. . .

متروکه فی‌البداهه رواق| حیران

تالار فی‌البداهه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. جوانان
  2. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. تراژدی
عنوان: رواق
نویسنده: حیران
ژانر: تراژدی

ناظر: @Lovely Devil
سرآغاز‌

بیا بگذاریم چیزی را به معنای واقعی به یاد نیاوردن، به یاد نیاوریم. هیچ چیز را، حتی خاطرات کودکی مان را. نه آنکه فراموش کنیم، تنها به یاد نیاوریم. بیا زندگی نکنیم، تا آنجا که می توانیم زندگی نکنیم و در عوضش نمیریم هم. بیا وقتی از ما یاد می کنند چیزی همین قدر نایاب را ببینند در سرشان که مفهوم زندگی را عوض کرده. بیا تا آنجا که می شود اعتماد نکنیم، راه برویم، چیز هایی بگوییم که ارزش گفتن ندارند، چیز هایی بخوانیم که بعد از خواندن به یاد می آوریم باید کتاب را زمین بگذاریم و کیلومتر ها بدویم. بیا عتیقه باشیم و نباشیم، حضور داشته باشیم و نداشته باشیم، جایی باشیم که مشخص نیست آینده مان اصلا چه خواهد شد.
و قول بده که فراموش نخواهی کرد که ما روزی خواهیم مرد، و روزی خواهیم فهمید مرگ آنقدر ها هم نزدیک نیست. و ما بسیار سخت و دشوار، در روان دشواری هایمان، آن موقع که دیگر کار از کار گذشته، خیلی چیز ها را درباره ی زندگی می فهمیم.
 
آخرین ویرایش:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,355
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
سلام خدمت نویسنده گرامی؛ متشکریم از انتخاب انجمن رمانیک جهت انتشار دل نویسه‌‌هایتان!

لطفا قبل از تایپ اشعارتان قوانین زیر را با دقت مطالعه بفرمایید:​

پس از ارسال حداقل پانزده پارت از فی البداهه‌‌ی خود، می‌توانید طبق قوانین تاپیک زیر برای اثر خود درخواست جلد دهید.

با اتمام فی البداهه خود، برای درخواست نقد و تعیین سطح اثرتان، از طریق لینک زیر اقدام کنید.

پس از اتمام تایپ مجموعه شعر، در تاپیک زیر اعلام کنید.

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.​

پس از اتمام رصد، برای ویراستاری و ارسال اثر شما روی سایت، طبق موارد گفته شده در لینک زیر اقدام کنید.

متشکریم از همکاری شما با انجمن رمانیک!​

با آرزوی موفقیت‌های روز افزون شما
|کادر مدیریت انجمن رمانیک|
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

heiran

رمانیکی فعال
مقام‌دار آزمایشی
طراح
شناسه کاربر
6241
تاریخ ثبت‌نام
2023-08-15
آخرین بازدید
موضوعات
4
نوشته‌ها
65
راه‌حل‌ها
2
پسندها
182
امتیازها
90

  • #3
اگر سرم به کاری بند نبود، کار های احمقانه زیاد می کردم. می گشتم دنبال آدم های جدید، کار های جدید، حرف های جدید. می آمدم وسط گود و بعد راحت سقوط می کردم، ظرفیتم تکمیل می شد و دیگر هیچ چیزی نمی ماند که درم نفوذ کند. نه خنثی، که از تاثیر قطعی خیر و شر دور بودم.

به خاطر قرص هایی بود که باید می خوردم. ده دوز شد پنج دوز سر ظهر و شب پانزده دوز قرص که یکیش گیج و منگم می کرد تا خوابم ببرد. روز هایی که سرم از توازن خودش، طبیعت غیر طبیعی خودش دور نبود هیچ کدام این غلط ها را نمی کردم. گاهی وقت ها شاید حتی روزی چند بار می خوردمشان؛ مثل پیرزنی که یادش رفته قرصش را چند دقیقه ی پیش خورده، شاید هم نمی خوردم و فقط ترس این را داشتم که دارم چند باره قرصی که خورده بوده ام را می خورم.

خانه، خانه نبود. خانه، دری بسته بود و کولری که فقط به خاطر صداش روشنش می کردم. می خواستم صداهای دیگر در صداش افول کنند. می خواستم همه چیز را خفه کند. ذهنم همینطوری از تاثیر همه چیز گیج و گم و گور بود و تحمل این را نداشتم که صداهایی دیگر را بشنوم. نمی دانم من در سکوت زیسته بودم که اینطور شد یا آنقدر زیسته بودم که به سکوت در آیم؛ و هر کدام این ها می توانست اجتنابم باشد از هر آونگی که لای دیوار ها خودش را می کوفت. صدا، غلت خوردن چیز های تیله واری که از دیوار بالا سر شب ها می شنیدم، لحن ها و آوا هایی که بلند بودند یا کوتاه، حرف زدن ها، چیز هایی که نشانه ی حضور بقیه بود وحشت زده ام می کرد به هر دلیل.
نه حوصله داشتم و نه تحمل اینکه حوصله ام را دفن کرده باشم. از جهتی می خواستم محو شوم و از جهتی دیگر مداوم سعی می کردم با کسی در تماس باشم. وقتی یادم رفت در مقابل جهان و گستردگی تنگش چه بوده ام، در واقع دقیقا از همین نقطه، این روند متناقض را آغاز کردم. از این عبارت که« ادم ها جز در اجتماع پرورش واقعی نمی‌یابند».
و بعد خودم را آنقدر بر خلاف خویشتنم کشیدم که کار به جاهای باریکی از تقلا کشید. آنقدر پیش رفته بودم که حالا رسما و علنا می خواستم میلم به اجتماع را سرکوب کنم تا مجددا در خودم فرو رفته، آنقدر که به توانمندی پیش برسم. همان توانمندی با شکوهی که اثرش مثبت و منفی بود و یک طرفش رسید به اختلال های گوناگون. و شاید همان در خویشتن زیستن، دور بودن، فکر کردن و بی نیازی و شادی اندوهگین در جهت تعادلی که داشتم نتیجه ی همان اختلال ها بود. اصالت هیچ کدامشان مبرهن نیست و نبوده اما دارم فکر می کنم من زاده ی کدام دردم و این تنها چیزی ست که می خواهم جوابش را پیش از آنکه منصرف شوم و آشفته، در همان دقایق متمرکز، آرام آرام جست و جو کنم.

من می دانستم چند نوع تنهایی وجود دارد. می دانستم تنهایی عبارتی ست اشباع برای چند مفهوم. می دانستم کلمه ی گمراهی ست میان حرمت و بی حرمتی. مستور میان استخوان خوک در دست های جزامی، از آدمی حرف می زند که دیگر به هیچ چیزی فایق نمی شود؛ مردی که میان کتاب ها گم شده و میان زندگی و دیوانه ای ست به تاثیر دانستن. من خودم گم و گور کردم. گمان می کردم امکان زیر یوق استحقاق آدم هاست و نبود و من، که تلاش کرده بودم بدانم، شدم آدمی که آنقدر جنگیده که حالا رمقی ندارد برای آنکه چیزی به خودش راه بدهد. و هنوز میلم می کشید به آن که بدانم و به عکس، زیاد تن و روح و روان خسته ای داشتم. کسی استوار گفت تو باید مدتی تعطیلاتت را آسوده زندگی کنی و بعد با هم به این فاجعه رسیدیم که حتی من مفهوم تعطیل بودن، آسوده بودن و افساری که بر گرده ی ذهنم نباشد را فراموش کرده ام. آدمی که نمی تواند آزادانه و فارغ از مسئولیت هایش زندگی کند. اضطراب با من زاده شده بود مثل اندوه و در من ادامه می یافت و جایی زمینم زده بود. اسبی که پایش شکسته بود، و حالا چون وجودم اسب نبود باید زجر می کشیدم تا استخوان هام جوش بخورند.

زندگی سخت بود و من، در بطنش می دانستم باید زندگی کنم. این خواستن ها نشانه ی خوبی بود. دست کوتاهم به اعمال و اقدامی نمی رسید اما مدت ها بود هیچ نمی خواستم و حالا کمرنگ، بسیار کمرنگ، لحظه هایی بود که مثلا می دانستم می خواهم زندگی را زندگی کنم تا درست بمیرم و زود تر. می دانستم زنده ام که دارم از زیستن آزرده می شوم و از خویش. من رنجیده بودم؛ در زندگی که درش ادامه می یافتم این نشانه ای بود از زیستن. کسی که گم و هیچ و نئش خود بر شانه «زندگی» می کند.

همه ی این ها بود. همه ی این ها و آن روز های قبل، هر چند داشتم در زخمی عمیق جان می کندم، که گاه گاه معنایی یافت شود برای زندگی و بدانم و بفهمم آدم ها متفاوت زندگی می کنند و متفاوت اند و ما زاده شدیم و در زندگی خودمان دفن.
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین