. . .

متروکه رمان شوکران | کاف_طوفان کاربر انجمن صدای رمان

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
•|به نام اوکه خواستش برتر از هر جادویی است|•

نام اثر: شوکران
نویسنده: کاف_طوفان
ژانر: علمی_تخیلی، تراژدی
سبک: نوگرایانه و سورئالیسم


خلاصه:
زندگی گاهی چنان بر وفق‌مراد است که آدم با خود می‌اندیشد، که کجا را اشتباه رفته است و حال چنین زندگی آسوده‌ای دارد؟!
اما همین زندگی برای عده‌ای چنان فلاکت‌بار است، که مدام با خود می‌اندیشند، کجای راه را دور زدند که گمراه شدند و زندگی به خاکی زده است؟!
زندگی گیلدا هم از دسته دوم است و او که در زندان است و به زودی اعدام خواهد شد، در روزهای آخری که حنجره‌ش گرم است، مدام به دنبال دلیل بدبختی‌هایش می‌‌‌گردد.
ذهن او تنها روی فیلیکس قفل می‌کند! او فکر می‌کند مقصر اعدام او، آن پسر بور است؛ اما درست در روز اعدامش، سرنوشت تغییر می‌کند و گیلدا را به دنیایی دیگر پرتاپ می‌کند...​
 
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

Telma _<

رمانیکی تلاشگر
رمانیکی
شناسه کاربر
2
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-25
موضوعات
72
نوشته‌ها
519
پسندها
3,231
امتیازها
143
محل سکونت
Shz

  • #2
3374c1bc18fa27732b42d45ec503641e.jpg



نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین تایپ رمان

اگر سوالی دارید میتوانید به تاپیک زیر مراجعه و سوالتون رو مطرح کنید.
تاپیک پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

و اگر درخواست انتقال رمان به تالارهای برتر داشتید، میتوانید بعد از خواندن قوانین و درنظر گرفتن شرایط، در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست انتقال رمان به تالار های برتر

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
درخواست منتقد

بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام اتمام رمان

با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 7 users

کاربر حذف شده 59

مهمان
مهمان

  • #3
اقتباسی از کتاب «مطالعه زهر»

cvsy_cut_(35).gif

بخش تکمیلی:
شوکران یک گیاه بسیار سمی می‌باشد. در واقع، تمام اعضای این گیاه سمی هستند. این گیاه در مراحل اولیه رشد در فصل بهار بیشترین مقدار سمیت را دارد؛ اما در همه مراحل رشد، خطرناک می‌باشد. سم موجود در این گیاه آنقدر سمی است که مردمی که گوشت پرنده‌ای، که گیاه شوکران را خوده است، مصرف کرده بو‌دند، باعث مرگ آن‌ها شده بو‌د.
باوجود نگرانی‌های جدی در مورد امنیت این گیاه، از برگ و دانه و ریشه آن برای ساخت دارو استفاده می‌شود. این گیاه در مشکلات تنفسی از جمله برونشیت، سرفه مزمن و آسم و در شرایط دردناک از جمله دندان در آوردن در بچه ها، مفاصل متورم و دردناک و گرفتگی عضلات کاربرد دارد.
این گیاه همچنین برای اضطراب و جنون استفاده می‌شود. از دیگر موارد مصرف می‌توان به در مان تومورهای اسپاسم، عفونت پوستی، صرع، بیماری پارکینسون، کره سیدنهام (رقصاک) و عفونت مثانه اشاره کرد.
شوکران همچنین برای معکوس کردن اثر مسمویت با استریکنین (strychnine) استفاده دارد.​
 
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 11 users

کاربر حذف شده 59

مهمان
مهمان

  • #4
فصل اول: نجات از مرگ
rdh8_b.41.gif


دستان سردم را روی پو*ست صورتم کشیدم و ع×ر×ق سردی که روی پیشانی‌ام نشسته بو‌د را پاک کردم. بوی تعفن و ک*ثافت در دماغم پیچیده بو‌د و حس بویایی‌ام را آزار می‌داد. چشمانم تنها میله‌های زنگ زده‌ی سلول را می‌دید. همه جا تاریک بو‌د و باریکه‌ای از نور تنها راهرو را روشن کرده بو‌د.
سلولی که من در آن اسیر بو‌دم، آخرین اتاقکِ درون راهرو بو‌د. هنگامی که من را به اینجا آوردند، شمرده بو‌دم که در مجموع، ۱۵ سلول به راهرو ورود داشت. سلول‌هایی که همه جور آدم را در خود زندانی کرده بو‌دند. از دزد گرفته تا تاجر که هریک به جرم قتل در اینجا بو‌دند.
با یاد آوری کلمه قتل، بَدنم شروع به لرزش کرد و کابوس‌هایم جان گرفت. من ضعیف بو‌دم و توان کنترل افکار دردناکم را نداشتم.
دستانم لرزید و چشمانم نم برداشت. به گوشه‌ی سلول خزیدم و به دوطرف دیوار گوشه‌ی سلول تکیه دادم. دستانم را روی گوشم گذاشتم. صداها بلند بو‌د و خنده‌های زشت وحشت‌زده‌ام کرده بو‌د. فریاد زدم و مدام می‌گفتم: «دور شین! دور شین!». مغزم داشت از جمجمه‌ام بیرون می‌زد. یک‌سال بو‌د که این کابوس‌ها جان به جانم کرده بو‌دند و چون ارواح، ب*دن نحیفم را احاطه می‌کردند. به دورم می‌رقصیدند و خودخوری من را جشن می‌گرفتند.
هر اتفاقی که برایم شوم بو‌د، مانند یک شبح ظاهر می‌شد و ترسم را قلقک می‌داد. گاهی هم فکر می‌کردم این‌ها حاصل تخیل قوی و ذهن رویا پرداز خودم است، گاهی هم دیگر زندانیان من را دیوانه می‌خواندند؛ ولی من خوب می‌دانستم که دیوانه نیستم. من تنها یک دختر بی‌پناه بو‌دم که به او ظلم کرده بو‌دند.
صدای بلند و گوش خراشِ حاصل از باز شدن در سلول؛ چون فرشته نجات رشته‌ی افکارم را پاره کرد و کابوس‌هایم را محو کرد.
نور فانوسی که به دست سرباز بو‌د، لحظه‌ای چشم‌ام را زد و پلک‌هایم را به خواب برد. نور در پشت پلک‌هایم هم منعکس شد و به صورت توده‌هایی رنگی دیده شد. سرم را تکان دادم و با صدای گوش‌خراشِ سرباز، پلک‌هایم از هم دور شد و چشم‌هایم فاصله شد میان دو مرز پلک‌هایم.
- پاشو برو بیرون! (با مکث) جانی!
تنفر در چشم‌هایم دوید و اخمی چاشنی صورتم شد. لَب زیرین‌ام را به دندان گرفتم و از جا برخاستم. از وقتی فیلیکس بی‌همه چیز را کشته بو‌دم، جانی صدایم می‌کردند.
جلو رفتم و مقابل سرباز ایستادم. بد‌ن نیرومندی داشت و ریشی بلند که صورتش را خشن نشان می‌داد. تفی کنار پایم انداخت و زیر لَب فحشی نثارم کرد.
اخم‌ام پررنگ‌تر شد، که جلو آمد و یک گردنبند آهنین را به گر*دنم آویخت و سپس زنجیرهایی را که به گردن آویز وصل بود، به دستانم قفل کرد. پاهایم هم همیشه اسیر قل و زنجیر بود. صدای تیکی که قفل داد، اشک را به چشمانم آورد. پس وقت اعدامم رسیده بو‌د.​
 
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 12 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
50
پاسخ‌ها
25
بازدیدها
381

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین