- شناسه کاربر
- 6487
- تاریخ ثبتنام
- 2023-09-05
- آخرین بازدید
- موضوعات
- 10
- نوشتهها
- 55
- پسندها
- 193
- امتیازها
- 83
(رنه توكه) محقق و روحشناس فرانسوی داستانهایی از تجربه اشباح در كتابهای خود ذكر كرده كه بخشی از آن مربوط به خانم <وی> است. خانم (وی) با (توكه) در ارتباط با رویت اشباح مشورت میكرده است. تجربه زیر مربوط به یكی از یادداشتهای اوست كه برای (توكه) فرستاده است.
خانم (وی) در یكی از شهرهای فرانسه همراه با دو پسرش یك منزل قدیمی متعلق به قرن هفده را خریداری نمود و در ششم ژوئیه سال 1955 در این منزل استقرار یافت. این منزل به شكل قلعهای قدیمی با باغ بزرگی بود كه نمازخانه و محراب نیز داشت. آنها به زودی متوجه شدند كه اشباحی در آن منزل رفت و آمد دارند. این اشباح مربوط میشدند به ارواحی كه در گذشته دور در آن مكان مقیم بودند.
یكی از این اشباح، روح شخصی بود كه در زندگانی خود باعث مرگ مردی شده و دچار عذاب روحی بود. این روح در گفتگویی كه با خانم (وی) داشت، داستان طولانی و غمانگیزی درباره مرگ یك انسان از گرسنگی و تشنگی و سرما در سیاهچال را بیان كرده و از اینكه با رذالت و سهل انگاری و بیتوجهی خود باعث شهادت آن مرد شده است، احساس ندامت و پشیمانی مینمود.
پروفسور (توكه) استاد موسسه بینالمللی ماورای روانی پاریس كه نقلكننده این واقعه است، خانم (وی) را تشویق و ترغیب میكند از شبح عكسبرداری نموده و در صورت امكان آن را لمس نماید. یكی از پسرهای خانم (وی) به نام ژان در فرصتی از شبح عكس گرفت.
خانم ( وی) فیلم را در اختیار پروفسور توكه قرار داد. او فیلم را ظاهر كرد و دلیل بارزی بر این مدعا بدست آورد. پروفسور توكه این دو عكس را در كتابش چاپ نموده است. چند هفته بعد خانم (وی) پیشنهاد دوم پروفسور توكه را عملی نمود. این زن در دنباله یادداشتهای خود چنین مینویسد:
…<یكشب در اواخر ماه نوامبر گاستون پسرم را كه با قطار ساعت یك و نیم بعد از نیمه شب میرفت بدرقه نمودم. حدود ساعت دو و ده دقیقه بود كه از ایستگاه قطار (مولن) برگشتم. وقتی وارد منزل شدم تكان دهندهترین واقعه دوران زندگیم رخ داد.
در آن شب بهخصوص، من اصلا به روح و شبح فكر نمیكردم. چون بهدلیل رفتن پسرم دلم بهشدت گرفته بود. من قبل از ژان، كه رفته بود اتومبیلش را در گاراژ پارك كند، وارد منزل شدم. به محض اینكه در را باز كردم دیدم شبح روی پلكان سرسرا ایستاده است.
درست همانجایی كه یكسال پیش بر من ظاهر شده بود. من وحشت زده در جایم خشك شدم، سرانجام به خود آمدم و توانستم خودم را كنترل كنم. این دفعه از پلهها بالا رفتم و بعد از اینكه شبح چند كلمهای صحبت كرد، چشمم را بستم و دو تا دستم را فرو كردم توی سینه و شكم شبح، ناگهان تكان شدیدی در همان نقطه بدنم احساس كردم. بعد یك سرمای منجمدكننده كه نفسم را به طرز توصیفناپذیری بند آورد، تمام وجودم را فراگرفت.
شبح با این حركت من عقب رفت و ژان كه از پایین ناظر صحنه بود فریاد زد : (مادر ، چكار كردی؟) داشتم میافتادم كه ژان مرا بغل كرد و به اتاقم رساند. خیلی زود دستانم ورم كردند و شروع به سوختن نمودند، درست مثل اینكه از سرما سوخته باشد. ژان مرتب برایم آب نیمه گرم میآورد و من دستانم را در آن فرو میبردم. كم كم درد كمتر شد و با خستگی تمام به خواب رفتم. فردا صبح به هیچوجه نمیتوانستم انگشتانم را تكان دهم. چون انگشتانم ورم كرده بودند. ژان با زحمت توانست انگشترهایم را درآورد.
حداقل دوماه دستهای من متورم بود و سوختگیهای متعددی كه شبیه زخم ناشی از چنگ گرفتگی بود به وضوح روی آنها به چشم میخورد. از آن پس پوست دستانم خراب و بسیار ضخیم شدند.
هنوز گاهی در ناحیه سینه و شكم خود احساس درد میكنم یعنی همان نقطهای از بدن شبح كه دستم را در آن فروكردم. اما از این كار خود بههیچوجه متاسف نیستم زیرا مدتها بود كه میخواستم بدانم آیا زیر این غبار ابر مانند، اسكلتی وجود دارد یا نه و فهمیدم هیچ چیزی نیست و شبح از یك نوع بخار منجمد درست شده كه كمی هم لزج است.
پروفسور (توكه) آثار سوختگی و تورم روی دست خانم (وی) را در پاریس تایید نموده است.
خانم (وی) در یكی از شهرهای فرانسه همراه با دو پسرش یك منزل قدیمی متعلق به قرن هفده را خریداری نمود و در ششم ژوئیه سال 1955 در این منزل استقرار یافت. این منزل به شكل قلعهای قدیمی با باغ بزرگی بود كه نمازخانه و محراب نیز داشت. آنها به زودی متوجه شدند كه اشباحی در آن منزل رفت و آمد دارند. این اشباح مربوط میشدند به ارواحی كه در گذشته دور در آن مكان مقیم بودند.
یكی از این اشباح، روح شخصی بود كه در زندگانی خود باعث مرگ مردی شده و دچار عذاب روحی بود. این روح در گفتگویی كه با خانم (وی) داشت، داستان طولانی و غمانگیزی درباره مرگ یك انسان از گرسنگی و تشنگی و سرما در سیاهچال را بیان كرده و از اینكه با رذالت و سهل انگاری و بیتوجهی خود باعث شهادت آن مرد شده است، احساس ندامت و پشیمانی مینمود.
پروفسور (توكه) استاد موسسه بینالمللی ماورای روانی پاریس كه نقلكننده این واقعه است، خانم (وی) را تشویق و ترغیب میكند از شبح عكسبرداری نموده و در صورت امكان آن را لمس نماید. یكی از پسرهای خانم (وی) به نام ژان در فرصتی از شبح عكس گرفت.
خانم ( وی) فیلم را در اختیار پروفسور توكه قرار داد. او فیلم را ظاهر كرد و دلیل بارزی بر این مدعا بدست آورد. پروفسور توكه این دو عكس را در كتابش چاپ نموده است. چند هفته بعد خانم (وی) پیشنهاد دوم پروفسور توكه را عملی نمود. این زن در دنباله یادداشتهای خود چنین مینویسد:
…<یكشب در اواخر ماه نوامبر گاستون پسرم را كه با قطار ساعت یك و نیم بعد از نیمه شب میرفت بدرقه نمودم. حدود ساعت دو و ده دقیقه بود كه از ایستگاه قطار (مولن) برگشتم. وقتی وارد منزل شدم تكان دهندهترین واقعه دوران زندگیم رخ داد.
در آن شب بهخصوص، من اصلا به روح و شبح فكر نمیكردم. چون بهدلیل رفتن پسرم دلم بهشدت گرفته بود. من قبل از ژان، كه رفته بود اتومبیلش را در گاراژ پارك كند، وارد منزل شدم. به محض اینكه در را باز كردم دیدم شبح روی پلكان سرسرا ایستاده است.
درست همانجایی كه یكسال پیش بر من ظاهر شده بود. من وحشت زده در جایم خشك شدم، سرانجام به خود آمدم و توانستم خودم را كنترل كنم. این دفعه از پلهها بالا رفتم و بعد از اینكه شبح چند كلمهای صحبت كرد، چشمم را بستم و دو تا دستم را فرو كردم توی سینه و شكم شبح، ناگهان تكان شدیدی در همان نقطه بدنم احساس كردم. بعد یك سرمای منجمدكننده كه نفسم را به طرز توصیفناپذیری بند آورد، تمام وجودم را فراگرفت.
شبح با این حركت من عقب رفت و ژان كه از پایین ناظر صحنه بود فریاد زد : (مادر ، چكار كردی؟) داشتم میافتادم كه ژان مرا بغل كرد و به اتاقم رساند. خیلی زود دستانم ورم كردند و شروع به سوختن نمودند، درست مثل اینكه از سرما سوخته باشد. ژان مرتب برایم آب نیمه گرم میآورد و من دستانم را در آن فرو میبردم. كم كم درد كمتر شد و با خستگی تمام به خواب رفتم. فردا صبح به هیچوجه نمیتوانستم انگشتانم را تكان دهم. چون انگشتانم ورم كرده بودند. ژان با زحمت توانست انگشترهایم را درآورد.
حداقل دوماه دستهای من متورم بود و سوختگیهای متعددی كه شبیه زخم ناشی از چنگ گرفتگی بود به وضوح روی آنها به چشم میخورد. از آن پس پوست دستانم خراب و بسیار ضخیم شدند.
هنوز گاهی در ناحیه سینه و شكم خود احساس درد میكنم یعنی همان نقطهای از بدن شبح كه دستم را در آن فروكردم. اما از این كار خود بههیچوجه متاسف نیستم زیرا مدتها بود كه میخواستم بدانم آیا زیر این غبار ابر مانند، اسكلتی وجود دارد یا نه و فهمیدم هیچ چیزی نیست و شبح از یك نوع بخار منجمد درست شده كه كمی هم لزج است.
پروفسور (توكه) آثار سوختگی و تورم روی دست خانم (وی) را در پاریس تایید نموده است.
نام موضوع : داستان ترسناک|لمس ارواح
دسته : عجایب