. . .

متروکه داستان آن سوی دیوار- لیانا رادمهر

تالار داستان / داستان کوتاه
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.
ژانر اثر
  1. عاشقانه
  2. فانتزی
به نام خدا
نام داستان: آن‌سوی دیوار
نویسنده: لیانا رادمهر
ژانر: عاشقانه، فانتزی، تاریخی
خلاصه داستان:
چه غربیانه و سخت است که قهرمانی باشی که دنیا را نجات بدهی، اما مردمان همان دنیا حکم به تبعیدت بدهند!
هم خونت را قربانی کنی برایشان اما بازهم تکفیرت کنند!
پسر آتش و یخ غمگین مباش!
داستان تو تازه آغاز شده است...
مقدمه:
هر دوی ما یکی هستیم:
طردشده، تنها و بی کس
تو را راندنت تا از خودشان پاسداری کنند!
اما مرا راندن چون مانندشان نبودم!
کی می‌داند که تقدیر چه خواهد نوشت برای
من و تو...؟!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • لایک
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 2 users

Romanik Bot

رمانیک بات
کاربر VIP
شناسه کاربر
235
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-27
آخرین بازدید
موضوعات
53
نوشته‌ها
874
پسندها
7,360
امتیازها
218
محل سکونت
romanik.ir
وب سایت
romanik.ir

  • #2
jvju_negar_.png

نویسنده‌ی عزیز، ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن رمانیک را برای انتشار داستان خود؛ خواهشمندیم قبل از تایپ داستان خود، قوانین زیر را با دقت مطالعه کنید.​

اگر سوالی دارید میتوانید بعد از خواندن قوانین زیر سوالتون رو مطرح کنید.
قوانین پرسش سوال‌ها

قبل از درخواست جلد، قوانین زیر را مطالعه کنید.
قوانین درخواست جلد

برای درخواست نقد در تاپیک زیر اعلام آمادگی کنید.
چگونگی درخواست منتقد برای داستان کوتاه

بعد از اتمام داستان، میتوانید درخواست ویراستار دهید.
درخواست ویراستار

جهت درخواست صوتی شدن آثار خود می‌‌توانید در تالار مربوطه، درخواست دهید.
درخواست صوتی شدن داستان

و پس از پایان یافتن داستان، در تاپیک زیر با توجه به قوانین اعلام نمایید.
تاپیک اعلام پایان داستان کوتاه

با تشکر​
 
  • لایک
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 users

لیانا رادمهر

رمانیکی جذاب
کاربر ثابت
شناسه کاربر
786
تاریخ ثبت‌نام
2021-08-18
آخرین بازدید
موضوعات
69
نوشته‌ها
447
راه‌حل‌ها
17
پسندها
1,754
امتیازها
248
محل سکونت
ایران

  • #2
زوزه های گرگ ها هر لحظه شدید و شدیدتر می‌شد، دیگر رمقی برایش نمانده بود تا بدود و برای نجات زندگی‌اش بجنگد؛ صدای خش‌خش برف هایی که زیرپای گرگ ها له می‌شد هر ثانیه به ثانیه نزدیک تر می‌گشت، نفسش را با شتاب به بیرون راند و تمام جانی را که داشت به پاهایش بخشید و گام هایش شتاب بیشتری گرفت!
سرزمین های برفی و یخ زده مانعی برای افزودن سرعتش می‌شدند؛ بقچه‌ای را که در آغوش داشت را کمی بالاتر داد و دستش را درون بقچه کرد، تا از محتوای درونش اطمینان حاصل کند.
دشت فام‌گون که زیرنورماه می‌درخشید بیشتر از همیشه درخشان بود و این کمی از دیدش کم می‌کرد، به آنی نفس کشیدن چیزی را حس کرد پشت سرش حس کرد به عقب برگشت که ببیند که چیست! ولی احساس سبکی و بعد فرودآمدن در برف های سرد را احساس کرد، و طعم تلخ خون که در دهانش رخنه کرد و سیاهی که وجودش را در آغوش گرفت و او را به اغماق سیاهی برد
- از کجا پیداش کردی؟!
- از زیر برف ها هنوز زنده بود!
- تو غلط کردی که اوردش، اصلا به چشماش نگاه کردی؟!
- نه مگه چشماش چه رنگیه؟!
- احمق آبیه، اون یه آدره کودن!
مرد محکم به پیشانی‌اش زد و هراسان به سمت دخترک کوچکی سنش به زور به پنج سال می‌رسید رفت، دخترک نیمه جان روی تختی که زیراندازی از جنس پوست حیوان داشت، بلند کرد و درحالی که بایک دست کودک بیهوش را گرفته بود. با دست دیگرش چشمان بسته دخترک را باز کرد و با دیدن رنگ سبز چشمان دخترک نفسی از روی راحتی کشید.
دخترک را سرجایش گذاشت و پتوی چرمین را رویش کشید، به سمت زنی تقربیا جوان که گوشه چادر ایستاده و با تعجب به اونگاه می‌کرد رفت و گفت:
- چشماش سبزه ریارزا!
ریارزا دستانش را مشت کرد و بهم فشرد و دوباره برای بررسی رفت و چشمان دخترک را بازکرد، از تعجب خشکش زد! چشمان دخترک سبز بود به سبزی درختان ناردون که جنوب دیده بود. قبل از اینکه آوارشود و به این سرزمین یخی بیاید!
جیکوب با تمسخر به همسرش نگاهی انداخت و گفت:
- دوباره اون جوشونده های عجیب و غریب خوردی توهم زدی!
ریارزا چیزی نگفت و در جواب همسرش سکوت کرد و جیکوب به بیرون از چادر رفت تا فکری برای آتش شب بکند. در دل لعنتی بر زمستان فرستاد که امسال سرد تر از هر زمان دیگری بود!
 
  • جذاب
واکنش‌ها[ی پسندها]: 1 user
وضعیت
موضوع بسته شده است و نمی‌توان پاسخ جدیدی فرستاد.

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین