. . .

شعر قصاید ملک الشعرای بهار

تالار متفرقه ادبیات

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #161
پیامی ز مژگان تر می‌فرستم

کتابی به خون جگر می‌فرستم

سوی آشنایان ملک محبت

ز شهر غریبی خبر می‌فرستم

در اینجا جگر خستگانند افزون

ز هر یک درود دگر می‌فرستم

درود فراوان سوی شاه خوبان

ز درویش خونین جگر می‌فرستم

به سوی «‌حسام‌» از ارادت سلامی

گذرکرده از بحر و بر می‌فرستم

سزد گر بخندند بر خامی من

که خرما به‌سوی هجر می‌فرستم

گهر می‌فرستم سوی ژرف دریا

سوی شکرستان شکر می‌فرستم

ولیکن چه چاره که از دار غربت

سوی‌ دوست شرح سفر می‌فرستم

ز بیت‌الحزن‌ همچو یعقوب محزون

بضاعت به سوی پسر می‌فرستم

شد از نامه‌ات چشم این پیر روشن

تشکر به نور بصر می‌فرستم

حساما به ابروی مردانهٔ تو

درودی سراپا گهر می‌فرستم

به صبح جبین منیرت سلامی

به لطف نسیم سحر می‌فرستم

به من برق دادی به سویت ثنایی‌

ز برق تو رخشنده‌تر می‌فرستم

فرستادم اینک دل خسته سویت

تن خسته را بر اثر می‌فرستم

به بام بقای تو پران دعائی

هم‌آغوش بال اثر می‌فرستم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #162
شنیده‌ام که یلی بود پهلوان رستم
کشیده سر ز مهابت بر آسمان رستم

ستبر بازو و لاغر میان و سینه فراخ
دو شاخ ریش فرو هشته تا میان رستم

نیاش سام و پدر زال و مام رودابه
ز تخم گرشاسب مانده در جهان رستم

به کودکی سرپیل سپیدکفته به گرز
سپس به دیو سپید آخته سنان رستم

بریده کله اکوان دیو و هشته به ترک
به جای مغفر پولاد زرنشان رستم

دریده چرم ز ببر بیان وکرده به‌بر
به جای جوشن و خفتان پرنیان رستم

چو بود یافته ز اخلاط معتدل ترکیب
بماندی ار نشدی کشته رایگان رستم

شنیدم آنکه به چاه شغاد در کابل
نمرد و بیرون آمد ازآن میان رستم

ز شرم کشتن اسفندیار و شنعت آن
نهاد سر به بیابان هندوان رستم

پی معالجت زخم و دوری از ایران
به جنگلی شد و بود اندر آن مکان رستم

گزید کیش زراتشت و توبه کرد و نشست
به پیش آتش و گردید زند خوان رستم

چو یافت آگهی از پهلوی که در ایران
گزیده مسند دارا و اردوان رستم

نفوذ ترک‌ و عرب کم‌شده است‌ و مردم پارس
نهاده نام خود این کیقباد و آن رستم

کشید رخت به زابل‌زمین ز خطهٔ هند
به کوه‌ خواجه درون شد چو کهبدان رستم

به‌شهر طاق‌ سپس قلعه‌ای و ارگی ساخت
که دورتر بود از راه کاروان رستم

خرید مزرعه‌ای در جوار طاق و نشست
درون مزرعه خرسند و کامران رستم

به یاد آتش کرکوی‌، آتشی افروخت
نهاد نامش کرکوی رستمان رستم

نهفته داشت زر و سیم و گوهر و کالا
از آن زمانه کجا بوده مرزبان رستم

گشادگنج و نشست ازپی عبادت حق
ز مهر ایران سرشار و شادمان رستم

خطا نکرده به تدبیر ملک دست از پای
گذشته از سر دیهیم زرنشان رستم

نکرده خودسری و ساخته به لقمهٔ نان
ز جمع حاصل املاک سیستان رستم

گذشته از سر دعوی سند و بست و فراه
نهفته روی ز مخلوق بدنشان رستم

ز ناگه آمد بهر ممیزی سوی طاق
یکی جوان و ببردش به میهمان رستم

یکی جوانک ازین لاله زاریان که بود
به‌ زر حریص‌ چو بر جنگ هفتخوان رستم

به پای چکمه و پیراهنی و پالتوی
بدان غرور که گفتی بود جوان رستم

به طرز مردم ری گرم شد به نطق و بیان
که درنیافت یکی گفته زان میان رستم

ز جیب قوطی سیگار چون برون آورد
شگفت ماند از آن مخزن دخان رستم

چو زد به آتش سیگار را و برد به‌لب
ز حیرت آورد انگشت بر دهان رستم

پذیره گشت ورا در سرای بیرونی
نهاد در بر او خوان پرزنان رستم

چو خواست منقلی از بهر فور، کرد بدل
یکی ز مغبچگان مرد را گمان رستم

شکفته گشت‌ و یکی مجمرش نهاد به‌ پیش
سرود خواند به آیین مسمغان رستم

جوان کشید چو از جامدان برون وافور
به یادش آمد ازگرزهٔ گران رستم

خیال کرد که فور از نژادهٔ کرز است
ازین خیال دلش گشت شادمان رستم

ولی چو فور به تدخین نهاد بر آتش
بجست ناگه از جا سپندسان رستم

بگفت هی پسرآتش کسی به کرز نکوفت
مکن وگرنه شود دشمنت به جان رستم

سپس چوبستی بربست و دود بیرون داد
ز دودو حیرت شد گیج در زمان رستم

گرفت بینی و سرفید و بهر قی کردن
به باغ تاخت ز مشکوی پر دخان رستم

به چاکرانش چنین کفت‌: گر ز من پرسید
بدو بگویید افتاده ناتوان رستم

جوان از آن روش پهلوان کمی واخورد
که درگذاشت ره و رسم میزبان رستم

هزارها متلک بار پیرمرد نمود
که بازگشت به‌ناچار سوی خوان رستم

به‌شرم گفت‌: الا ثسپوهر خوشمت هی
پذت ‌هزینه گرت گنج و مهن و مان رستم

هنوز چیزی‌ناخورده‌ خواست جام شـ×ر×ا×ب
جوان و گشت ازین کرده بدگمان رستم

خیال کردکه مهمان غذا برون خوردست
وزین خیال برآشفت بیکران رستم

معاشران عجم می پس از غذا نوشند
چو پیش ‌خورد جوان طیره گشت ‌از آن رستم

جوان‌ چو خورد می کهنه شد بخوان و بکرد
دعای زمزمه آغاز، پیش خوان رستم

ولیک مهمان خامش نماند و صحبت کرد
میان زمزم و زد مهر بر دهان رستم

چو خوان گذارده شد و آب دست آوردند
نهاد بزم به آیین خسروان رستم

نبید و نقل و بخور و ترنج و سیب و انار
به خوانچه‌ای بنهادند و شد چران رستم

چو گرم گشت سرش گفت هان فراز آرید
یکی مغنی با زخمهٔ روان‌، رستم

ز در درآمد و کرنش نمود زابلئی
چگور برکف و گفتش بزن بخوان رستم

نواخت زخمهٔ سگزی به پهلوی ابیات
شد از نشاط ‌سرشگش به ‌رخ ‌چکان رستم

سه جام خورد و نکرد اعتنا به مرد جوان
از آنکه بد ز اداهاش سرگران رستم

جوان برفت و بیامد به کف یکی ویولن
نمود کوک و نکرد اعتنا بدان رستم

ولی چو کرد به سیم آرشی کمان را جفت
چو تیر راست شد از فرط امتنان رستم

چو رند بود جوان‌، ساخت پردهٔ بیداد
ز فرط شادی مستانه شد چمان رستم

بخواند قصهٔ اسفندیار رویین‌تن
که درنبرد بکشتش به رایگان رستم

گریست رستم و شد داغ خاطرش تازه
بگفت کاش نبودی در این جهان رستم

من آن گنه بنکردم که کرد آن گشتاسب
وگرنه بود به جان بندهٔ بغان رستم

گسیل کرد به کاری گزافه پور جوان
بشد جوان و شد از مرگ او نوان رستم

زکردهٔ دگران کو، که کارنامهٔ خویش
بسا شنوده ز دوران باستان رستم

جوان درست نفهمیدکاو چه گفت ولی
به‌طبع‌شد سر تصنیف‌و رست‌از آن‌رستم

چوگشت صبح فرستاد چند سکهٔ زر
به رسم هدیه به نزدیک میهمان رستم

نهاد خنجر زربن نیام دسته نشان
به روی هدیه به عنوان ارمغان رستم

جوان چو آنهمه زربنه دید، کرد طمع
که دور سازد ازآن کاخ وگنج وکان رستم

پس از دو هفته به رستم بداد دست وداع
فشرد دست وی و ساختش روان رستم

جوان‌ چو شد به ‌خراسان گزارشی‌ برداشت
که‌هست‌سرکش‌و خودکام‌و بدزبان رستم

به فکر تجزیهٔ سیستان فتاده‌، از آن
تفنگ و توپ کند جمع در نهان رستم

من اهل قلعهٔ او را نهان فریفته‌ام
که وقت جنگ بگیرند ناگهان رستم

اگر به بنده ز لشکر دهند گردانی
شود دلیری و گردش بی نشان رستم

سپهبدان خراسان فسون او خوردند
که شد ز همت او نیتش عیان رستم

جوان کشید سوی مرز سیستان جیشی
به قصد طاق که بود اندر آن مکان رستم

سبه پراند په‌صحرای رپک وثاخث به دز
که جفت سازد با اندوه و غمان رستم

سپه رسید بر طاق و دیده‌بان از ارگ
بدید و گشت خبردار در زمان رستم

گمان نمود ز توران سپاهی آمده است
که بود از ایران پیوسته در امان رستم

بگفت ببر بیان آورند و تیر وکمان
کشید موزه و آویخت تیردان رستم

بدید ببر بیان کرم خورده و ضایع
هم اوفتاده خم از پشت درکمان رستم

فکند چاچی و خفتان وگرز را برداشت
نهاد زین زبر رخش ناتوان رستم

ز قلعه تاخت برون با سه چار نوکر پیر
براند جانب گردان سبک‌عنان رستم

فکند حمله و زد نعره‌ای بلند و به گرز
بکوفت از دو سه سرباز، استخوان رستم

بر اوگلوله ببارید از دو سو چو تگرگ
فتاد رخش و بغم گشت توامان رستم

پیاده ماند و نگه کرد و دید سلطان را
شتافت جانب سلطان دوان دوان رستم

ز هیبتش‌دو سه گز پس‌نشست مرد جوان
ز بیم کش برساند مگر زیان رستم

به شک فتاد تهمتن که خود مگر بزه کرد
از انکه رفت به پیکار دوستان رستم

ز یک‌طرف‌رهیانش به جنگ کشته شدند
اپن دو فکر شد از دیده خونفشان رستم

جوان چو دید که رستم گریست گشت دلیر
بگفت زنده بگیرید هان و هان رستم

بریختند به گردش پیادگان سپاه
چو خیل مورکه گیرند در میان رستم

نخواست‌تاکشد آن‌قوم را به مشت و لگد
فکند با لم کشتی یگان دوگان رستم

دوان‌دوان‌به‌سوی‌قلعه‌شد ز عرصهٔ جنگ
ز خشم‌، دل شده در سینه‌اش طپان رستم

جوان‌چو دیدکه‌رستم‌بجست‌، گفت دهید
بگشت ناگه صد تیر را نشان رستم

بجست در بن‌چاهی که‌داشت ره به‌حصار
ز راه نقب سوی قلعه شد دوان رستم

کشیدتخته پل ودرببست وشد محصور
حصار داد به آیین جنگیان رستم

هجوم بردند از هر طرف به قلعه وگشت
طپان ز بیم اسارت نه بیم جان رستم

به یادش آمد ناگه ز وعدهٔ سیمرغ
طلب نمود مر او را از آشیان رستم

تریز جبه به خنجر درید و آخت برون
پری که داشت نهان در میان جان رستم

فسون بخواند وبزد سنگی از برآهن
بجست برقی و شد سخت شادمان رستم

پس از دو ساعت اندر افق سیاهی دید
که می‌درآمد از اقصای زاهدان رستم

نگاه کرد به بالا و دید پران است
سطبر مرغی رویینه استخوان رستم

فرو نشست خروشان درون میدانی
که اسپریس نوین کرد نام آن رستم

زپشت مرغ فرو جست لاغر اندامی
که دیده بودش در هند یک زمان رستم

به هندوی سخنی چندگفت ورستم را
سوارکرد و شد از دیده‌ها نهان رستم

محاصران در دز بستدند و نعره زدند
وزین طرف به‌سوی هند شد پران رستم

ببرد همره خودگنج و مال و پیمان کرد
کزین سپس نکند رای امتحان رستم

وگر دوباره بیفتد به یاد ملک کیان
کمست در بر مردان‌، ز ماکیان رستم‌!

دروغ و حقه وافور و جعبهٔ سیگار
چسان نهد به بر فره کیان رستم‌؟

زبان پارسی باستان چگونه نهد
بر تلفظ طهران و اصفهان رستم‌؟

فراخنای لب هیرمند وگود زره
کجا نهد ببرکند و سولقان رستم‌؟

چه جای مقبرهٔ مجلسی و مسجد شیخ‌؟
که نیست درهوس طوس وطابران رستم

به‌لون‌ظاهرشان کی‌خورد فریب چو یافت
خبر ز باطن این قوم بد نهان رستم

خیانتی که به دارا نموده‌اند این قوم
به یاد دارد از عهد باستان رستم

همش به یاد بود آنچه رفت ازین مردم
به تاج وتخت شهنشاه اردوان رستم

کجا ز یاد برد آنچه زین جفاکاران
برفت بر سر پرویز‌ و خاندان رستم

همی بگرید از آن غدر ماهوی سوری
به یزدگرد، به صحرای خاوران رستم

ز بیم جست و به سوی قفا ندید، چو دید
که گرگ برگله گشته است پاسبان رستم

براستان که برون زاستانه‌اند، گریست
چو دیدکج‌منشان را بر آستان رستم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #163
ز بس در زمانه خمش زیستم

ندانند یاران که من کیستم

یکی چیستانم بنگشوده راز

تو نشناسی آسان که ‌من چیستم

به دم زنده کردم همی مردگان

همانا که اعجاز عیسیستم

محل برترستم ز چارم سپهر

اگر خویشتن مرد دعویستم

چو یحیای محبوس در بند غم

بشارتگر امر مولیستم

ازین‌رو به چنگ جهودان اسیر

به ‌چندین عقوبت چو یحییستم

نیندیشم از کید اهریمنان

که در پاس ایزد تعالیستم

به من بر چه خندی که در رنج تو

بسا شب که تا روز بگریستم

به جای تو و فر و فرهنگ تو

ادب‌نامه‌ها کرده املیستم

همی تا بگردانم از تو بلا

ز دشمن هزاران تعدیستم

همانا که اندر تولای تو

ز دزدان کشور تبریستم

چه مایه به تبعید درساختم

چه‌ مایه به‌ حبس اندرون زیستم

کجا پهلوانان هزیمت شوند

من از شیرمردی به جای ایستم

نه فتنهٔ فروزنده دینار وگنج

نه سغبهٔ‌ فریبنده دنییستم

ازیرا پس از سال‌ها فر و جاه

به جز نیبستی حاصلی نیستم

به معنی فزونم ز پندار تو

به صورت اگر ده و گر بیستم

تو اکنون گریزی ز نزدیک من

همانا گزاینده افعیستم

به نزدیک صاحبدلان شکرم

بنزد تو گر تلخ کس نیستم

چو مانی به فر نگارین قلم

روان پرور لفظ و معنیستم

عزیزم دگر جای و در شهر خویبش

ذلیلم ازیراک ما نیستم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #164
ز دلبر ب×و×س×ه‌ای تاوان گرفتم
پس‌ از عمری‌ خسارت‌ جان گرفتم

به‌ آسانی مرا تاوان نمی‌داد
زمین بوسیدم و دامان گرفتم

نشستم در دل مشکل‌پسندان
من این اقلیم سخت آسان گرفتم

سگی گر در سر راهم کمین کرد
برایش زیر دامان نان گرفتم

به دیوار دلم گر نقش کین بود
من آن را درگچ نسیان گرفتم

بدی را نیکویی دادم مکافات
دهان سفله با احسان گرفتم

خریدارم شدند ارباب معنی
که نرخ مهر خوبش ارزان گرفتم

نکردم رغبت کالای گیتی
که اینجا خویش را مهمان گرفتم

نبردم حسرت بالا نشینی
تواضع را بهین آرمان گرفتم

حسد را ره ندادم در دل خوابش
حذر زآن آتش سوزان گرفتم

دربغا مدتی کاندر سیاست
ز نادانی ره شیطان گرفتم

نمودم خیره صرف میل مخلوق
مواهب آنچه از یزدان گرفتم

دو ده سال اندرین تاریک دوزخ
که آن را روضهٔ رضوان گرفتم

به امید نجات ملک‌، خود را
بشیر شوکت و عمران گرفتم

برای قوت گرگان گرسنه
ز شیرگرسنه ستخوان گرفتم

عصایی اژدهاوش در دو انگشت
بسان موسی عمران گرفتم

به جادویی سر ضیغم خلیدم
به سحاری دم ثعبان گرفتم

اگر داد کسی دادم به پیدا
وگر دست کسی پنهان گرفتم

به پیدا و به پنهان زان جماعت
عوض دشنام بی‌پایان گرفتم

فقیران خصم صاحبدولتانند
من این درس از دبیرستان گرفتم

سیاست‌پیشه دولتمند گردد
چرا من زین عمل خسران گرفتم

نشستم با امیران و فقیران
ز خاص و عام دل یکسان گرفتم

چو سنخیت نبود اندر میانه
صداقت دادم و بهتان گرفتم

ز استقلال و آزادی و قانون
به پیش دیده شادروان گرفتم

شدم سرگرم مشتی اعتبارات
وز آن اوهام خوش عنوان گرفتم

شدم غافل ز تقدیر الهی
پی آبادی ایران گرفتم

ز غفلت عصر محنت‌زای خود را
قیاس از عهد نوشروان گرفتم

چه محنت‌ها که در تبعید دیدم
چه عبرت‌ها که از زندان گرفتم

ندانستم که محکوم زوالیم
طبیعت را چو خود نادان گرفتم

ره رنج خود و آسایش خلق
به هنجار جوانمردان گرفتم

پیاپی‌ شسته دست از جان شیرین
مکرر ترک خان و مان گرفتم

ز سال بیست تا نزدیکی شصت
جوانی دادم و حرمان گرفتم

ندیدم قدردانی هیچ از این قوم
گروهی سفله را انسان گرفتم

نکردم خدمت بیگانه زآن رو
چنین بادافره از خویشان گرفتم

به گرد تیه ناکامی چهل سال
گذر چون موسی عمران گرفتم

دوای تلخکامی بی‌نیازیست
به درد خود من این درمان گرفتم

به خالق رو کنم اکنون که امید
ازین مخلوق بی‌ایمان گرفتم

پس‌ از یزدان‌ پناهم‌ جز رضا نیست
کزو روز ازل پیمان گرفتم

مگر بپذیردم شاه خراسان
که من از حضرتش فرمان گرفتم

گرم روزی به خدمت بازخواند
همانا عمر جاویدان گرفتم

کند آزادم از شر سیاست
که راه وادی خذلان گرفتم

توانم دید خود یارب که روزی
مکان در آن بلند ایوان گرفتم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #165
تَمُرتاشا ز بی‌مهریت زارم

زچون‌تودوست‌ازخودشرمسارم‌

فرامش کرده‌ای جاناکه عمریست

تو را از جان و از دل دوستارم

حضور شه ز یاران غافلت کرد

خصوص از من که یاری پایدارم

اگر تو دوستی رحمت به دشمن

وگر خود دشمنی‌، منت گذارم

گذشته زین تغافل‌ها، شنیدم

که باری هشته ای برروی بارم

عتاب خسروانی خاطرم را

غمین‌دارد، توغمگین‌تر مدارم

من‌آن‌مرغم که‌سیمرغم‌فکندست

به خاک افتادهٔ آن شهسوارم

چو از سیمرغ سیلی‌خورده باشم

رسد بر جمله مرغان افتخارم

چو بلبل در مدیح شاه آفاق

سخن‌ها رفت افزون از شمارم

به تمجیدش بسی نامه نوشته

به توصیفش بسی تصنیف دارم

ز بیم گربگان سفرهٔ شاه

ولی نتوانم آوازی برآرم

به دفع دشمنان پرالتهابم

به‌وصف دوستان بی‌اختیارم

به تحصیل عطایا بی‌نیازم

به تقبیل رزایا بردبارم

به ترویج محامد اوستادم

به تذلیل اعادی کهنه کارم

به کار مملکت نیکو خبیرم

به گاه مشورت نیکو مشارم

زبانم‌پاک‌و چشم‌و دست‌ودل‌پاک

بود مرهون خیر، این هر چهارم

به حفظ‌الغیب یاران عندلیبم

به‌قصدجان خصمان گرزه‌مارم

به روز نطق‌، بحری موج خیزم

به وقت جود، ابری ژانه بارم

به گاه نثر، دانشور دبیرم

به گاه نظم‌، جولانگر سوارم

در انشاء مقالات عمومی

گل صد برگ بر دفتر نگارم

برنده تیغه‌ای بی‌قبضه و جلد

فتاده زبرپای روزگارم

گرم برگیرد از خاک زمین شاه

به دست شاه تیغی آبدارم

چو آهیخیده تیغ کارزاری

میان در بستهٔ هرکارزارم

ز شه چیزی نخواهم جزتوجه

کزین یک بخش‌، پرگردد کنارم

ز مهر شه علو گیرد خیالم

ز لطف شه کلان گردد قمارم

به وصفش بوستان‌ها بر طرازم

به نامش داستان‌ها برشمارم

ندیدم‌خیری از شاهان قاجار

مگر جبران نماید شهریارم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #166
برخیزم و زندگی ز سر گیرم
وین رنج دل از میانه برگیرم

باران شوم و به کوه و در بارم
اخگر شوم و به خشک و تر گیرم

یک ره سوی کشت نیشکر پویم
کلکی ز ستاک نیشکر گیرم

زان نی شرری به پاکنم وز وی
گیتی را جمله در شرر گیرم

در عرصهٔ گیر و دار بهروزی
آوبز و جدال شیر نرگیرم

داد دل فیلسوف نالان را
زبن اختر زشت خیره سرگیرم

با قوت طعم کلک شکر زای
تلخی ز مذاق دهر برگیرم

ناهید بر خمه تیزتر گردد
چون من سر خامه تیزتر گیرم

کلک ازکف تیر، سرنگون گردد
چون من ز خدنگ خامه سرگیرم

از مایهٔ خون دل به لوح اندر
پیرایه گونه‌گون صور گیرم

هنجار خطیر تلخ کامی را
بر عادت خوبش بی‌خطر گیرم

پیش غم دهر و تیر بارانش
این عیش تباه را سپر گیرم

در عین برهنگی چو عین‌الشمس
از خاور تا به باختر گیرم

وین سرپوش سیاه‌بختی را
از روی زمین به زور و فر گیرم

وان میوه که آرزو بود نامش
بر سفرهٔ کام‌، در شکر گیرم

چون خاربنان به کنج غم‌، تاکی
بر چشم امید، نیشتر گیرم

آن به که به جوببار آزادی
پیرایه سرو غاتفر گیرم

باغی ز ایادی اندرین گیتی
بنشانم و گونه‌گون ثمر گیرم

آن کودک اشک‌ریز را نقشی
از خنده به پیش چشم تر گیرم

وآن مادر داغدیده را مرهم
از مهر به گوشهٔ جگر گیرم

شیطان نیاز و آز را گردن
در بند وکمند سیم و زرگیرم

از کین و کشش به‌جا نمانم نام
وین ننگ ز دودهٔ بشر گیرم

آن عیش که ‌تن از آن شود فربه
از نان جوینش ماحضر گیرم

وان کام که جان ازو شود خرم
نُزل دو جهانش مختصر گیرم

یک‌باره به دست عاطفت‌، پرده
ازکار جهان کینه ورگیرم

وین نظم پلید اجتماعی را
اندر دم کورهٔ سقرگیرم

وین ابرهٔ ازرق مکوکب را
زانصاف‌، دو رویه اَسترگیرم

و آنگاه به فر شهپر همت
جای از بر قبهٔ قمر گیرم

شبگیر کنم به صفهٔ بهرام
و آن دشنهٔ سرخش ازکمرگیرم

زان نحس که بر تراود از کیوان
بال و پر و پویه و اثر گیرم

وان دست که پیش آرزوی دل
دیوارکشد، به خام درگیرم

نومیدی و اشک و آه را درهم
پیچیده به رخنهٔ قدر گیرم

واندر شب‌وصل‌، پردهٔ غیرت
در پیش دریچهٔ سحر گیرم

وانگاه به سطح طارم اطلس
با دلبر دست در کمر گیرم

با بال و پر فرشتگان زانجای
زی حضرت لایموت پر گیرم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #167
غم زمانه به سختی گرفته دامانم
ز بی‌ وفایی این بخت سست پیمانم

ببسته بود به من بخت‌، این چنین میثاق
که من بخوابم و اوخود بود نگهبانم

کنون بخفته مرا بخت و من چو مشتاقان
نشسته بر سر او لای لای می‌خوانم

چو بخت‌ شوم مرا چرخ‌ بیند اندر خواب
به روی غم غم دیگر نهد فراوانم

ایا سپهر طرب کاه غم‌فزای آخر
ازین باده با شکنج غم مرنجانم

کنون به مشت توام من ولیک در مشتت
مقاومت را سرسخت‌تر ز سندانم

به باغ نظم کنون همچو عندلیبم من
صریر کلک بود دلنواز دستانم

بلی چو نقد هنر هست مایهٔ دستم
از آن‌ جهت بود اینسان کساد دکانم

به دور دهر بخوشیده کشت امیدم
به کلک و خامه بود گرچه ابر نیسانم

به روزگار بخشکیده خود لب ذوقم
اگرچه هست کنون طبع‌، بحر عمانم

اگر به کلک من اندر نه ابر نیسانست
به‌ صفحه پس ز چه رو در و گوهر افشانم

وگر به طبع من اندر نه بحر عمانست
ز بهر چیست سخن همچو در غلطانم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #168
تا بر زبر ری است جولانم
فرسوده و مستمند و نالانم

هزلست مگر سطور اوراقم
یاوه است مگر دلیل و برهانم

یا خود مردی ضعیف تدبیرم
یا خود شخصی نحیف ارکانم

یا همچو گروه سفلگان هر روز
از بهر دونان به کاخ دونانم

پیمانه کش رواق دستورم‌؟
دریوزه گر سرای سلطانم‌؟

اینها همه نیست پس چرا در ری
سیلی‌خور هر سفیه و نادانم

جرمی است‌ مرا قوی که‌ در این ملک
مردم دگرند و من دگرسانم

از کید مخنثان‌، نیم ایمن
زیراک مخنثی نمی‌دانم

نه خیل عوام را سپهدارم
نه خوان خواص را نمکدانم

بر سیرت رادمردمان‌، زین‌روی
در خانه‌‌‌ٔ خویشتن به زندانم

یک روز کند وزیر تبعیدم
یک روز زند سفیه بهتانم

دشنام خورم ز مردم نادان
زیراک هنرور و سخندانم

زیرا به سخن یگانهٔ دهرم
زیرا به هنر فرید دورانم

زیراک به نقش‌بندی معنی
سیلابهٔ روح بر ورق رانم

زیرا پس‌چند قرن چون خورشید
بیرون شده از میان اقرانم

زیرا به خطابه و به نظم و نثر
خورشید فروغ‌بخش ایرانم

زیرا به لطایف و شداید نیز
مطبوع رواق و مرد میدانم

اینست گناه من‌، که در هر گام
ناکام چو پور سعد سلمانم

پنهانم از این گروه، خودگویی
من ناصرم و ری است یمکانم

با دزدان چون زیم‌، که‌نه دزدم
باکشخان چون بوم، نه کشخانم

نه مرد فریب و سخره و زرقم
نه مرد ریا و کید و دستانم

چون آتش‌، روشن است گفتارم
چون آب‌، منزه است دامانم

بر فاحشه نیست پایهٔ فضلم
وز مسخره نیست پارهٔ نانم

از مغز سر است توشهٔ جسمم
وز رنج تن است راحت جانم

بس خامه‌ط‌رازی‌، ای عجب گشتست
انگشتان چون سطبر سوهانم

بس راهنوردی‌، ای دریغا هست
دو پاشنه چون دو سخت سندانم

نه دیر غنوده‌اند افکارم
نه سیر بخفته‌اند چشمانم

زینگونه گذشت سالیان بر هفت
کاندر تعب است هفت ارکانم

گه خسرو هند سوده چنگالم
گه قیصر روس کنده دندانم

از نقمت دشمنان آزادی
گه در ری و گاه در خراسانم

و امروز عمید ملک شاهنشاه
بسته است زبان گوهرافشانم

فرخ حسن‌ بن‌ یوسف آنک از قهر
افکنده نگون به جاه کنعانم

تا کام معاندان روا سازد
بسپرده به کام گرگ حرمانم

وین رنج عظیم‌تر که در صورت
اندر شمر فلان و بهمانم

ناکرده گنه معاقبم‌، گویی
سبابهٔ مردم پشیمانم

عمری به هوای وصلت قانون
از چرخ برین گذشت افغانم

در عرصهٔ گیر و دار آزادی
فرسود به تن‌، درشت خفتانم

تیغ حدثان گسست پیوندم
پیکان بلا بسفت ستخوانم

گفتم که مگر به نیروی قانون
آزادی را به تخت بنشانم

و امروز چنان شدم که برکاغذ
آزاد نهاد خامه نتوانم

ای آزادی‌، خجسته آزادی‌!
از وصل تو روی برنگردانم

تا آنکه مرا به نزد خود خوانی
یا آنکه‌ ترا به نزد خود خوانم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #169
دل من‌، شرح غم یار مکن گو نکنم
آتش عشق پدیدار مکن گو نکنم

بره انده و تیمار مرو، وین تن من
بستهٔ انده و تیمار مکن گو نکنم

گر مرا خسته وبیمار نخواهی کردن
شرح آن نرگس بیمار مکن گو نکنم

پندی از من بشنو ای دل‌، تا بتوانی
قصدآن ترک ستمکار مکن گونکنم

خوار دارد همه ‌دل‌ها را آن‌ ترک پسر
خوبش را چون‌دکران خوارمکن گو نکنم

م×س×ت آن نرگس مخمور نشو گو نشوم
خانه درکوچه خمار مکن گو نکنم

گرتو دانی که‌همه وعدهٔ‌دلدار خطاست
تکیه بر وعده دلدار مکن گو نکنم

خوبرویان خراسان به جفاکارکنند
یاد ازین قوم جفاکار مکن گو نکنم

طرهٔ خوبان‌، طرار و بلاانگیز است
خواهش طرهٔ طرار مکن گو نکنم

ور به پنهانی بربست تو را زلف نگار
قصهٔ بستگی اظهار مکن گو نکنم

ز نکورویان هرچندکنی شکوه بکن
لیک از صدر نکوکار مکن گو نکنم

اعتبارالملک آن کو به عیارکرمش
جز که دریا را معیار مکن گو نکنم

هرکه را روی ز دیدارش فرخنده نگشت
تا ابد رویش دیدار مکن گو نکنم

گرش از مهر نظر افتد بر اهریمن
وصف او جز بت فرخار مکن گو نکنم

وگرش افتد از قهر نظر سوی پری
نظر اندر وی‌، زنهار مکن گو نکنم

هرکجا بینی آن صدر بزرگ آئین را
بهر غله چو من اصرار مکن گو نکنم

سخن از هردر با خواجه چو بنیادکنی
به جز از درهم و دینار مکن گو نکنم

شعر من در یتیمی است‌، براین در یتیم
ز صفا بنگر و انکار مکن گو نکنم

تا جهان باشد بنشین ز بر مسند جاه
روز و شب جز به‌طرب کار مکن گو نکنم

گفتم این شعر بر آئین ادیبی که سرود
تنم از رنج‌، گرانبار مکن گو نکنم
 

S O-O M

مدیرکل بازنشسته
کاربر نقره‌ای
مدیر بازنشسته
نام هنری
تست🤨
شناسه کاربر
36
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-30
آخرین بازدید
موضوعات
307
نوشته‌ها
5,234
راه‌حل‌ها
74
پسندها
20,228
امتیازها
833
سن
124
محل سکونت
خونمون :|

  • #170
فتنه‌ها آشکار می‌بینم

دست‌ها توی کار می‌بینم

حقه‌بازان و ماجراجویان

بر خر خود سوار می‌بینم

بهر تسخیر خشک مغزی چند

نطق‌ها آبدار می‌بینم

جای احرار در تک زندان

یا به بالای دار می‌بینم

ز انتخابات سوء‌، مجلس را

پر ز عیب و عوار می‌بینم

وکلا را به مثل دور ششم

گیج و بی‌اختیار می‌بینم

آلت دست ارتجاع و فاشیست

جملگی را قطار می‌بینم

بعد تصویب اعتبار رنود

کار بی‌اعتبار می‌بینم

چند لوطی زکهنه جاسوسان

روز و شب گرم کار می‌بینم

پیش‌بینی که عاقلان کردند

بعد ازین آشکار می‌بینم

سفها را به کارهای بزرگ

داخل و برقرار می‌بینم

در گلستان به جای کبک و تذور

قنفذ و سوسمار می‌بینم

آن که را داده جان به راه وطن

بی‌سرانجام و خوار می‌بینم

وانکه را برد و خورد و خوش خوابید

شاد و ایران مدار می‌بینم

ملتی را که شد فرامشکار

عاقبت اشکبار می‌بینم

ز انتخاباتشان مسلم گشت

آنچه این جان نثار می‌بینم

چاپلوسان و چاکران قدیم

روی مجلس هوار می‌بینم

خیل بی‌عرضگان جاهل را

داخل کار و بار می‌بینم

ظاهرا شه‌پرست و در باطن

با عدو دستیار می‌بینم

لیک روز بلیه و سختی

همه را در فرار می‌بینم

امتحان را دوبار خوردن زهر

جرم بی‌اغتفار می‌بینم

و آدمی را که ترک تجربه کرد

بی‌تعارف حمار می‌بینم

وانکه ننهاد فرق دشمن و دوست

چاره‌اش انتحار می‌بینم
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
0
بازدیدها
141

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 4, کاربران: 0, مهمان‌ها: 4)

بالا پایین