. . .

متروکه رمان عشق زندگی من | نیایش بیاتی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. نوجوانان
  2. جوانان
  3. بزرگسالان
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. اجتماعی
  3. پلیسی
  4. تراژدی
نام رمان: عشق زندگی من
نویسنده: نیایش بیاتی
ژانر: تراژدی، عاشقانه
ناظر: @Sevda19
خلاصه: درباره زندگی دختری به نام نیایش، پر از فراز و نشیب، بعد از اتفاقی عجیبی که بر سر او آوردند، او....
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
870
پسندها
7,358
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
Negar__f19057b2c9f2a505.png


نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد برای رمان

شما می‌بایست پس از اتمام اثرتون درخواست رصد اثرتان را دهید تا ممنوعات اثرتون بررسی بشه، برای درخواست از طریق لینک زیر اقدام کنید.
درخواست رصد

بعد از اتمام رصد، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن رمان

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان رمان

|کادر مدیریت رمانیک|
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نیایش بیاتی

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4537
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-21
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
20
امتیازها
13

  • #3
با نام خدا،شروع میکنم رمان عشق زندگی من♡
تـو دلیل لبخندهای مـن هستی اگر مـن هم دلیل لبخندهای تـو هستم پس هرگز از خندیدن دست بر ندار
***

تقریبا ساعت ۸ صبح بود که صدای ساعت دیرینگ‌دیرینگ کنان من را از خواب بیدار کرد در همان زمان لعیا خانم خدمتکار خانه در زد و گفت:

- نیایش خانم گفت دیر شد دانشگاهت بدو بیا صبحانه بخور.
خمیازه ای کشیدم و گفتم:

- باشه لعیا خانم برو منم میایم.
از تختم بلند شدم و خودم رو در آینه نگاه کردم و جیغ بنفشی کشیدم که امیرمحمد در رو باز کرد:

- باز چت شده اول صبح جیغ جیغو؟
- من جیغ جیغوام؟امیر محمد اخه ببین شبیه روحا شدم.

خنده ای کرد و گفت:
- تو که همیشه اینجوری هستی.

متکا رو به سمتش پرت کردم و جا خالی داد گفتم:
- اگه دستم بهت نرسه.
امیرمحمد سریع پا به فرار گذاشت.

 
  • گل رز
  • خنده
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نیایش بیاتی

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4537
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-21
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
20
امتیازها
13

  • #4

من نیایش کامرانی ۲۱ ساله هستم و در دانشگاه درس میخونم رشته‌ام مهندسی کامپیوتر هست و پدرم بسیار پولدار هست و همه می‌شناسنش.

من دو برادر و یک خواهر دارم . برادرم امیر محمد دو دقیقه از من بزرگ‌تره و همش این رو به سر من می‌زنه و میگه من ازت بزرگ‌ترم..

داداش بزرگم امیر علی ۵ سال از من بزرگ‌تر هست و خیلی درس خونه و خواهرم ستایش ۳ سال از من کوچک‌تر هست و تازه دانشگاه رفته.

ما تو شرکت پدرم کار می‌کنیم و غیر از ما یه اکیپ ۱۳ نفره داریم و اون‌ها هم تو شرکت کار می‌کنند《 فرشته، روناک،رویا؛ فاطمه ؛ خودم؛ امیر علی و امیر محمد و ستایش ؛ محمد؛ ملینا؛ ارشیا؛ دانیال؛ کوروش 》.

دست و رویم را شستم و از پله‌ها پایین اومدم و گفتم :

- سلام بر اهل خانه.

همه در پشت میز نشسته بودند و من در کنار ستایش نشستم لعیا خانم وسایل صبحانه رو برایم گذاشت و گفتم:
- مرسی .

خاله گفت:
- نوش جانت.

مادرم گفت:
- دخترم به‌جای مسخره بازی‌هات زود صبحانه بخور باید بروی دانشگاه.



 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نیایش بیاتی

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4537
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-21
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
20
امتیازها
13

  • #5



- باشه مامان اخه جواب سلام واجبه ها!
امیر محمد گفت:

- مامان راست میگه چرت و پرت نگو صبحانه بخور.
به پاهاش لگد زدم و آخش دراومد و ستایش خندید و گفت:
- من دیگه میرم خدا نگهدار .

گفتم:
- صبحانه نخورده؟

امیر علی گفت:
- بزار بره صبحانه خوردن. جناب عالی دیر تشریف فرما شدید.
خنده‌ای کردم:

- بله دیگه از صبح بلند شدم دو سه تا لقب بهم نصیب شده. جیغ‌جیغو و دلقک و وقت‌نشناس.

گفت:
- نه این‌جوری هم میگی نیست فعلا صبحانه رو بخور تا دانشگاهت دیر نشده.

صبحانه رو خوردم و بلند شدم و از پله‌ها بالا رفتم و لباسم رو پوشیدم. امیر محمد در رو باز کرد و با ناراحتی رو تخت نشست گفتم:

- چته باز فرشته چیزی گفته بهت که غمبرک زدی؟

- اره بابا امروز میگم بابا بیایم شرکت کارا رو راست و ریست کنیم بعد شام همه باهم بریم بیرون میگه نه نمی‌شه با کلی بهونه.

گفتم:

- خب داداش من اخلاق فرشته رو که می‌دونی خیلی نازنازیه. باید قشنگ باهاش راه بیای. تو شرکت اومد خودم راهش رو بلدم به‌جای غمبرک زدن بلند شو باید برم دانشگاه خودتم باید بری.





 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

نیایش بیاتی

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4537
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-21
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
20
امتیازها
13

  • #6

گفت:
- خداحافظ آبجی جیغ‌جیغوی من.

گفتم:
- یه‌بار دیگه بگی جیغ‌جیغو من می‌دونم با تو ها!

خنده‌ای کرد و رفت. از پله‌ها پایین اومدم و از لعیا خانم و مامان نادیا و بابا مهرداد خداحافظی کردیم .

امیر علی من و ستایش و امیر محمد رو رسوند دانشگاه خودش هم معلوم نبود کجاها میره چند روزه از کاراش سر درنمیارم.

وقتی پام رو در محوطه دانشگاه گذاشتم یک پسری به بازوم خورد و جزوه‌هام رو زمین ریخت. امروز کلا روزمون خراب شد. گفت:

- ببخشید خانم ببخشید.
گفتم:
- مهم نیست بخشیدم.

زیر لب گفتم غلط کردم که بخشیدم پسره چلاقه جلو چشمش رو نمی‌بینه. بعد مدتی که در دانشگاه رفتم، روناک رو دیدم.

اون دوست صمیمیمه از پیش دبستانی باهم هستیم تا الان. دستی تکان داد.

گفتم:
- معلومه کدوم گوری هستی روناک؟ امیرعلی بدبخت من رو رسوند ها!

 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

نیایش بیاتی

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4537
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-21
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
20
امتیازها
13

  • #7

گفت:
- خب یه‌بار به خودش زحمت داد رسوندت. داداش به همین موقع‌ها نیازه دیگه.

گفتم:
- حالا کجا بودی تو؟

- هیچی بابا خواب موندم.
گفتم:
- تنبل.

گفت:
- چرا اول صبح پکری؟

- هیچی اول صبحی یه پسره بی‌سر و پا و چلاق خورد بهم و تمام جزوه‌هام ریخت زمین و با تمام زحمت جمعشون کردم.

بعد ادای پسره رو در آوردم که می‌گفت ببخشید خانم ببخشید خنده‌ای کرد.

از کوله‌ام کیکی در آوردم و شروع به خوردن کردم. ناگهان همان پسر دست و پا چلفتی یک لاقبا روی صندلی استاد نشست مات مونده بودم .گفتم:

- ببخشید این جا جای استاده نه پسرای دست پا چلفتی.

روناک به بازوم زد و گفت:
- مگه این رو می‌شناسی کلک؟

- ساکت شو ببینم این همون پسره هست که گفتم.

اهانی گفت ولی معلوم بود تو هپروت به سر میبره .
گفتم:

- متوجه نمی‌شید هان؟ الان استاد میاد ها!

صدای المیرا هم‌دانشگاهیم مرا به خود آورد و گفت:
- اهم! استاد میشه نمره من رو از ۱۹/۵۰ - ۲۰ بدید؟

 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

نیایش بیاتی

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
4537
تاریخ ثبت‌نام
2023-03-21
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
7
پسندها
20
امتیازها
13

  • #8

من و روناک مات و مبهوت مونده بودیم و دهانمان چارطاق باز بود. استاد رو به من و روناک گفت:

- بی‌زحمت دهنتون رو چفت کنید پشه نره توش.

بعد همه زدند زیر خنده و من و روناک روی صندلی نشستیم ادامه داد:
- نه خانم جعفری نمیشه من در نمره دادن سخت‌گیر هستم حتی رو اون نیمی که گفتید.

بعد دستش رو به ما نشانه کرد:
- به ایشون البته نمره‌شون رو 0 میدهم تا متوجه بشوند با استادشون چه‌جوری رفتار کنند.

گفتم:
- استاد توروخدا ببخشید.

همه خندیدند. چشم غره‌ای به استاد رفتم .گفت:

-خب ساکت باشید من نویان شایگان هستم استاد جدید شما.

و یه عالمه چرت و پرت گفت که من انقدر تو فکر بودم متوجه نشدم. صدای روناک من رو به خود آورد و تازه متوجه شدم که من و روناک و اون نویان شایگان فقط تو دانشگاه موندیم. نمی‌دونم نویان چی به روناک گفت که از دانشگاه بیرون زد و روناک چشمک معناداری بهم زد و رفت. نویان گفت:

- اسمتون؟
- استاد ببخشید.
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
40
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
405
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
282
پاسخ‌ها
1
بازدیدها
230

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین