. . .

انتشاریافته داستان سنجابک و تنبل خان | آلباتروس

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
رده سنی
  1. کودکان
ژانر اثر
  1. فانتزی
سطح اثر ادبی
نقره‌ای
اثر اختصاصی
نه، این اثر در جاهای دیگر نیز منتشر شده است.
داستان: سنجابک و تنبل خان
نویسنده: آلباتروس
ژانر: فانتزی
خلاصه:
اون دور دورها، پشت کوه‌های قهوه‌ای، توی جنگل سرسبز و بزرگ، سنجابکی زندگی می‌کرد. حیوون‌های جنگل سنجابک رو خیلی دوست داشتن چون باهوش و زرنگ بود.
یک روز وقتی خاله خورشید به اهالی جنگل سلام کرد، سر و کله یک نفر پیدا شد. کثیف و گنده، زشت و تنبل! اوه! اوه! اون یک نفر کی بود بچه‌ها؟
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 24 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #11
بچه خرس گفت:
- چون گرسنه‌ام بود. خواستم از خوراکی لاک‌پشت بخورم.
قناری بال زد و روی لاک بچه لاک‌پشت نشست تا بهتر اون خرس کثیف و شکمو رو ببینه.
سنجابک گفت:
- اما این کار درستی نیست. ما نباید خوراکی‌های همدیگه رو به زور از هم بگیریم.
بچه خرس با ناراحتی گفت:
- ولی من گشنمه!
لاک‌پشت گفت:
- خب برو غذا پیدا کن. چرا به زور می‌خوای خوراکی‌های بقیه رو بگیری؟
سنجابک لبخندی زد و دست بچه خرس رو گرفت و به بچه خرس گفت:
- دنبالم بیا.
بچه خرس با تعجب پرسید.
- کجا؟!
 
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #12
سنجابک دوباره لبخند زد و جواب داد.
- بیا، می‌فهمی.
سنجابک از قناری و لاک‌پشت خداحافظی کرد و با بچه خرس به طرف رودخونه رفت. وقتی به رودخونه رسیدن، سنجابک گفت:
- خب خرس کوچولو، بپر توی آب.
بچه خرس گفت:
- نه، من دوست ندارم. از حموم کردن خوشم نمیاد.
سنجابک گفت:
- اگه این کار رو نکنی، بوی بدی می‌گیری، کثیف میشی، این‌طوری کسی هم باهات دوست نمیشه. اول بیا حموم کن، بعد وقتی تمیز و پاکیزه شدی، با هم می‌ریم دنبال غذا. موافقی؟
بچه خرس کمی فکر کرد و گفت:
- نچ! من حموم کردن رو دوست ندارم.
و دوباره قل خورد و قل خورد تا دیگه سنجابک اون رو ندید.
سنجابک با خودش گفت:
- اون خرس واقعاً یک خرس تنبل هست، یک تنبل خان بزرگ!
 
  • لایک
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #13
روزها همین‌طور می‌گذشت. جنگل رو بوی بدی گرفته بود. اهالی جنگل نمی‌دونستن این بو برای چیه.
یک روز که سنجابک داشت همراه خاله شاپرک‌ها توی جنگل بازی می‌کرد، ناگهان زلزله شد، یک زلزله بزرگ! همه حیوون‌ها بیرون اومدن و به اطراف نگاه کردن.
جغد پیر از خوابش پرید و سریع روی شاخه درختی نشست. حیوون‌های جنگل تا جغد دانا رو دیدن، به سمتش رفتن و هر کدوم یک چیزی می‌گفت.
خانوم گوش دراز پرسید.
- زلزله شده؟!
آقا گوزن جواب داد.
- آره، همه جا یک‌دفعه لرزید.
موش‌های کور از داخل سوراخشون بیرون اومدن و گفتن:
- چرا؟ چرا؟
جغد دانا سرفه‌ای کرد و گفت:
- ساکت باشین، همهمه نکنین. بذارین ببینم اوضاع از چه قراره!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #14
بدین ترتیب پر زد و پر زد تا به بالای بالا رسید. جنگل همچنان سرپا بود. هیچ درختی نشکسته بود، خونه‌ای هم خراب نشده بود. جغد دانا خیال کرد این زلزله تموم شده. دوباره روی شاخه نشست. همین که خواست حرفی بزنه، دوباره زمین لرزید.
اهالی جنگل شروع به جیغ و داد کردن. خرگوشی یک‌دفعه گفت:
- ساکت باشین، ساکت باشین!
گوش بزرگش رو درازتر کرد و دوباره گفت:
- من صدایی می‌شنوم.
جغد دانا از خرگوشی پرسید.
- چه صدایی؟
خرگوشی جواب داد.
- صدای گریه. دنبال من بیاین، شاید کسی آسیبی دیده.
 
  • لایک
  • قلب شکسته
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #15
با این حرف حیوون‌ها دنبال خرگوشی رفتن. نگران بودن نکنه یک وقت یکی از حیوون‌ها زیر آوار رفته باشه؟ نکنه خونه یک نفر خراب شده باشه؟
وقتی به صدا رسیدن، از دیدن یک خرس کثیف و نق نقو متعجب شدن. خانوم گوش‌دراز قدمی به عقب رفت و گفت:
- وا! این دیگه کیه؟
سنجابک که بچه خرس رو می‌شناخت، جواب داد.
- اون تنبل خان هست. تازه به جنگل ما اومده.
همه یک چیزی می‌گفتن. یکی می‌گفت:
- چرا این‌قدر کثیفه؟
اون یکی می‌گفت:
- اَه! اَه! چه بوی بدی هم میده! واسه همین جنگل این‌قدر بوی بد گرفته.
خانوم موش کور عینکش رو روی چشم‌هاش بالا و پایین کرد و گفت:
- معلومه حموم رو دوست نداره.
خانوم گوش‌دراز گفت:
- پس کسی هم اون رو دوست نداره.
بچه لاک‌پشت گفت:
- تازه‌ خیلی هم زورگو و بی‌ادب هست.
خاله شاپرک‌ها پرواز کنان یک‌صدا گفتن:
- یک تنبل خان!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • قلب شکسته
  • غمگین
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #16
مامان سنجابی پرسید.
- چه کسی اجازه داده یک تنبل خان به جنگل ما بیاد؟
آقای پیتیکو جواب داد.
- کسی تا به حال اون رو ندیده. معلوم نیست چه‌طوری اومده این‌جا.
بچه خرس با گریه پاهاش رو به زمین کوبید که زمین لرزید. با صدای بلند ناله کرد.
- من تشنه‌ام هست، آب می‌خوام!
جغد دانا به بچه خرس گفت:
- خب برو و از رودخونه آب بخور.
بچه خرس سرش رو به چپ و راست تکون داد و نالید.
- من تشنه‌ام هست، آب بیارین.
حیوون‌ها نمی‌دونستن با یک تنبل خان چی کار کنن. آیا باید براش آب می‌آوردن؟ ناگهان سنجابک قصه ما با هوشی که داشت، فکری کرد، یک فکر بکر!
حیوون‌ها رو دور هم جمع کرد و آروم گفت:
- من یک نقشه دارم!
 
  • لایک
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #17
نقشه‌اش رو به بقیه گفت. حیوون‌ها کنار بچه خرس نشستن و شروع کردن به ناله کردن. لاک‌پشت روی زمین قل می‌خورد و می‌گفت:
- آی من خوابم میاد!
خرگوشی گوش‌هاش رو می‌کشید و ناله می‌کرد.
- آخ آخ تنم می‌خاره!
موش‌های کور می‌گفتن:
- ما گشنه‌مونه.
سنجابک هم می‌گفت:
- من آب می‌خوام، تشنه‌امه.
از سر و صدای بقیه بچه خرس ساکت شد و با تعجب بهشون نگاه کرد. حس بدی داشت. چرا این‌قدر همه گریه و ناله می‌کردن؟ گوش‌هاش داشت کر میشد. سرش رو خواروند. نمی‌دونست باید باهاشون چی کار کنه.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • خنده
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #18
جغد دانا به حیوون‌ها گفت:
- کنار رودخونه یک درخت هست، کلی میوه‌ داره، می‌تونین ازش بخورین، در ضمن آب هم می‌تونید بنوشین.
این حرف رو که زد، حیوون‌ها دوان دوان به سمت رودخونه رفتن. بچه خرس تنها موند. جغد دانا به اون گفت:
- تو نمیری؟ غذا تموم میشه‌ها!
بچه خرس کمی مِن مِن کرد و در نهایت پشت سر بقیه دوید. به رودخونه که رسید، دید همه دارن میوه می‌خورن. یکی سیب، یکی موز، یکی هم سبزی‌های کنار رودخونه رو. گرسنه‌اش شد. قدم برداشت و از شاخه درختی سیب چید.
سیب اولیش رو تمام کرد، دومی رو هم خورد. سیر شده بود و دیگه احساس گرسنگی نمی‌کرد. سنجابک همراه جوجه‌ تیغی، لاک‌پشت، کره اسب‌ها و خرگوشی داخل رودخونه پریدن و کلی شادی کردن. بچه خرس به اون‌ها نگاه کرد. یک نگاه به خودش انداخت. دست کثیف، صورت کثیف، لباس‌های گِلی و بدبو.
تصمیمی گرفت. فکر کرد اون هم کمی با بچه‌ها آب بازی کنه. آروم آروم داخل رودخونه شد. آب سردی در جریان بود. کمی سردش شد؛ اما خوشش اومد. لبخندی زد و بیشتر وارد رودخونه شد.
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 3 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #19
بچه‌ها روی سر و صورت هم آب می‌پاشیدن. کم کم بچه خرس از آب تنی خوشش اومد و خودش رو تمیز و پاکیزه شست. وقتی بوی بدش از بین رفت، بچه‌ها به سمتش رفتن. حالا همه اون رو دوست داشتن چون تمیز شده بود و خودش کارهاش رو انجام داده بود.
بچه‌ها از رودخونه بیرون اومدن و جغد دانا به اون‌ها گفت:
- این‌که تنبل نباشیم، خیلی مهمه. اگه کثیف باشی، غرغر کنی، مدام نق بزنی و ناله کنی، کسی باهات دوست نمیشه.
بچه خرس سرش رو زیر انداخت. از کارهایی که انجام داده بود، خجالت می‌کشید. برای همین از همه حیوون‌های جنگل معذرت خواهی کرد و قول داد از این به بعد همیشه تمیز و پر تلاش باشه و دیگه تنبلی نکنه.
بچه‌ها از اون روز خیلی می‌گذره. بچه خرس ما دیگه تنبل خان نبود. کسی اون رو با این اسم صدا نمیزد چون دیگه محبوب شده بود. همه دوستش داشتن و بهش می‌گفتن خرس کوچولوی نازنین!
 
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

آلباتروس

رمانیکی نقره‌ای
رمانیکی
شناسه کاربر
716
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-08
موضوعات
91
نوشته‌ها
1,504
راه‌حل‌ها
6
پسندها
11,783
امتیازها
558

  • #20
سخنی از نویسنده
من یک آلباتروسم!
پرنده‌ای بلند پرواز که در کوتاه‌ترین زمان می‌تونم به دور زمین بچرخم. در این راستا بازگو می‌کنم هر چی رو که به چشم می‌بینم و ماجراها رو در قالب داستان و رمان به نمایش می‌ذارم.
من یک آلباتروسم، با کلی نوشته‌های جذاب و خوندنی!
دوستدارتون آلباتروس، یا حق!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • گل رز
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
3
بازدیدها
142

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین