. . .

در دست اقدام رمان به جرم عاشقی| مطهره

تالار تایپ رمان
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. فانتزی
عنوان رمان : به جرم عاشقی
نویسنده: مطهره
ژانر: عاشقانه و فانتزی
ناظر: @ansel
خلاصه:
سهیل و نفس عاشقانه همدیگه رو می پرستند. نفس مجبور میشه به خاطر اتفاقات گذشته سهیل رو ترک کنه.
بعد یک مدت سهیل، نفس رو در حالی که سر چهار راه گل می فروشه پیدا می کنه و...


داستان : به جرم عاشقی
پارت :١

از دور ماشین پرادو مشکی رنگی رو دیدم که پشت چراغ قرمز وایساده بود. گل های رز قرمز رو در دستم فشردم و به ماشین نزدیک شدم.
چند تقه ای به شیشه زدم تا اینکه مردی شیشه رو پایین کشید.
نگاهم به چهره اش افتاد؛مگر میشد
اون چشمان عسلی رو نشناخت؟
سهیلم بود چقدر شکسته شده بود.
انگار او هم مرا شناخت که با دلتنگی، مات چهره ام شده بود.
زودتر از سهیل به خودم اومدم و با تمام توان می دویدم تا اینکه دستم از پشت کشیده شد و در آغوشش افتادم. عطر تلخ مردانه اش بینی ام رو نوازش کردو دوباره آغوشش پناهی شد برای من بی پناه!
- نفس خودتی؟ اینجا چیکار می کنی؟
از آغوشش بیرونم آورد و دلخور لب زد:
- چرا تَرکم کردی؟ چرا بین انبوهی از خاطراتمون رهام کردی؟ رفتی که ذره ذره نابود شدنم رو ببینی؟یا اینکه بیای و سرچهار راه گل بفروشی ومرد بودنم رو زیر سوال ببری؟
سکوتم رو که دید با دست چندباری تکانم داد
-لعنتی جوابمو بده با سکوتت بیشتر از این عذابم نده
چی میگفتم؟ میگفتم…
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
965
پسندها
7,602
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
2a3627_23IMG-20230927-100706-639.jpg

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمدگویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.

قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین در زیر سوالتون رو مطرح کنید.
بخش پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

برای رمان شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد


جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

Motahhareh

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8631
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
17
پسندها
37
امتیازها
23

  • #3
داستان : به جرم عاشقی
پارت :٢

چی میگفتم؟ میگفتم بابام همه چی رو فهمیده ؟ منتظر اینه که پیدامون کنه تا انتقام روزای سختشو بگیره ؟
اگه رفتم به خاطر خودت رفتم؛ نمی خواستم با چشمام ببینم خاک سرد درآغوشت گرفته ؟ باور می کرد؟
توهمین فکر ها بودم که چشمام سیاهی رفت و آخرین چیزی که شنیدم صدای فریاد سهیل بود.
"دوساعت بعد"
چشمام رو آروم آروم باز کردم. پرستار که چشم های بازم رو دید لبخندی زد
- عزیزم به هوش اومدی؟
- من اینجا چیکار می کنم؟
-نترس عزیزم! شوک عصبی بهت وارد شده بود از هوش رفته بودی
به سمت در رفت
- برم به شوهرت خبر بدم به هوش اومدی از نگرانی دربیاد.وقتی از هوش رفته بودی بیمارستان رو، رو سرش گذاشته بود.معلومه که حسابی دوستت داره!
از حرف پرستار پوزخندی زدم.
پرستار که رفت روی تخت نششستم و کیفم رو برداشتم و زیپش رو باز کردم. به تیغی نگاه کردم که مدت ها بود توی کیفم بود و منتظر روزی بودم که سهیلم رو ببینم و همچی رو برای همیشه تموم کنم. تیغ رو برداشتم و می خواستم روی رگم بکشم که دستی روی دستم نشست؛ تیغ رو ازم گرفت و روی زمین انداخت...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Motahhareh

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8631
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
17
پسندها
37
امتیازها
23

  • #4
داستان :به جرم عاشقی
پارت :٣

سرم رو بلند کردم نگاهم به چهره برافروخته سهیل افتاد.
با اخم های درهم و چشمانی به خون نشسته نگاهم کرد.
- داشتی چه غلطی می کردی؟
-معلوم نیست؟ داشتم به زندگی لجنبارم پایان میدادم که اومدی و مزاحمم شدی.
نزدیکم رو لبه تخت نشست سرم رو روی سینه ستبرش گذاشت و موهام رو نوازش کرد و با دلتنگی لب زد:
- ای کاش می فهمیدی انقدر دوست دارم که نفسام با...
از نجواهای دروغین و به ظاهر عاشقانه اش خنده ام گرفت این قدر بلند که از خنده ام لبخند محوی زد.
- به چی میخندی نفسم؟
سرم رو از سینه اش برداشتم و اون رو به عقب هول دادم کمی عقب رفت
از اینکه ادعای عاشقی می کردو اما به
راحتی من رو بازیچه خودش و احساساتش می کرد متنفر بودم.
در میان خنده هایم بغضم شکست و اشک هایم سرازیر شد.
فقط متعجب نگاهم می کرد به خودش که آمد نزدیکم شد و صورتم رو با دست قاب گرفت...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Motahhareh

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8631
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
17
پسندها
37
امتیازها
23

  • #5
داستان : به جرم عاشقی
پارت :۴

- خوبی؟
لب به شکایت باز کردم:
- دوست داشتنت یعنی اینکه ۲ ماه بعد رفتنم ازدواج کنی؟آره؟
- پس تو؟
دستم رو مشت کردم و باتمام توان به سینه اش کوبیدم
-آره. کاش انقدر منو احمق فرض نمی کردی سهیل!
از این همه تظاهر و رفتار های به ظاهر عاشقانت حالم بهم می خوره.
دستم رو گرفت و نزدیک لب هایش بردو ب×و×س×ه ای طولانی زد.
سکوتش برام عذاب آور بود که ادامه دادم:
تو نمی تونی درک کنی که من با دیدن دختری با لباس عروس که سر روی شونه هات گذاشته بود و با عشق نگاهت میکرد چی کشیدم‌؛ از فکر اینکه تو با اون به ح...
دستش رو روی لب هایم گذاشت
- هیس!! وقتی از چیزی خبر نداری هیچی نگو
سکوتم رو که دیدنزدیکم شد‌ و دستش رو به دور کمرم حلقه کرد. صورتم مماس باصورتش بود و نفس های تب دارش به صورتم می خورد و دگرگونم می کرد. صدای تاپ تاپ قلبمون ملودیه زیبایی رو ساخته بود.
تقلا کردم تا از آغوشش بیرون بیام.
- آروم بگیر دختر!!بزار منم آروم بگیرم و با تک تک سلول هام عطر تنتو حس کنم!
**************************************
چند قدمی جلوتر از من رفت و در جلو ماشین رو برایم باز کرد...
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Motahhareh

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8631
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
17
پسندها
37
امتیازها
23

  • #6
داستان : به جرم عاشقی
پارت :۵

بی توجه به سهیل که در جلو ماشین رو برایم باز کرده بود تا بشینم؛ در عقب ماشین رو باز کردم و سوار شدم. در و بست و خودش پشت رل نشست .ماشین و ضبط رو همزمان روشن کرد و حرکت کرد.
((آهنگ برگرد از مهدی مقدم ))
-وقتی که باشی حالم خوبه
-حاله ما دو تا با هم خوبه
-هر چی که میشه بازم خوبه عشقه من برگرد
-بیا تا حالم رو به راه شه
-میخوام که عشقم اینجا باشه
-حیفه که قلبت تنها باشه عشقه من برگرد
-برگرد عشقه من
-منو برگردون به لحظه ای
-که مثله یه عاشق واقعی
-منو با همه حست فهمیدی
-برگرد عشق من
-منو برگردون به حالتی
-که میگفتی کنارم راحتی
-مگه جز عشق از من چی دیدی
-یه لحظه فکرم ازت جدا نیست
-هیچکی تو دنیا عینه ما نیست
-نگو حسی بینه ما نیست عشقه من برگرد
-خیلی شبها تا صبح بیدارم
-دست خودم نیست دوست دارم
-باز از تو میخوام این بار هم عشقه من برگرد
- سهیل
-جانم...
 
آخرین ویرایش:

Motahhareh

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8631
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
17
پسندها
37
امتیازها
23

  • #7
داستان : به جرم عاشقی
پارت :۶

-نمی خوای حرف بزنی؟بگی که..
-اینا مهم نیست نفس. مهم اینه که تو پیشمی و دلم به بودنت گرمه!
-نگه دار
-نفس!!
-گفتم نگه دار می خوام پیاده شم.
توجهی نکرد که درو بازکردم و خواستم خودم رو از ماشین پرت کنم‌؛ که یک دفعه ترمز گرفت و ماشین با صدای بدی وایساد
- چیکار می کنی دیوونه؟
- اگه حاضر شدم باهات بیام فقط به خاطر این بود که بهم بگی تویی که ادعا می کنی هنوزم دوستم داری چطور دو ماه بعد رفتنم ازدواج کردی و تمام عاشقانه هامون رو به دست فراموشی سپردی؟
سکوت کرده بود و فقط نگاهم می کرد کلافه شدم ؛ می خواستم از ماشین پیاده شم که صدام کرد
برگشتم و نگاهش کردم که کلافه گفت:
- چرا چیزی رو که میدونی دوباره ازم می پرسی ؟
- با این حرفا می خوای به چی برسی نفس؟
لب هاش رو تر کرد و مردد لب زد :
-من ازدواج کردم به خاطر اینکه...
چقدر راحت می تونست نامردیشو توجیه کنه
صدای شکستن قلبم رو به وضوح شنیدم انقدر صداش بلند بود که گویاخودش هم شنید؛ که خجالت زده سرش رو پایین انداخت و حرفش رو نصفه و نیمه رها کرد...
 
آخرین ویرایش:

Motahhareh

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8631
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
17
پسندها
37
امتیازها
23

  • #8
داستان : به جرم عاشقی
پارت :٧
بزگی بغض گلومو به درد آورد.
-برو خونه، زن و بچت نگرانت میشن!
از ماشین پیاده شدم‌ و چند قدمی از ماشین دور نشدب بودم؛ که دستم اسیر دست های سهیل شد
- نفس وایسا به خدا اونجور که فکر می کنی نیست.
دستام رو از دستش بیرون کشیدم و بی توجه به صدا کردن های سهیل به راهم ادامه دادم
- جون سهیل هم که شده به حرفام گوش بده ؛ بزار اون چیزی رو که باید بدونی بهت بگم !
خواهش می کنم نفس!
انگار میدونست چقدر برام عزیزه که جونشو قسم خورد.
با وجود دلخوریم توی ماشین نشستم. لبخند محوی زد و خودش هم سوار شد.
- فکر نمی کردم هنوز هم دوستم داشته باشی
- میشه انقدر از حماقتم حرف نزنی؟
عصبی دستی لای مو های خوش حالتش کشید و بهمش ریخت.
- حماقت نفس ؟ اینکه هنوز دوستم داری حماقته ؟
- آره حماقت محضه با وجود ع*و*ض*ی بودنت باز هم دوست دا..
دستاش رو مشت کردو روی داشبورد کوبوند و فریاد کشید :
- نفس یک لحظه خ*ف*ه میشی منم حرف بزنم؟
 
آخرین ویرایش:

Motahhareh

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8631
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
17
پسندها
37
امتیازها
23

  • #9
داستان : به جرم عاشقی
پارت :٨

از فریادش ترسیدم و ساکت شدم.
- روزی که اومدم و دیدم تو به راحتی رفتی و غیابی طلاق گرفتی؛ شکستم. از اینکه با احساسم بازی کردی و اونجور لهم کردی ازت متنفر شدم. اگه ازدواج کردم فقط به خاطر این بود که به خودم ثابت کنم که ازت متنفرم اما نتونستم. نتونستم می فهمی نفس؟ این دل زبون نفهم عاشقت بود و برای تو می تپید‌؛ کسی غیر تو رو قبول نکرد! تو این مدت همه جا رو دنبالت گشتم که پیدات کنم و ازت بخوام برگردی!
عجب زبون چرب و نرمی داره انگار میدونه چطور بایدکلمات رو کنار هم بچینه تا قلب
شکسته ام رو به تسخیر خودش دربیاره!
-نفس
-جانم!
جان گفتنم اختیاری نبود؛ دل سرکشم افسار پاره کرده بود و رام عقلم نمی شد.
لبخند زیبایی زد و به سمتم برگشت :
- برگرد نفس! نزار حسرت نبودنت رو دلم بمونه!!
- می فهمی چی میگی سهیل؟ تو ازدواج کردی. اون زن خواسته یا ناخواسته وارد زندگیت شد حقش نیست به خاطر لج و لجبازی ما لطمه ببینه ...
 
آخرین ویرایش:

Motahhareh

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
8631
تاریخ ثبت‌نام
2024-08-28
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
17
پسندها
37
امتیازها
23

  • #10
داستان:به جرم عاشقی
پارت :٩

وقتی رفتم باهاش ازدواج کردی؛ حالا که من برگشتم می خوای طلاقش بدی؟نه. من اسباب بازی دست تو نیستم سهیل. برو پی زندگیت و برای همیشه فراموشم کن!
- این حرفا چه معنی میده نفس؟
- معنیش اینه شاید عاشقت باشم ولی گوشام مخملی نیست که بخوام برگردم.
به صورتم خیره شد و تخس گفت
-چرا اونوقت؟
پوزخندی زدم
-چون تازه فهمیدم برگشتن به زندگی کوفتیت توهین به شعور خودمه!
دستم رو روی دستگیره گذاشتم تا بازش کنم ولی با حرفی که زد دستم رو دستگیره ثابت موند.
- چند روز بعد از ازدواجم همه چی رو بهش گفتم. اینکه برای چی باهاش ازدواج کردم. حتی اینکه دارم دنبالت می گردم تا پیدات کنم و برت گردونم. اگه بخواد بمونه می تونه بمونه و اگر بخواد هم می تونه بره.
با چشمای گشاد و دهان باز نگاهش کردم. حرفاش غیر منطقی بود و باورش برام سخت بود.
تلخندی زد:
-به نظر مسخره میاد ولی ببین با دلم چیکار کردی که اینجوری رامته!
لحظه ای سکوت کرد و بعد ادامه داد:
-برگرد نفس!
زن و بچه توهمات ذهن خودته. هیچی بین من و اون زن نیست باور کن؛ فقط همخونه ایم...
- داری دروغ میگی سهیل؛ فقط داری مثل همیشه بازیم میدی.
نفسش رو کلافه بیرون داد و شیشه ماشین رو پایین کشید...
 
آخرین ویرایش:

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
279
پاسخ‌ها
3
بازدیدها
250

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 0, کاربران: 0, مهمان‌ها: 0)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 9)

بالا پایین