پارت ۱
پشت چراغ قرمز ایستاده بودم و از دور ماشین پرادو مشکی رنگی رو دیدم که پشت چراغ ایستاده بود.
گل های رز قرمز رو توی دستهام فشردم و از خیابون رد شدم و خودم رو به ماشین رسوندم.
دستم رو بالا آوردم و چند تقه ای به شیشه زدم که مردی شیشه رو پایین کشید و نگاهم کرد.
سرم رو بالا آوردم که نگاهم قفل دو گوی آشنا شد ومات چهره جذاب و مردونهاش شدم!
مگه میشد اون رو نشناخت؟
سهیلم بود ولی چقدر شکسته شده بود.
انگار که سهیل هم من رو شناخت که ناباورانه و با دلتنگی نگاهم میکرد.
زودتر از سهیل به خودم اومدم و با تمام توان توی خیابون می دویدم تا اینکه دستم از پشت کشیده شد و توی آغوشش افتادم و دوباره آغوشش پناهی شد برای من بیپناه!
نفس عمیقی کشیدم و عطر تلخ مردانهش رو به ریههام فرستادم....
- نفس خودتی؟ اینجا چیکار می کنی؟
از آغوشش بیرونم آورد و دلخور لب زد:
- چرا تَرکم کردی؟ چرا بین انبوهی از خاطراتمون رهام کردی؟ رفتی که ذره ذره نابود شدنم رو ببینی؟یا اینکه بیای و سرچهار راه گل بفروشی ومرد بودنم رو زیر سوال ببری؟
سکوتم رو که دید با دست چندباری تکانم داد
-لعنتی جوابمو بده با سکوتت بیشتر از این عذابم نده
چی میگفتم؟ میگفتم بابام همه چی رو فهمیده ؟ منتظر اینه که پیدامون کنه تا انتقام روزای سختشو بگیره ؟
اگه رفتم به خاطر خودت رفتم؛ نمی خواستم با چشمام ببینم خاک سرد درآغوشت گرفته ؟ باور می کرد؟
توهمین فکر ها بودم که چشمام سیاهی رفت و آخرین چیزی که شنیدم صدای فریاد سهیل بود.
"دوساعت بعد"
چشمام رو آروم آروم باز کردم. پرستار که چشم های بازم رو دید لبخندی زد
- عزیزم به هوش اومدی؟
- من اینجا چیکار می کنم؟
-نترس عزیزم! شوک عصبی بهت وارد شده بود از هوش رفته بودی
به سمت در رفت
- برم به شوهرت خبر بدم به هوش اومدی از نگرانی دربیاد.وقتی از هوش رفته بودی بیمارستان رو، رو سرش گذاشته بود.معلومه که حسابی دوستت داره!
از حرف پرستار پوزخندی زدم.
پرستار که رفت روی تخت نششستم و کیفم رو برداشتم و زیپش رو باز کردم. به تیغی نگاه کردم که مدت ها بود توی کیفم بود و منتظر روزی بودم که سهیل رو ببینم و همچی رو برای همیشه تموم کنم. تیغ رو برداشتم و می خواستم روی رگم بکشم که دستی روی دستم نشست؛ تیغ رو ازم گرفت و روی زمین انداخت...