پارت بیستم
آقا خان: باشه فتانه هر چی تو بگی ؛ اما جداشدن بچهها دست خودشونه نه من و نه تو حق نداریم تو کارشون دخالت کنیم الان هم بهتره بری صورتت رو بشوری الاناست که بچه ها بیان پایین و ما رو تو این وضعیت ببینن - یعنی چی که مهرشاد حق نداریم تو کار اونا دخالت کنیم؟ مثل این که ما اون هارو مجبور کردیم که باهم ازدواج کنن حالا هم همین که گفتم باید از هم جدا شن باشه باشه فتانه هرچی تو بگی فقط زودتر پاشو برو صورتت رو بشور الاناست که بیدار بشن امروز جواب آزمایش شون میاد سهیل: این کارشون یعنی چی چرا من باید از نیلسا جداشم؟ چرا وقتی نمیخواستن من به نیلسا برسم این ازدواج رو اجباری کردن چرا من باید از نیلسام بگذرم هان چرا؟! اعصابم داغون شده بود مغزم نمیکشید داشتم کم میآوردم یعنی نیلسارو از دست میدادم!؟ ؛ ولی من فقط یه روزه که تونستم عطر موهاش رو بو بکشم و با تمام وجودم بلعیدم من هنوز بهش نگفتم از احساسم از این که دوسش دارم یا عاشقش شدم از این که وقتی نباشه کنارم حالم بد میشه نگرانش میشم نه نه نه امکان نداره ؛ حتی اگه به قیمت جونم هم بگذره من از نیلسا نمیگذرم
- هه بابا قهرمان حالا کی از مرگ و میر حرف زد که تو ادای سوپر من در میاری اه وجدان عادت کردی بیای گند بزنی وسط اعصاب من گمشو برو تو هم که وقت نمیشناسی هعی وقت و بی وقت میای اراجیفت رو میگی و بعد میری میخواستم برگردم و برم بالا که نیلسا آماده شده و داره میاد پایین یه مانتوی نیلی رنگ با روسری هم رنگش پوشیده بود یه آرایش ملایمم کرده بود شلوار لی و کفش کتونی سفید هم پوشیده بود کیف سفیدش رو هم دستش گرفته بود و داشت میومد پایین رسید کنارم و گفت: چرا اینجا ایستادی؟! یه ابروشم برد بالا انگار میخواد مچ منو بگیره با لبخندی که مسخره نشونم میاد برگشتم طرفش و گفتم: