروین زن
در دل من آذر بر زین زن

بند طره بر من بیدل نه
تیر غمزه برمن غمگین زن

یک گره به طرهٔ مشکین بند
صدگره برین دل مسکین زن

یک‌سخن‌ز دو لب شیرین گوی
صد گواژه بر لب شیرین زن

خواهی ارزنی ره تقوی را
زان‌ دو زلف پرشکن‌ و چین زن

تو بدین لطیفی و زیبائی
رو قدم به لاله و نسرین زن

گه ز غمزه ناوک پیکان گیر
گه ز مژه خنجر و زوبین زن

خواهی ار کشی کش و نیکو کش
خواهی ار زنی زن و شیرین زن

گرکشی به خنجر مژگان کش
ور زنی به ساعد سیمین زن

گر همی بری‌، دل دانا بر
ور همی زنی‌، ره آئین زن

گه سرود نغز دلارا ساز
گه نوای خوب نوآئین زن

بامداد، بادهٔ روشن خواه
نیمروز، ساغر زرین زن

رو بهار ازین سخنان امروز
بر سخنوران خط ترقین زن

زین تذرو وکبک چه جوئی خیر
رو به شاهباز و به شاهین زن

شو پیاده ز اسب طمع و آنگاه
پیل‌وش به شاه و به فرزین زن

تا طبرزد آوری از حنظل
گردن هوا به تبرزین زن

تا جهان کژیت به ننماید
کحل راستی به جهان‌بین زن

گرت ملک و جاه برین باید
تن به ملک و جاه فرودین زن

بنده شو به درگه شه وانگاه
کوس پادشاهی و تمکین زن

شاه غایب آنکه فلک گویدش
تیغ اگر زنی به ره دین زن

رو ره امیری چونان گیر
شو در خدیوی چونین زن

ای ولی ایزد بیچون‌، خیز
ره بر این گروه ملاعین زن

بر بساط دادگری پا نه
بر کمیت کینه‌وری زین زن

گه به حمله بر اثر آن تاز
گه به نیزه بر کتف این زن

خیمهٔ خلاف اعادی را
برکن از جهان و به سجین زن

کیش اورمزد به کار آور
بیخ آهریمن خودبین زن

دین حق و معنی فرقان را
بر سر خرافهٔ پارین زن

از دیار مشرق بیرون تاز
کوس خسروی به درچین زن

پای بر بساط خواقین نه
تکیه بر سریر سلاطین زن

پیش خیل بدمنشان شمشیر
چون امیر خندق و صفین زن

با مداد تیرهٔ خون خصم
بر بیاض دین خط تزئین زن

برکران این چمن نوخیز
با سنان آخته‌، پرچین زن

تا به‌راستی گرود زین پس
بانگ بر جهان کژآنین زن

چهر عدل را ز نو آزین بند
کاخ مجد را ز نو آئین زن

گر فلک ز امر تو سر پیچد
بر دو پاش بندی روئین زن

طبع من زده است در مدحت
نیک بشنو و در تحسین زن

برگشای دست کرم و آنگاه
بر من فسردهٔ مسکین زن

تا جهان بود تو بدین آئین
گام بر بساط نوآئین زن
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #207
جوان بخت و جهان‌آرایی ای زن

جمال و زینت دنیایی ای زن

صدف خانه است و صاحبخانه غواص

تو در وی گوهر یکتایی ای زن

تو یکتا گوهری در درج خانه

وزان بهتر که گوهر زایی ای زن

تو در عین لطافت زورمندی

تو هم گوهر تو هم دریایی ای زن

چو مغز اندر سر و چون هوش در مغز

به جا و لایق و شایایی ای زن

تو نور دیدهٔ روشندلانی

ازیرا درخور و دربایی ای زن

طبیعت خود چو کانی پر ز لفظ است

تو آن الفاظ را معنایی ای زن

تعالی‌الله که در باغ نکویی

چو گل پاکیزه و زیبایی ای زن

خطا گفتم ز گل نیکوتری تو

که هم زیبا و هم دانایی ای زن

ترا حاجت به آرایش نباشد

که خود پا تا به سر آرایی ای زن

نعیم زندگی را با تو بینم

همانا نور چشم مایی ای زن

معمای جهان حل کردی و باز

تو خود اصل معماهایی ای زن

نبودی زندگی گر زن نبودی

وجود خلق را مبدایی ای زن

بنای نیک‌بختی را به گیتی

تو هم معمار و هم بنایی ای زن

کواکب جمله تن کوشند، چون تو

شبانگه گرم لالالایی ای زن

بغلطد اشک انجم‌، چون بر طفل

تو چشم از خواب خوش بگشایی ای زن

طبیعت جذبهٔ عشق از تو آموخت

که تو خود عشق را مبنایی ای زن

طبایع گاه لطف و گاه قهرند

تو لطف از فرق سر تا پایی ای زن

بهشت واقعی جایی است کز مهر

تو با فرزندگان آنجایی ای زن

تواضع را چو خیزی پیش شوهر

همایون شاخهٔ طوبایی ای زن

دربغا گر تو با این هوش و ادراک

به جهل از این فزون‌تر پایی ای زن

دریغا کز حساب خود وطن را

به نیمه تن فلج فرمایی ای زن

*‌

*‌

بزرگا شهریارا! کامر فرمود

کز این بیغوله بیرون آیی ای زن

به شاه پهلوی از جان دعاگوی

اگر پنهان و گر پیدایی ای زن

ثنای بانو و شه‌دخت و شه‌پور

بکو گر پیر اگر برنایی ای زن

سوی علم و هنر بشتاب و کن شکر

که در این دورهٔ والایی ای زن

حجاب شرم و عفت بیش‌تر کن

کنون کازاد، ره‌پیمایی ای زن

به کار علم و عفت کوش امروز

که مام مردم فردایی ای زن
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #208
آتش کید آسمان سوخت تنم‌، دریغ من

ز آب دو دیده‌، بیخ غم برنکنم‌، دریغ من

من که به تن ز عافیت داشتمی لباس ها

بس‌عجبست کاین‌چنین‌ عور تنم‌، دریغ من

این فلک قبا دورنگ ازسر حیله برکشید

از تن عافیت برون پیرهنم‌، دریغ من

دست فلک به پای دل بست مرا کمند غم

نیست کسی که پنجه‌اش درشکنم دریغ من

من که به کوی خرمی داشتمی وطن کنون

وادی بیکران غم شد وطنم‌، دریغ من

همچو گلی شکفته رخ در چمن نکوئیم

کامده باد مهرگان در چمنم‌، دریغ من

راغ و زغن به‌بوستان‌نغمه‌سرای‌روز و شب

من که چو بلبلم چرا در حزنم‌، دریغ من

جام مراد سفلگان پر ز می نشاط و من

بهر چه ساغر طرب درفکنم‌، دریغ من

من که نه‌ این‌چنین بُدم بهر چه‌این‌چنین شدم

من چه کسم خدای را کاین نه منم‌، دریغ من

بوالحسن است شاه من‌، کوی رضا پناه من

پس ز چه رو به ناکسان مفتتنم‌، دریغ من

خلق جهان ز کاخ او ریزه‌چنند و من چرا

بر در کاخ دیگران ریزه‌ چنم‌، دریغ من

خاقانی شیروان گفته زبان حال من

[مصرع درست اسکن نشده] ...نم دریغ من
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #209
بر تختگاه تجرد سلطان نامورم من
با سیرت ملکوتی در صورت بشرم من

این عالم بشری را من زادهٔ گل و خاکم
لیکن ز جان و دل پاک از عالم دگرم من

سلطان ملک فنایم منصور دار بقایم
با یاد هوست هوایم وز خویش بیخبرم من

موجود و فانی فی‌الله هستی‌پذیر و فناخواه
هم آفتابم و هم ماه‌، هم غصن وهم ثمرم من

زین‌ آخرین گل‌ مسنون‌ شد تیره‌ این‌ رخ کلگون
ور نه به فال همایون از اولین گهرم من

ناقوس و نغمهٔ مؤذن گوید که هان بنیوشید
معنی‌یکی‌است اگرچه‌درگونه گون‌صورم من

فرزند ناخلف نفس فرمان من برد از جان
زیرا به تربیت او را فرمانروا پدرم من

آنجا که‌ عشق کشد تیغ بی‌درع و بی‌زرهم من
و آنجا که فقر زند کوس با تیغ و با سپرم من

پیش خزان جهالت‌، و اسفندماه تحیر
خرم بهار فضایل واردی مه هنرم من

غیر از فنا نگرفتم زین چیده خوان ملون
زیرا به خانهٔ گیتی مهمان ما حضرم من

از کید مادر دنیا غار غمم شده ماوا
مرخسرو علوی را گوئی مگر پسرم من

مدح ستودهٔ گیتی صدره بگفتم ازیرا
از قاصد ملک‌العرش صدره ستوده‌ترم من

والا سفیر خردمند وخشور پاک خداوند
کش گفت عقل برومند استاد بوالبشرم من

ای دستگیر فقیران وی رهنمای اسیران
راهی‌، که با دل و‌یران زانسوی رهگذرم من

بال و پریم دگر ده‌، جائیم خرم و تر ده
زیرا درین قفس‌ تنگ مرغی شکسته پرم من

بر من‌ ز عشق‌ هنربخش‌ وز فقر تاج‌ و کمر بخش
ای پادشاه اثربخش لطفی که بی‌اثرم من
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
مشاهده صفحه اصلی انجمن
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #210
ای خطهٔ ایران مهین‌، ای وطن من

ای گشته به مهر تو عجین جان و تن من

ای عاصمهٔ دنیی آباد که شد باز

آشفته کنارت چو دل پر حزن من

دور از تو گل و لاله و سرو و سمنم نیست

ای باغ گل و لاله و سرو و سمن من

بس خار مصیبت که خلد دل را بر پای

بی روی تو، ای تازه شکفته چمن من

ای بار خدای من گر بی‌تو زیم باز

افرشتهٔ من گردد چون اهرمن من

تا هست کنار تو پر از لشکر دشمن

هرگز نشود خالی از دل محن من

از رنج تو لاغر شده‌ام چونان کاز من

تا بر نشود ناله نبینی بدن من

دردا و دریغاکه چنان گشتی بی‌برک

کاز بافتهء خویش نداری کفن من

بسیار سخن گفتم در تعزیت تو

آوخ که نگریاند کس را سخن من

وانگاه نیوشند سخن‌های مرا خلق

کز خون من آغشته شود پیرهن من

و امروز همی‌گویم با محنت بسیار

دردا و دریغا وطن من‌، وطن من
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
141

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 4, کاربران: 0, مهمان‌ها: 4)

بالا پایین