به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید / که سالک بی خبر نبود ز راه و رسم منزل ها
اگر پیر مغان یعنی باده فروش به تو گوید که اسباب عبادت و سجاده را با ش*ر..اب آلوده کن . سخنش را قبول کن و اوامر او را به جا بیاور . زیرا که پیر مغان ، سالک مرتاص طریق باده نوشان است و از عادات و رسوم میخانه ها بی
خبر نیست . چه هر روز عرفای کاملی را به سر منزل مقصود راهنمایی می کند و از رسوم رندان کاملا آگاه می باشد و طبیعت و مشرب همه سالکین را خوب شناخته است . پس پیروی و اطاعت از اوامر او لازم و ضروری است و تخلف از دستورات وی موجب ندامت جبران ناپذیر می گردد . زیرا در امر ندامت خماری حکمت عظیم وجود دارد که آن حکمت را فقط پیر و امثال او می داند .
مغان = جمع مغ به معنی کشیش و متصدی آتش و مطلقاََ به کافر ، مغ گویند . و مراد از پیر مغان ، بزرگ و رئیس مغان است
شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل / کجا دانند حال ما ، سبکباران ساحل ها
ظلمت شب هجران و ترس از رقیب و خوف غرق شدن در گرداب فراق ابدی . این است وضع و حال ما ، پس کسانی که به ساحل وصال رسیده اند . دیگر نه غم اغیار دارند و نه خوف انفصال از معشوق . پس چگونه می توانند حال ما را دریابند .
بیم = خوف و ترس
گرداب = محلی که آب به دور خود می چرخد
هایل = مشتق از هول به معنای ترس
سبکبار = کنایه از اشخاص آسوده و بی خیال
همه کارم ز خودکامی به بدنامی کشید آخر / نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفل ها
چون تمام افعال و اعمالم به مقتضای میل و مراد و خواهش دل خودم بوده . یعنی متوجه حصول مراد و دلخواه خودم بودم و مقید حصول مراد جانان نبودم و پیوسته حصول مرادجانان را بر مراد و میل خودم مقدم نمی دیدم . این است که بالآخره کارم به رسوایی و بدنامی منحر شد .
خودکام = کسی که همه کارها را به مقتضای میل و مطابق دلخواه خود انجام دهد
بدنام = رسوا
منظور بیت : مقتضای عشق و محبت بدست آوردن خاطر جانان است و برای نیل به این مقصود باید مال و جان را ترک گفته و خدماتی که شایسته
مقام جانان باشد با کمال رعایت ادب به جا آورد . حتی به موقع باید از اقارب و متعلقات هم چشم پوشید . خلاصه برای تقرب به درگاه دولت و سدّۀ سعادت جانان باید التزام آستان جانان را همیشه رعایت کرد . پس مصراع دوم را ضرب المثل برای مضمون مصراع اول آورده و می گوید : کی مخفی می ماند سِرّی که آن را در مجمع و محافل گویند یعنی البته نمی ماند . هلالی در این باره گوید : بعد از این راز هلالی نتوان ساخت نهان / که به هر خلوت ازو انجمنی ساخته اند .