. . .

در دست اقدام رمان هادی| مریم فواضلی

تالار تایپ رمان
«به‌نام‌خالق‌قلم»
نام رمان: هادی
نویسنده: مریم فواضلی
ژانر: مذهبی، عاشقانه
ناظر: @ایرما

خلاصه:
هادی و زحل زوج خوشبختی هستند.
ولی این زوج خوشبخت، منتظراند.
سالیانه سال دل به خدا بسته‌اند، و منتظر بارش رحمت خدا...
آیا این صبر و ایمان به کجا ختم می‌شود؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
880
پسندها
7,377
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 

بانوی تلالو

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
6512
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
29
پسندها
213
امتیازها
73
محل سکونت
لابه‌لای کتاب

  • #3
مقدمه:
دوست داشتن کافی نیست، خودم را فدای خنده‌ات
می‌گذرم از تو، تو به آرزویت می‌رسی
تو فدای‌خاکت، من فدای قلبم
نگاهم کن از پنجره آسمانی‌ات
این‌گونه «ثُمَّ کَانَ مِنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ»
 
آخرین ویرایش:

بانوی تلالو

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
6512
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
29
پسندها
213
امتیازها
73
محل سکونت
لابه‌لای کتاب

  • #4
صداش از پشت سرم شنیدم، آرام بالحن دلنشین قرآن تلاوت می‌کرد.
برگشتم و به صورت نورانی‌اش نگاه کردم،
نفس‌ عمیقی کشیدم که بوی گلاب پر شد در ریه‌ام.
تنها صدایی که می‌آمد، صدای‌دلنشین فرشته بود؛
برگشتم و قرآنم را باز کردم، کلمات قرآنی را لمس کردم
آرامش خاصی بود.
چند دقیقه گذشت، تلاوت به پایان رسید.
فرشته بلند شد و به سمتم اومد، گفت:
-سلام زحل خانم، احوالتون؟
دست‌باریکش را دراز کشید و باهم دست دادیم، کنارم نشست، گفتم:
-الحمدالله، خودت خوبی عزیزدل؟
لبخندی زد و گفت:
-بدنیستم شکرخدا.
فاطمه‌خانم بلند شد با صدای بلندی گفت:
-دوستان‌عزیزم، خوشحالم که باز همدیگر دیدیم
یه کاروانی داریم به مشهد هرکی دوست‌داره شرکت کنه تو این کاروان اسمش به خانم‌محمدی بگه تا ثبت‌نامش کنه!
همهمه‌ها بلند شد.
***
-آقاهادی،من ظرف‌ها رو می‌شورم.
هادی لبخندی پراز محبت‌زد و‌گفت:
-نیاز نیست، حداقل تو شستن بتونم کمکت کنم.
می‌دونستم اصرارکردن بی‌فایده‌‌اس وقتی چیزی می‌خواد باید‌ انجامش کنه
بهش نگاه کردم، قدش بلندتر ازمنه؟ باید سرم بلند کنم تا بتونم چشم‌هاش ببینم!
برگشت و باخنده گفت:
-خانم مارو خوردی!
چشمکی زد و برگشت خندیدم حین خنده گفتم:
-چیه، حق ندارم همسرمو دید بزنم؟
ظرف‌ها رو خشک می‌کرد وگفت:
-تسلیم، خانم‌من.
چقدر این مرد مهربونه؟ لیاقت این همه مهربونی‌اش داشتم؟
 

بانوی تلالو

رمانیکی
رمانیکی
شناسه کاربر
6512
تاریخ ثبت‌نام
2023-09-07
آخرین بازدید
موضوعات
2
نوشته‌ها
29
پسندها
213
امتیازها
73
محل سکونت
لابه‌لای کتاب

  • #5
خدایا شکرت، شکرت که همچنین مردی برام فرستادی
دستی جلوی چشام می‌چرخید نگاهی به هادی کردم اخم کرده بود ولی چرا؟
هادی:
-دوساعته صدات میزدم، کجا بودی تو چیه دلت برام تنگ شده هنوز شهید نشدم که!
باعصبانیت بهش توپیدم:
-باز گفتی شهید نشدم، هادی بس کن هی شهید شهید نکن، نباشی منم نیستم بس کن دیگه.
بلند شدم رفتم اتاقم، اتاقی که بوی زندگی می‌داد.
روی زمین‌نشستم روبه قبله کردم‌و‌نالیدم:
-خدایا، یه‌نگاهی به من بندازم، یه عالمه‌دلم گرفته خدا.
چشام بستم.
-تو مادر نمیشی، برو دکتر خودت درمان کن، نری برا بچم زنم میارم.
اشک از چشم‌هام سُر خورد، اما من عاشق هادی بودم، نمی‌تونم دوری هادی تحمل کنم.
خدایا‌ یه ذریه صالحا برام بفرست.
اشکام انگار باهم مسابقه‌داشتند، صدای در اومد
اشکام‌هام پاک کردم و برگشتم‌هادی بود. اخم کرده بین ابروهاش گره‌ایی افتاده بود لبخندی به چشم‌های‌ آسمانی‌اش کردم و گفت:
-اره، من اخم میکنم تو لبخند می‌زنی؛
حالا این اشک برای چی؟
من،من کردم ولی دل به دریا زدم و‌گفتم:
-هادی، برم‌دکتر برا بچه‌دار شدن؟
هادی با صدای بلندی گفت:
-چی؟
من:
-هادی، لطفا!
جلوم نشست‌دستی روی گونه‌ام کشید:
-الله بخواد بچه بده، میده پس صبور باش.
نالیدم:
-آقا!
خنده‌ایی کرد‌ و منو در آغوش گرفت.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
50
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
381

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین