. . .

متروکه داستان کوتاه زخم زبون | ح.خدامی کاربر انجمن رمانیک

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
نویسنده: ح.خدّامی

نام اثر: زخم زبون

هدف:
فردایی بی هدف و هدفی بی فردا. تفاوت از زمین تا آسمان.

خلاصه:
چه فرداهایی با زخم زبان‌های من و تو، آتشی شد بر دل کودکی، بر دل مادر و پدری.
حرف می‌شوم بر لب‌هایشان و شروع می‌کنم بر روشن کردن آتش‌هایشان.
تلاش من این است؛ تلاش ما.
آتش بر جانت می‌اندازم.
طاقت فرساست نه؟!
تحمل این همه درد را داری؟!
آسایش را از جان‌شان گرفتی، حال میگویی نه؟!
این حق توست. این جزای اعمال توست. تو، محکوم به سوختنی.
سوختنی از جنس زخم زبان... .

تاریخ انتشار: هشت/مرداد/هزار و سیصد و نود و نه

در انتظار نقدهای بی نظیر شما!

dcxe_%D8%B2%D8%AE%D9%85-%D8%B2%D8%A8%D9%88%D9%86.gif
 
آخرین ویرایش:
  • لایک
  • جذاب
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 9 users

ansel

مدیریت ارشد
پرسنل مدیریت
فرازین
مدیر
ناظر
مدیر
نظارت
شناسه کاربر
15
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-26
آخرین بازدید
موضوعات
147
نوشته‌ها
1,554
راه‌حل‌ها
24
پسندها
6,254
امتیازها
619

  • #2
t4vp_screenshot_(666).png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.
قوانین بخش تایپ داستان کوتاه

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

و اگر درخواست تگ برای داستان داشتید، میتوانید بعد از خواندن قوانین و درنظر گرفتن شرایط، در تاپیک زیر درخواست دهید.
درخواست تگ برای داستان کوتاه

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

بعد از اتمام داستان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 8 users

tor_anj.kh

مدیرکل بازنشسته
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
24
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-27
آخرین بازدید
موضوعات
331
نوشته‌ها
3,359
راه‌حل‌ها
110
پسندها
30,524
امتیازها
718
محل سکونت
صدف مخروبه

  • #3
#گل_و_آدم

#شیشه_ترین_پارچه




-دیدگانت را باز کن و دنیای زیبایت را ببین. خورشید در آسمان است و کم - کم، آرام - آرام و بی هیچ تعجیلی، به پشت سفید ترین و پنبه ای ترین ابر آسمان می‌رود. دیدگانت را باز کن ای آرام جانم! گل زیبای من!

درست است که بودنت به من آرامش می‌دهد، امّا...امّا تو نباید در این شیشه محبوس باشی. ولی...ولی من نمی‌توانم با آزاد کردنت، برگ به برگت را خشک کنم؛ گلبرگ به گلبرگت را.

دستان لرزانش، با شک و وسواس، به سوی شیشه ی محافظ می‌رود. خنکای شیشه را لمس می‌کند. دست، با شتاب به عقب باز می‌گردد و لب با ترس گشوده می‌شود:

-تو...تو...تو می‌میری. آب می‌شوی در دنیای بی‌خاصیت بزرگ انسان ها؛ همان شبهه انسان هایی که ادای بزرگی در می‌آورند و با تمام عقل و سودایشان، از تمام بزرگ بودن فقط غرور بی‌جا و سُفلی را آموخته اند.

ای زیباترین گل ها! ای شکوهمند ترین سرخ ها!

دستانش به سوی شیشه می‌روند و ناز می‌کنند تمام ابهت گل را امّا از روی شیشه! چنین حصار قوی‌ای، تاکنون، به چشمان درشت دخترک نیامده بود.

آبی چشمانش، به سمت گل پارچه‌ای تلو می‌خورد و خواب، همدم و مرهم دریایش... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

tor_anj.kh

مدیرکل بازنشسته
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
24
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-27
آخرین بازدید
موضوعات
331
نوشته‌ها
3,359
راه‌حل‌ها
110
پسندها
30,524
امتیازها
718
محل سکونت
صدف مخروبه

  • #4
#گل_و_آدم

#شبه_بزرگ



گل پارچه‌ای، با تواضع، نگاهی به پلک های بسته ی آدم انداخت و سوال درون ذهنش را بیان کرد:

-شبه انسان؟! شبه انسان دیگر چیست؟ شبه انسان هایی که نمایش بزرگسالی را پیش‌کش می‌کنند؟!

از ترس، برگ‌هایش به لرزه افتاد. برگ به سمت حصار دورش برد و تنها چیزی که از دهان‌ش خارج شد، تنفسی گرم بود که باعث بخار بستن روی شیشه شد.

به صاحب جدیدش نگاهی دوباره انداخت. دیروز، آدم او را از شر باغبان خلاص کرده بود؛ پیر و فرتوت، تند مزاج و آتشین.

در راه او را به مانند قطعه ای گران‌بها و با ترسی آشکار، در بغل گرفته بود. ثانیه به ثانیه چشم به این‌سو و آن‌سو می‌انداخت تا مبادا انسان که هیچ، حتی پشه‌ای گل‌ش را بیازارد و زمانی‌که به خانه رسید، او را در شیشه حبس و توقیف کرد.

در ابتدا گل غمگین شد امّا وقتی ناله ها و اشک های آدم را دید، قسم خورد گوش شنوا باشد؛ تکان نخورد؛ حرف نزند!

چشمان آدم به سمت باز شدن می‌رفت و گل به حالت اوّل بازگشت... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 6 users

tor_anj.kh

مدیرکل بازنشسته
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
24
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-27
آخرین بازدید
موضوعات
331
نوشته‌ها
3,359
راه‌حل‌ها
110
پسندها
30,524
امتیازها
718
محل سکونت
صدف مخروبه

  • #5
#گل_و_آدم

#تنفسی_دیگر



از جایش بلند شد. اوّلین چیزی که دید، گلی سرخ و ایستاده بود . ایستاده در برابر سختی‌ها و ناراحتی‌ها.

کوزه‌ی گِلی را برداشت و به سمت شیر آب برد. قطره‌ها در مسابقه ی رسیدن به کوزه از هم پیشی می‌گرفتند. در افکارش فرو رفت. در آبیِ بی‌نهایت چشمه ها غلت خورد. در برابر سیاهی چشمان حیوانات سرخ شد. در برابر نگاه های مبهوت، به سوی ببری قدم برداشت؛ دستی نوازش‌گونه بر رخسارش کشید. ب×و×س×ه‌ای نرم بر سیمایش نهاد.

بوووم... صدای انفجار ترقه او را از دوران کودکی اش بیرون کشید. به‌راستی چه شد که انسان، از مقام عظمت و بزرگی، به این پستی و خواری و زبونی رسید؟!

کوزه را در سمتی رها کرد و به سمت گُل رفت. دل‌‌اش نمی‌آمد شیشه را بردارد؛ تجربه کرده بود، دستانی که به سمت شیشه‌ی معصوم کودکی‌اش رفته بود؛ آن را برداشته بود؛ او را بد کرده بود. بد، به مانند انسان های دیگر... .

گل را، به همراه شیشه، به سمت پنجره برد. محافظ، بسیار خوب عمل می‌کرد! هیچ راه فراری برای او باقی نگذاشته بود!

آفتاب، در تلاطم درخشش، پرتو هایش را به سمت گل پرتاب می‌کرد و گل، از تمام این تلاطم ها، غرق در لذّت میشد. لذّتی از جنس آرامش و طمانینه.

انگار امروز وقت درد دل نبود... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 5 users

tor_anj.kh

مدیرکل بازنشسته
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
24
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-27
آخرین بازدید
موضوعات
331
نوشته‌ها
3,359
راه‌حل‌ها
110
پسندها
30,524
امتیازها
718
محل سکونت
صدف مخروبه

  • #6
#گل_و_آدم

#کدامین_شبه_بزرگ



مهتاب، به سوی آخرین ابر حرکت کرد و چشمان آدم، از این‌همه بیدار ماندن، سرخ و گلگون گشت.

در تلاطم رسیدن یا نرسیدنِ آفتاب، مدادی برداشت و در مقابل پنجره و صحنه، آماده ی رویارویی با میدانِ نبرد شمس و جبل شد. اوّلین پرتوی خورشید، فروغی شد بر رخسار سیاهیِ مداد. کبودیِ مداد به سمت کاغذ رفت؛ می‌نگاشت امّا چه چیز را؟!

دست از نگاشتن برداشت. شیشه‌ای ترین پارچه‌اش کجاست؟! سردرگم و سراسیمه، این‌سو و آن‌سو می‌رفت. باد وزید و پرده تکان خورد. لحظه‌ای با شک ایستاد و به سمت پنجره گام برداشت:

_ عزیزک آدم!

محافظ شیشه ای را در‌ بر گرفت و به سمت میز حرکت کرد:

_ عزیزکِ آدم! ببخش.

دستمالی پارچه‌ای برداشت و محافظ را از هرگونه گستاخی و جسارت، پاک نمود:

_ می‌دانی شبه بزرگ انسان‌ها چه کسانی‌اند؟ آن‌ها که عمر و زندگانی‌شان، کودکِ پاکی را و رفتارشان را به تقلید از یک پیر جاافتاده نشان می‌دهند امّا حقا که بین طفلِ متقلد و سالخورده‌ی پربار، تفاوت بسیاری روشن است.

درب به صدا درآمد و آدم، به سوی آن پای برداشت... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

tor_anj.kh

مدیرکل بازنشسته
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
24
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-27
آخرین بازدید
موضوعات
331
نوشته‌ها
3,359
راه‌حل‌ها
110
پسندها
30,524
امتیازها
718
محل سکونت
صدف مخروبه

  • #7
#گل_و_آدم

#قاضی_و_قضاوت



سراسیمه، جاری می‌شدند از رخسارش اما چه چیز؟! قطره و رَش اشک‌هایش... .

گل تکانی درنیافتنی خورد و رخ به رخ آدم، بارش را نگریست. بارش اشک که از دریچه‌ی دیدگاه او، شبه ابری بود و شبه بارانی که می‌گریخت! سحاب، در سکوت و خموشی می‌بارید و قطرات در شور و هیجان مسابقه‌ی رسیدن یا نرسیدن، غافل از اندوه آدم، با سرعت به زمین می‌نشستند.

به‌راستی چه شده؟!

لب و لو آدم گشوده شد و سخن، همانند آهنگی آهنگین، جاری شد:

_ قضاوت می‌کنند آدمی را. مگر قضاوت کار قاضیِ عدل و داد نیست؟ مگر قاضی عدل و داد، اهورا مزدا نیست؟ مگر حشر و محشر، دادگاه عالمی نیست؟ با کدامین گشتاخی به خود اجازه‌ی قضاوت می‌دهند؟!

سرخ ترین سرخ ها، مبهوت ماند! کدام کودنی به خود اجازه ی اهنت به یزدان را داده بود؟ شرم نکرد؟! این گستاخی نا‌بخشودنی است!

با سیاحت حرکتی کوچک از سوی آدم، گل به سوی جایگاه قبلی بازگشت:

_ می‌دانی چه می‌گویم نه؟ تو...تو تک تک کلمات من را در می‌یابی! گاهی به سرم می‌زند که کاش می‌توانستی با من سخن بگویی. آه آرزوهای خام... .
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

tor_anj.kh

مدیرکل بازنشسته
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
24
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-27
آخرین بازدید
موضوعات
331
نوشته‌ها
3,359
راه‌حل‌ها
110
پسندها
30,524
امتیازها
718
محل سکونت
صدف مخروبه

  • #8
#گل_و_آدم

#خرد_درشت



می‌نواخت بر آهنگ زندگی و ریتم و لحن زندگی را عوض می‌نمود. صدایش به تک‌شاخه‌ی رفیع و برافراشته‌ی سرو می‌رسید:

_ خسته تر از خسته شدم آه شدم پوچ شدم

خاک شدم شسته شدم برگ شدم رَسته شدم

قلب شدم شکستم

درد شدم پوچ شدم حیران و سرگشته شدم

بی سر و سامانه شدم

خسته تر از خسته شدم آه شدم پوچ شدم



(سروده‌ای از ترنج)

تک‌شاخه، خرد می‌شود و تکه‌هایش بر بلندای نگاهِ گل در می‌آیند!

آهنگِ آهنگینِ پیانو، گسسته می‌شود و نگاه گل، به سمت دستانِ کشیده‌ی او! او کیست؟ آدمی از جنس آهنگ و ضرب. ضربی از تبار غم! انگشتان آدم بار دگر بر روی پیانو کشیده می‌شوند و این‌بار آهنگی رسا نواخته می‌شود امّا بدونِ سخن‌رانی و کلام.

گل، حیران و آسیمه سر، می‌اندیشد...می‌اندیشد بر دلیلِ این روزِ تراژدی. چه شده؟! چه شده که به ناگه، آدم، شروع به جایگزینیِ ریتمِ زندگی کرد و به‌جای آن، سوگنامه‌ای از جنس نوا قرار داد؟!

صدای بلند ضربه زدن به کلاویه‌ها و ناله‌شان بلند می‌شود. با شدّت، سر به سوی آدم می‌چرخاند. رئیسِ تن را بر روی پیانو قرار داده بود و اشک و رَش، بر وجودِ بی‌وجودِ زمین، فرود می‌آمد.

_ عادت است یا احساس؟! احساسم را به سخره گرفتند! نامش را عادت نامیدند! مگر می‌شود؟! مگر می‌شود این‌گونه بندگانت مرا حقیر جلوه دهند؟ این‌گونه مرا خوار و زبون سازند در عرصه‌ی عشق؟!

از شدّت تاثر، زبان بند آمد و گلو، آزاد کرد میهمانش را! آن بغضِ تلخ‌گونه را!

_ لاف زنم لاف که تو راست کنی لاف مرا ناز کنم ناز که من در نظرت معتبرم
 
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 4 users

tor_anj.kh

مدیرکل بازنشسته
مدیر بازنشسته
شناسه کاربر
24
تاریخ ثبت‌نام
2020-09-27
آخرین بازدید
موضوعات
331
نوشته‌ها
3,359
راه‌حل‌ها
110
پسندها
30,524
امتیازها
718
محل سکونت
صدف مخروبه

  • #9
#گل_و_آدم

#تبسم_یا_تبحر؟





با لبخند سخن می‌گفت. دهان می‌گشود و با تمام وجودش، با شور و رایزنی، سخن می‌گفت؛ امّا قلبش شکسته بود!

گل به تازگی این را کشف کرده بود و بزرگ‌ترین سوالی که در ذهنش بود، مغزش را به مانند خوره، جا به جا می‌کرد. تبسم یا تبحر؟! به راستی آدم تبسمی راستین بر لب می‌نواخت یا تبحری در دست به سر کردن گل داشت؟!

نقاب و رخ‌پوشه‌ای بر صورت می‌گذاشت و می‌خندید در عین گریه کردن. لبانش چگونه می‌توانستند گریه‌های قلبش را نادیده بگیرند و تبسم بنوازند؟ امّا او تا به حال هیچ تبسمی واقعی تر این این تبسم ندیده بود! بی‌شک در جدال دست‌یابی به این سوال، جان از کف می‌داد.

به لبخند عریض روی لبان آدم نگریست. سخن می‌گفت امّا به گمان، در این جهان به سر نمی‌برد. جای دیگری بود. جای فَرای این قوطی کبریت که اتاق، نام‌گذاری شده بود!

بی‌ترس، چشم گشوده بود و تکان خورده بود. با کدام جربزه تکان خورده بود؟! مگر مطمئن بود که آدم در دنیایی دیگر به سر می‌برد؟

لبخند، بسته شد. دستان آدم به سمت چشمانش حرکت کرد و گریست. به پهنای صورت، گریست. زار زد؛ هق زد؛ تکه تکه شد. جان از کف می‌داد. این نقاب، روزنه‌ای برای تنفس نداشت! نقابی از جنس دروغ!

حدس و گمان‌های امروزش زیاد شده بود. وقت، وقتِ سکوت و گوش سپردن بود؛ این هق - هق ها باید در خاطره‌ی ‌گل ثبت میشد... .
 
  • گل رز
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین