به نام خدا
نام اثر: رمان بغض آسمان
نام نویسنده: سوما غفاری(
Mabuchi__Kou)
لینک اثر در انجمن: تمام شده - رمان بغض آسمان | سوما غفاری
ژانر: عاشقانه، فانتزی، تراژدی
سطح: الماسی
تعداد صفحات: ششصد و سی و شش
خلاصه:
همه چیز از آن زمانی آغاز شد که نوزادی متولد شد و پا به جهان گذاشت؛ ولیکن داستان بسیار جلوتر از آن زمان شروع میشود. در شب ازدواج پرنسس کلارا، اتفاقی افتاد که تمام پادشاهی را در غم و اندوه فرو برد و هیچ کس انتظار نداشت که تمامی آن اتفاقات، زیر سر یک تازه وارد مرموز به شهر باشد. یک تازه واردی که به هیچوجه تازه وارد نیست و در واقع همان کسی است که زمانی به خاطر سرش جایزه برگزار میشد! حال، او با شعلههای سیاه و آبی رنگش آمده تا آشکار کند که چه چیزی پشت دیوار حافظه پنهان شده و چه کسی آن حقایق و خاطرهها را به گونهای از بین برده که گویا هیچ وقت وجود نداشتهاند! سرانجام، با پیدا شدن سر و کلهی شورشیها، زندگی ورق تازهای را باز کرد و بیخیال همه چیز، مبارزه علیه تاج و تخت شروع شد و بازیای از جنس سلطنت صورت گرفت!
مقدمه:
سکوت را
ساز کردهام
دریچههای دلم را روبه تو باز کردهام
یادت را در پشت بیشههای آشنایی
ناز کردهام
رو به دریای دلت پرواز کردهام
من این عشق را
سالهاست که آغاز کردهام
برشی از داستان:
دستی به داخل حوض کشیدم. نوازش دستهایم توسط آب خنک، حس سر زندگی را هدیهی وجودم کرد. لبخندی ل*بهایم را زینت داد. پلکهایم را بر روی هم نشاندم و سرم را بالا گرفتم. به باد اجازه دادم که به موهای بلوندم رقصیدن یاد دهد.
دست خود را از آب بیرون آوردم و پری را که روی پایم گذاشته بودم، به دست گرفتم.
دفترم را که تشکیل یافته از کاغذهای کاهی بود، باز کردم و افکارم را روی کاغذ ریختم.
" امروز، پدر از سفر سه روزش به جزیرهی میروالند برمیگرده. در طول این سه روز، همه جا خیلی ساکت بود و من بیشتر اوقات یا تو اتاقم بودم، یا حیاط. امروز از سپیده دم توی قصر هیاهو به پا شده بود و همهی ندیمهها و محافظ ها برای برگشتن پدرم تدارکات میدیدن. من خودم هم به خاطر سر و صدایی که توی قصر ایجاد شد، از همون موقع بیدار شدم".
نوشتن را رها کرده و نفسی عمیق کشیدم. همان موقع بود که ندیمهی شخصیام، یعنی امِی، چشم انداز نگاهم شد. امی رفته و رفته نزدیکتر شد و بالأخره به نزدم رسید. از پیراهن بلند آبی آسمانی رنگش، که لباس مخصوصی برای ندیمهها بود، گرفته و تعظیمی کرد. بدین واسطه موهای بلند قهوهای رنگش، آبشاری بر روی شانههایش ساختند. پس از تعظیم، صاف ایستاد
جلد اثر:
لینک پی دی اف اثر:
رمان-بغض--آسمان.pdf