. . .

شعر قصاید ملک الشعرای بهار

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #171
روز بگذشت و شب تیره بگستردادیم

مسند از حجره به ایوان فکن ای نیک‌ندیم

بادهٔ روشن نیک است همه وقت و سماع

ویژه اکنون که شب تیره بگسترد ادیم

گل اگر چند نمانده است فزون‌، لیک هنوز

مادرگلبن از زادن ناگشته عقیم

گل آذریون رخشنده به شب بر سر شاخ

من درو حیران چون در شجر نار، کلیم

چون نسیم آید گردد چو کمان شاخک بید

راست چون تیر شود باز چو بنشست نسیم

کرم شب‌تابک از آن تابش خود بیم کند

که به نتواند بودن به یکی جای مقیم

نیک بنگر به شب تیره دوان از پس روز

راست چونان که گدا بر اثر مرد کریم

بلعجب تعبیه‌ای کرده به شب چرخ بلند

در شگفت آید زین بلعجبی مرد حکیم

نیم‌شب انجم افروخته بر چرخ چنانک

پاره‌ها زاتش جسته به یکی تیره گلیم

وان بنات‌النعش از دور بدان گونه همی

گرد هم خاموش اندر شده چون اهل رقیم

وان ستاره به فلک بر اثر دیو دوان

چون به آب اندر از بیم دوان ماهی سیم

کهکشان راست چو زربفتی بیرنگ وکهن

خود کهن بوده بدین گونه هم از عهد قدیم

تافته ماه و دم عقرب خمیده بر او

گوی و چوگان را ماند به کف شاه کریم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #172
زلفت از مشگ‌، خط آراید بر صفحهٔ سیم

تا بدان‌، چشم تو را فتنه نماید تعلیم

فتنه‌آموزی مگذار بر آن زلف سیاه

وآن خط مشگین مپسند برآن صفحهٔ سیم

روی تو ماهی سیم است بر او خط چه نهی

کس به عمدا خط ننگارد بر ماهی سیم

وآن سیه چشم ترا فتنه نباید آموخت

فتنه‌سازی نبود درخور بیمار و سقیم

زلف تو چشم تو را برد بخواهد از راه

یک‌ره ار، زآن مژهٔ تیرزنش ندهی بیم

بیم ده بیم‌، که زلف تو فسون‌ها داند

که از آن خیره شود جان و دل مرد حکیم

بیم آنست که چشم تو شود فتنه‌طراز

واین دل من شود از فتنهٔ چشم به دونیم

بینم آن زلف تو خمیده برآن عارض تو

چون تهی‌دستی خمیده بر مرد کریم

جای آن زلف مده خیره بر آن عارض پاک

دوزخی را نبود جای به جنات نعیم

ای همه پاکی وخوبی به‌هم آورده خدای

پس ببخشوده بدان عارض چون درّ یتیم

خلق بفریبی زان عارض چون آتش و گل

ای گل و آتش با عارض تو یار و ندیم

آتش و گل به‌هم آوردی و بردی دل خلق

هم بدین گونه دل خلق ببرد ابراهیم

پشتم از هجر تو شد گوژتر از قامت دال

ای دهان تو بسی تنگ تر از حلقهٔ میم

کودک از ابجد جز جیم نخواند زین پس

تا تو زآن زلف درافکندی جیم از بر جیم

عهد من یکره بشکستی و عذرآرایی

عهد بشکستن دانی که گناهی است عظیم

عذر از این بیش میارای‌، که مر خوبان را

عهد بربستن و بشکستن رسمی است قدیم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #173
زهی به کعبه‌، شرافت‌فزای رکن و حطیم

زهی مقام تو فخر مقام ابراهیم

زهی حریم تو چون کعبه لازم‌الاکرام

زهی وجود تو چون قبله واجب‌التعظیم

زهی بلندتر اندر همم ز چرخ بلند

زهی عظیم‌تر اندر شرف ز عرش عظیم

زهی علی و نمایندهٔ تو هرچه علو

زهی علیم و ستایندهٔ تو رب علیم

علی عالی اعلا ابوالحسن حیدر

که شد صحیح ز فضل تو روزگار سقیم

به‌صورت ار چه ز بوطالبی ولی به صفت

فکنده برگل آدم مشیت تو ادیم

به فلک نوح‌، تو بودی زمامدار نجات

برود نیل‌، تو بودی طلایه‌دار کلیم

چنین که علم تو را نیست منتها شاید

گر اعتراف نمایم که عالم است قدیم

میان لجهٔ شرع محمدی کعبه است

همان صدف که‌ در او زاد چون ‌تو در یتیم

برون ز یک سخنت حکمتی نمی‌بینند

اگر به چله نشینند صدهزار حکیم

توئی حقیقت قرآن و برتر از قرآن

که صامت است وکریم و تو ناطقی و کریم

بود بهشت برین ساحت ولایت‌تو

طریقت تو در آن‌، جوی کوثر و تسنیم

توئی حکیم وکلامت شـ×ر×ا×ب معرفت است

حکیم و سفسطه‌اش نیست جز شـ×ر×ا×ب حمیم

بر آسمانهء‌ قهرت پی مصالح دین

به کلک فکرت گر نقطه‌ای شود ترسیم

هزار مرتبه صائب‌تر است و نافذتر

ز بیلک‌ شهب اندر مصاف دیو رجیم

حسام امر تو آنجاکه قد الف سازد

چو لاء نفی شود قدکافران به دو نیم

خدایگانا بنگر ز لطف سوی بهار

که روح قدس کند مدحت تواش تعلیم

به مدحت تو وپیروزی ولادت تو

سخن سراید در این بزرگوار حریم

حریم زادهٔ موسی که چون دم عیسی

روان فزاید خاک درش به عظم رمیم

به چشم زایر این آستان بود روشن

هرآنچه گشت به سینا نهان زچشم کلیم

زهی برآنکه نهد روی دل برین درگاه

به‌رای صافی و دین درست و قلب سلیم

من این قصیده بهنجار «‌ازرقی‌» گفتم

«‌برآن صحیفهٔ سیمین مساز مشک مقیم‌»
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #174
ما فقیران که روز در تعبیم

پادشاهان ملک نیمشبیم

تاجداران شامل البرکات

شهریاران کامل‌النسبیم

همه با فیض محض متصلیم

همه با نور پاک منتسبیم

همه دلدادگان پاکدلیم

همه تردامنان خشک لبیم

از فراغت میان ناز و نعیم

و از ملامت میان تاب و تبیم

گاه گلگشت خلد راکوثر

گه تنور جحیم را لهبیم

بر ما دوزخ و بهشت یکیست

که به هرجا رضای او طلبیم

خلق عالم سرند وما مغزیم

اهل گیتی تنند و ما عصبیم

انجلاء قلوب را، صیقل

ارتقاء نفوس را سببیم

قول ما حجت است در هرکار

زانکه ما مردمان بلعجبیم

بستهٔ عقل اولیم‌، ولی

خردآموز عقل مکتسبیم

فرح و انبساط خلق از ماست

گرچه خود جمله در غم و کربیم

ما زبان فرشتگان دانیم

زانکه شاگرد کارگاه ربیم

هرکه خواهد مقام ما یابد

گو برو خاک شو که ما ذهبیم

همچوما خاک‌شوکه زرگردی

زانکه ما خاک وادی طلبیم

وصل از او کی طلب کنیم که ما

عاشقی چون بهار با ادبیم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #175
یاد روزی کز برای دخل میدان ساختیم

از دغل سرمایه و از تزویر دکان ساختیم

گاه با شه‌، گاه با دستور، گه با این و آن

ساختیم و ملک را میدان جولان ساختیم

چون که خر بازار بود آن عهد، در پالان شاه

کرده پیزرها و بهر خویش پالان ساختیم

با اتابک ساختیم و تاختیم از هر طرف

خانمان خلق را تاراج و تالان ساختیم

گه ز بهر دانه‌پاشی شام دادیم و ناهار

گه پی حاکم‌تراشی سنگ و سوهان ساختیم

هرکجا بد تاجری با مایه و با اعتبار

هوهو افکندیم و او را لات و عریان ساختیم

تاجران را ورشکستیم و پی املاکشان

تیز از هر جانبی چنگال و دندان ساختیم

از برای خود مهیا رشتهٔ املاک چند

با بهای اندک و فکر فراوان ساختیم

چون عموم خلق را کردیم خر، بی‌دردسر

خود عمومی شرکتی در ملک عنوان ساختیم

آن‌یک از ترس آن‌یک از جهل آن دگرها از طمع

پول‌ها دادند و ما طالار و ایوان ساختیم

پس ز صاحب‌ثروتان روس بگرفتیم پول

راهی اندر آستارا پر ز نقصان ساختیم

چون که شد اعضای شرکت را بنای بازدید

ما به‌ روسان اصل شرکت‌ را گروگان‌ ساختیم

چون ز غیرت روس راکردیم داخل در عموم

در پناه او ز غم خود را تن‌ آسان ساختیم

نفی گشتن‌، حبس‌ دیدن‌، بد شنیدن را به‌ خویش

بهر بلع مال شرکت سهل و آسان ساختیم

مال مردم‌ خوردن از اسلام باشد دور و ما

مال مردم خورده تا خود را مسلمان ساختیم

خواندن اسناد شرکت رفتمان از یاد، لیک

از نماز و ذکر، جن را مات و حیران ساختیم

لایق ریش سفید ما کزین نامردمی

ملک خود را ریشخند خلق دوران ساختیم

دولت مشروطه چون املاک ما توقیف کرد

ما برایش دفتری از کذب و بهتان ساختیم

ورنه‌ این ایران همان‌ باشد که‌ ما خود از نخست

زین تقلب‌ها بنایش پاک ویران ساختیم

می کند صاحب‌ سند ده پنج پول خود طلب

گوئیا ما از برایش زر در انبان ساختیم

مبلغی دستی به ما باید دهد صاحب سند

زانکه‌ ما موضوع شرکت را دگرسان ساختیم

... شرکت گشت از ... تقلب چاک و ما

خویش را چون ×ممنوعه×ٔ حلاج لرزان ساختیم

خشتک ما را اگرگیتی برون آرد رواست

زانکه الحق بهر فاطی خوب تنبان ساختیم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #176
نوبهار و رسم او ناپایدار است ای حکیم
گلشن طبع تو جاویدان بهار است ای حکیم

آن بهاری کاعتدالش ز آفتاب حکمت است
از نسیم مهرگانی برکنار است ای حکیم

در بهار فضل و باغ معرفت جاوید زی
زانکه خورشید تو در نصف‌النهار است ای‌ حکیم

نوبهار فرخ بلخ و بهارستان گنگ
در برگلخانهٔ طبع تو خارست ای حکیم

نافهٔ چین است مشگین خامه‌ات کآثار وی
مشگ‌بیز و مشگ‌ریز و مشگ‌بارست ای حکیم

یا مگر دریاست با آب مدادت تعبیه
کاینچنین گفتار نغزت آبدار است ای حکیم

حکمت ار می‌کرد فخر از روزگار بوعلی
اینک آثار تو فخر روزگارست ای حکیم

مدح این بی‌دولتان عارست دانا را ولیک
چون توئی را مدح گفتن افتخار است ای حکیم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #177
ما همه کودکان ایرانیم
مادر خویش را نگهبانیم

همه از پشت کیقباد و جمیم
همه از نسل پور دستانیم

زادهٔ کورش و هخامنشیم
بچهٔ قارن و نریمانیم

پسر مهرداد و فرهادیم
تیرهٔ اردشیر و ساسانیم

ملک ایران یکی کلستانست
ما گل سرخ این گلستانیم

کار ما ورزش‌ است و ‌خواندن درس
همه از تنبلی گریزانیم

چون نیاکان باستانی خویش
راستگوی و درست پیمانیم

م×س×ت×ی و کارهای بی‌معنی
کار ما نیست زانکه انسانیم

همه در فکر ملت و وطنیم
همه در بند دین و ایمانیم

پارسی‌زاده‌ایم و پاک سرشت
کز نژاد قدیم آریانیم

همه از یک‌نژاد و یک خاکیم
گر ز تهران گر از خراسانیم

اول اندر میان مدرسه‌ایم
بعد از آن در میان میدانیم

می‌نمائیم مشق سربازی
روز میدان مطیع فرمانیم

پس از آن درکمال آزادی
پی تحصیل ثروت و نانیم

همه‌ پاکیم و راستگو‌ی‌ و شریف
بی‌خبر از دروغ و بهتانیم

گر دروغی کسی به ماگوید
ما ازو روی خود بگردانیم

همگی اهل صنعت و هنریم
همگی اهل خیر و احسانیم

ازکسی حرف زور نپذیریم
وز کسی مال مفت نستانیم

در تجارت شریک تجاریم
در زراعت رفیق دهقانیم

کار ما صنعت‌ است و علم‌ و عمل
کارهای دگر نمی‌دانیم

حالیا بهر افتخار وطن
ما شب و روز درس می‌خوانیم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #178
بیا تا جهان را بهم برزنیم
بدین خار و خس آتش اندر زنیم

بجز شک نیفزود از این درس و بحث
همان به که آتش به دفتر زنیم

ره هفت دوزخ به پی بسپریم
صف هشت جنت بهم برزنیم

زمان و مکان را قلم درکشیم
قدم بر سر چرخ و اختر زنیم

از این ظلمت بیکران بگذریم
در انوار بی‌انتها پر زنیم

مگر وارهیم از غم نیک و بد
وزین خشک و تر خیمه برتر زنیم

چو بادام ازین پوست‌های زمخت
برآییم و خود را به شکر زنیم

درآییم از این در به نیروی عشق
چرا روز و شب حلقه بر در زنیم

از این طرز بیهوده یکسو شدیم
به آیین نو نقش دیگر زنیم

قدم بر بساط مجدد نهیم
قلم بر رسوم مقرر زنیم

به یکتا تن خویش بی‌دستیار
علم بر سر هفت کشور زنیم

ز زندان تقلید بیرون جهیم
به شریان عادات نشتر زنیم

از این بی‌بها علم و بی‌مایه خلق
برآییم و با دوست ساغر زنیم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #179
جوشن پوشی ز مشک بر مه روشن

بر مه روشن همی که‌ پوشد جوشن

نی نی روی توگلشن است و دو زلفت

سنبل تازه‌است بردو گوشهءگلشن

سوسن داری شکفته بر سر نسرین

نسرین داری نهفته در بن سوسن

هرکه بناگوش و طرهٔ تو بکاوید

لاله به‌ خروار برد ومشک به‌ خرمن

آنچه به من کرد طرهٔ تو، نکرده است

با جگر اشکبوس‌، تیر تهمتن

تاکه شود فتنهٔ دو چشمت افزون

زلف تو هردم زند بر آتش دامن

هیچ نکردم ز جان دربغ‌، من از تو

نیز ز ب×و×س×ه مکن دربغ تو از من

ب×و×س×ه زنم‌برلب تو زآنکه لب‌تو

خواند هردم مدیح حجت ذوالمن

شاه ملوک زمانه مهدی منصور

حجت غایب خدایگان مهیمن
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #180
ای به‌روی و به‌موی‌، لاله و سوسن
سبزه داری نهفته در خز ادکن

سوسن تو شکسته بر سر لاله
لاله ی تو شکفته در بن سوسن

لب لعلت گرفته رنگ ز مرجان
سر زلفت ربوده بوی ز لادن

آفت جانی از دو غمزهٔ دلدوز
فتنه شهری از دو نرگس پرفن

هرکجا دست برزنی به سر زلف
رود از خانه بوی مشک به برزن

زلف را بیهده مکاه که باشد
دل عشاق را به زلف تو مسکن

خود به گردن تو راست خون جهانی
کی رسد دست عاشقانت به گردن

نرم گرددکجا دل تو بافغان
که به افغان نه نرم گردد آهن

من نجویم به جز هوای دل تو
تو نجویی به جز بلای دل من

نازش تو همه به طرهٔ گیسو
نازش من همه به حجه ذوالمن

مهدی‌بن‌الحسن ستودهٔ یزدان
شاه علم آفرین و جهل پراکن

کارگیتی ازوست جمله به سامان
پایهٔ دین از اوست محکم و متقن

خرم آن روی کش نماید دیدار
فرخ آن دست کش رسید به دامن

آنکه جز راه دوستیش بپوید
از خدایش بود هزار زلیفن‌

پای از جاده خلافش برکش
دست در دامن ولایش بر زن

ای ولی خدای‌، خیز و زگیتی
بیخ ظلم و بن ‌ستم را برکن

پدری را تویی پسرکه هزاران
گردن بت شکست و پشت برهمن

بت گرانند و بت‌پرستان در دهر
خیز و تنشان بسوز و بتشان بشکن

چند ای خسرو زمانه به گیتی
بی‌تو خاصان کنند ناله و شیون

مسند شرع را هم اکنون بی‌تو
کفر برچید، خیز و مسند بفکن

به فلک بر فراز رایت نصرت
خاک در چشم دیو خیره بیاکن

خیمهٔ عدل را بپاکن و بنشین
که ستمگر شد این زمانهٔ ریمن

قومی ازکردگار بی‌خبران را
جایگاه توگشته مکمن و مسکن

تیغ خونریزی از نیام برون کن
وز چنین ناکسان تهی کن مکمن

خرم آن روز کاینچنین بنشینی
ای گدای در تو چرخ نشیمن

رایت دین مصطفی بفرازی
ز حد ترک تا مداین و مدین
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
141

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 3, کاربران: 0, مهمان‌ها: 3)

بالا پایین