نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
مقدمه:
شاید یک شب که حالم خوب بود با تو تماس بگیرم و بگویم:
- دوستانت دروغ میگویند!
من شاعر نیستم.
فقط دختری از ساحل تیسام که دستهایش را لابلای موهایت جا گذاشته.
شاید یک شب که حالم خوب بود، با تو تماس بگیرم و بگویم:
- مجنون شعرهای من! چهقدر جای تو خالیست، در نیمکتهای پارک؛ در صفهای نانوایی، در چشمهای تیلهای من!
چهقدر بیتو نمیتوانم شعر بگویم، فیلم ببینم، کتاب بخوانم.
چهقدر جای قدمهای تو خالیست در شهر؛ در ساحل، در امتداد این خیابان که به خانهی ما ختم میشود.
چهقدر نمیتوان بدون تو زنده بود و زندگی کرد!
شاید یک شب که حالم خوب بود، با تو تماس بگیرم و بگویم:
- نمیدانی چهقدر اشک به اقیانوس بدهکارم؛ چهقدر خواب به چشمهایم و چهقدر دوستت دارم، میان اشعارم میمیرد!
شاید یک شب که حالم خوب بود، با تو تماس بگیرم و بگویم:
- کتابم، عشق در حال تایپ را امضا میکنم و برایت کنار میگذارم. شاید سرنوشت دوباره تو را سر راهم قرار داد.
شاید یک شب که حالم خوب بود، با تو تماس بگیرم و شعر جدیدم را بخوانم.
- او دستهای بلندی دارد که از سقف آرزوهای من کوتاهترند!
یا بگویم:
- در جنگ با او، ترجیح میدهم مقتولی دلشکسته باشم تا قاتلی عاشق!
شاید یک شب که حالم خوب بود، با تو تماس بگیرم و بگویم:
- لطفاً حرفهای عاشقانه بزن!
بگو:
- دستهای من آنقدر نامهربان نیستند که برای رسیدن به تو، به تمام درهای بسته نکوبند.
از من بپرس:
- در مسیر کدام باد بایستم تا شالت را سهم من کند؟
شاید یک شب که حالم خوب بود، با تو تماس بگیرم و بگویم:
- برگرد مجنونم! اینجا هیچکس به اندازهی من، شبها تب نمیکند. ببین چهقدر خورشید دیر طلوع میکند و چهقدر دستهای مادرم، روی پیشانیام، جا مانده است.
شاید یک شب که حالم خوب بود، با تو تماس بگیرم و به صدای دلنواز تو که میگویی:
- من دختری را میشناسم که نامی ندارد؛ اما بانوی تمام شعرهای مردیست که گل خطابش میکند.
با جان دل گوش دهم.
شاید یک شب که حالم خوب بود، با تو تماس بگیرم؛ تو با تعجب بپرسی:
-مِهرا! مهرا جان! مهراییِ من!
و من در حالی که از خوشحالی قهقهه میزنم، بگویم:
-خودمم! مهرا! دختری که تو را دوست داشت!