. . .

متن داستان دندان صبا

تالار داستان‌های کودکانه

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,456
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #1
به نام خدای مهربون

یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.

یک دختر خوب و قشنگ به اسم صبا با مامان و باباش زندگی میکرد.

صبای قصه‌ی ما خیلی مرتب و منظم بود.

ولی یه اخلاق بدی داشت و اون مشکل هم این بود که مسواک نمیزد.

مامانش هرچی بهش میگفت دخترم مسواک بزن چون اگر نزنی دندون‌های قشنگت خراب میشن و میکروب‌ها تو دندونات زندگی میکنن.

اما صبای ما گوش نمیکرد که نمیکرد.

تا اینکه یه روزی از خواب که بلند شد دید دندونش حسابی درد میکنه، آخ و اوخ‌کنان بلند شد و نتونست هیچی بخوره

مامانش که این وضع رو دید نگران شد و به بابای صبا تلفن کرد و گفت که بیاد تا صبا رو ببرن دکتر

صبا وقتی به مطب دکتر رفت گریه‌کنان گفت که دندونش خیلی درد داره.

دکتر بهش گفت که صبا خانم میکروب‌های زیاد و بزرگی روی دندونات خونه ساختن و زندگی میکنن

صبا ترسید و گفت ببخشید دیگه قول میدم مسواک بزنم.

خانم دکتر هم یه داروی خوب و اثر گذار برای صبا نوشت تا زود‌تر خوب بشه.

وقتی به خونه اومدن بابای صبا بهش یه مسواک هدیه داد تا با اون همیشه دندوناشو مسواک بزنه.

صبا هم قول داد از اون به بعد همیشه دندوناش رو مسواک کنه تا هیچ وقت دندون درد نگیره.
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین