نویسندهی عزیزی که قصد تایپ رمانت رو داری، کافیه که روی فرستادن موضوع کلیک کنی و اسم اثر، نویسنده و خلاصه رمانت رو به همراه ژانرش بنویسی و منتظر تایید توسط مدیر مربوطه باشی. لازم به ارسال مجدد تاپیک اثرت نیست.
مقدمه:
شاید یک شب که حالم خوب بود با تو تماس بگیرم و بگویم:
- دوستانت دروغ میگویند!
من شاعر نیستم.
فقط دختری از ساحل تیسام که دستهایش را لابلای موهایت جا گذاشته.
تو لبخند بزنی و بپرسی:
- موهایت را که کوتاه نکردهای مِهرا؟
و من بگویم:
- وقتی مرا با نام کوچکم صدا میکنی، حتی اگر آن جانِ کشدار را تنگش ندهی، باز هم، کسی از پس دیوانه شدنهای من بر نمیآید.
شاید یک شب که حالم خوب بود با تو تماس بگیرم و بگویم:
- دوستانت دروغ میگویند!
من شاعر نیستم.
فقط دختری از ساحل تیسام که دستهایش را لابلای موهایت جا گذاشته.
لطفاً ناراحت نشو، عشقم اشکهایت را پاک کن.
دلم برایت تنگ شده و یک دل سیر با تو حرف دارم.
لطفاً مرا ببخش. نام خیابانی که عطر تو و دستهایت را در آن، جا گذاشتهام فراموشم شده؛ اما هنوز دوست داشتنت را از برم.
میدانی، میخواستم مدهوش لبخندت شوم و آنقدر برایت از عشق بگویم که وقت نبودنت، حسرتش، قلبم را به آتش نکشد؛ اما مثل بوسیدن جنازهای که غسل داده باشند مرا از بودن با تو منع میکردند.
شاید یک شب که حالم خوب بود با تو تماس بگیرم.
برایت از لباس قرمزم بگویم. از کفشهای جدیدی که تو آنها را ندیدهای.
شاید برایت بگویم:
- هنوز هم باران که میبارد یاد تو میافتم درست مثل وقتهایی که هوس بستنی طالبی میکنم.
قول میدهم اگر زمان به عقب برگردد اینبار با شنیدن صدایت برمیگردم.
با دیدن دستهایت که از فاصلهی دور باز ماندهاند آنچنان به سمتت میدوم که چشمهایم هیچ چالهای را نخواهد دید.
بارها سکندری میخورم. میدوم و به جز لبهای خندانت هیچ چیز نمیبینم.