. . .

متروکه رمان سنا | شیما رحیمی

تالار تایپ رمان
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
نام رمان: سنا
نویسنده: شیما رحیمی
ژانر :عاشقانه
ناظر: @*First __ Lady*

خلاصه:داستان دختری که در کودکی بهش دست درازی شده و جرات گفتن این موضوع رو به خوانواده اش نداره و اتفاقاتی می افته که.....
مقدمه:
نمیگویم ازچه بگویم که وصف حال شوره زار دلم باشد غم هایم مرا میان شادی هایم رها کرده و من در میان درست و نادرست های این آزمون سخت روزگار مانده ام،شاید هم هنوز برخود میلرزم که او رانجات دادم اویی که برای تک تک ساکنین دلم مجرم بود. چگونه خوردرا فدای خودخواهی کسی کردم که حتی تالحظات اخر به بلند پروازی های بی ارزشش می اندیدیشید نه منی که مقابلش جان میدادم؟
چگونه حاضر شوم ؟چگونه؟
(متن برگرفته از کتاب ناقوس نژند)
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
880
پسندها
7,382
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
wtjs_73gk_2.png
نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار رمان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ رمان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​
اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.​
قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.​
برای درخواست نقد، با توجه به قوانین در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.​
بعد از اتمام رمان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.​
جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.​
و پس از پایان یافتن رمان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.​
با تشکر​
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

شیما_رحیمی

رمانیکی تازه وارد
رمانیکی
شناسه کاربر
1011
تاریخ ثبت‌نام
2021-10-05
آخرین بازدید
موضوعات
1
نوشته‌ها
2
پسندها
11
امتیازها
33

  • #2
پارت 1
کولمو روی زمین پرت کردم و سرم مامان داد زدم :باز این غذارو درست کردی چنددفعه بگم من دوست دارم، وارد اتاق شدم و درو کوبیدم. خسته شده بودم از مدرسه از خودم از خودم از خونوادم که ذره ای براشون اهمیت نداشتم.
بدون غذا خوردن خزیدم زیر پتو و طبق معمول با فکر کردن به رویاهام خوابم برد.
با صدای اذان از خواب بیدار شدم، ساعت هفت رو نشون میداد آبی به دست و صورتم زدم و چایی واسه خودم ریختم و سرکشیدم.
دوباره به اتاق رفتم و سرمو توی کتاب فرو کردم، بچه درس خونی نبودم اما کاری بجز درس خوندن نداشتم.، چند ساعتی سرم توی کتاب ها غرق بود که با صدای مامان به خودم اومدم :سنا شامی رو که دوست داری پختم با من قهری با غذا که قهر نیستی.
بدون اینکه چیزی بگم از پله ها پایین رفتم و کمی از شام رو خوردم و توی جمع کردن ظرف ها کمک کردم و دوباره به پناهگاهم پناه بردم.
از آیینه به خودم خیره شدم موهای مشکی زاغ با پوست گندمی و چشمهای کشیده و بینی گوشتی، صورت خیره کننده ای نداشتم معمولی بود مثل زندگیم.
دوباره به رختخوابم پناه بردم و مثل هر دختر هیجده ساله دبگه ای تو رویاهام غرق شدم، اما رویاهای من کجا و رویاهای اونا کجا؟
چرابجای تنفر ازش مرد رویاها ساخته بودم؟ چرا جرات نگاه کردن به صورتش رو نداشتم؟ چرا جای نفرت رو عشق پرکرده بود؟ اصلا چرا بهش فکر میکنم اونیکه حتی نیم نگاهی بهم نمیندازه و بااون پوزخند مسخره اش حرصم میده؟
با فکر کردن به این چرا هایی که جوابی براشون نداشتم خوابم برد و با صدای مامان که جیغ میزد مدرسه ام دیر شده بی حوصله از جام بلند شدم، پوفی کردم و همونطور که زیر لب غر میزدم راهی مدرسه شدم، باز هم روز ازنو و روزی از نو.
سرم روی میز و حواسم پی رویاهام بود که با تشر معلم سرمو بالا گرفتم و به نفهمیدنم ادامه دادم.
با هر بدبختی بود اون کلاس رو تموم کردم و جلوی در مدرسه منتظر سرویس بودم تا سربرسه.
دوستای زیادی نداشتم، یادم میاد یادم میاد تلاش های بعضی بچه هارو برای دوستی باهام و سردی رفتارم باهاشون، لزومی نمیدیدم واسه کسی از زندگیم بگم! این زندگی نفرت انگیز و تکراری که تعریف نداشت.
مثل همیشه با وارد شدنم به خونه غرهای مامان شروع شد :آی خدا، کمر نمونده واسم از صبح تاشب بشور و بساب دیگه خسته شدم، تو بیشعور هم لنگه ی خواهرت بهم کمک نمیکنین اون مدرکت رو فردا سر قبرت میخوای بزاری؟ ول کن اون مدرسه ی بی صاحاب رو و دستی به حال من بگیر.
بدون توجه به غرغرهاش وارد اتاق شدم و درو کوبیدم ،چند دقیقه ای گذشته بود که با شنیدن صدایی از پایین از بالای پله ها سرک کشیدم که زرین خانوم رو دیدم. زرین خانوم همسایه بغلی خونمون بود و دوست صمیمی مامان هرروز میومد خونمون و تاشب با مامان کلی صحبت میکردن.
از پله ها پایین رفتم و سلام کردم
_به به سنا جون خوبی خاله جان؟
_ممنون خاله خوبم.
اروم وارد آشپرخانه شدم و صداشو زیر لب شنیدم که آروم گفت :ماشاالله هزار ماشاالله عروس گلم، و آهی کشید.
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
53
پاسخ‌ها
28
بازدیدها
423

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین