. . .

متن جزیره سرسبز و خرم

تالار داستان‌های کودکانه

هاویر

رمانیکی نقره‌ای
کاربر ثابت
شناسه کاربر
185
تاریخ ثبت‌نام
2020-12-02
آخرین بازدید
موضوعات
378
نوشته‌ها
1,696
راه‌حل‌ها
3
پسندها
12,456
امتیازها
639
سن
20
محل سکونت
باشگاه پنج صبحی ها

  • #1
در یکی از روز‌ها کشتی به جزیره‌ای سرسبز و خرم رسید. مسافران از دیدن خشکی، فریاد شادی کشیدند. ناخدا که مرد باتجربه‌ای بود، مسافران را راهنمایی کرد: گوش کنید! ما راه طولانی‌ای در پیش داریم! به اندازه‌ای که لازم هست در این جزیره بمانید و بیش از آنچه لازم نیست توقف نکنید… در حال گردشِ و استراحت در این جزیره سرسبز و خرم، گوش جان و دل به ندای من بسپارید، تا هرگاه که وقتش بود؛ راه بیفتیم.
چهار برادر همراه مسافران دیگر در جزیره پیاده شدند

برادر اول رفتار عاقلانه‌ای داشت. او سریع آب و خوراکی خورد، مدت کوتاهی زیر سایه درختی استراحت کرد و بعد هم به کشتی بازگشت. او توانست جای راحتی در کشتی پیدا کند.
برادر دوم مشغول گردش در جزیره شد. بالای کوه رفت، در آب شنا کرد، از میوه درختان خورد و بعد با عجله به کشتی برگشت. او به سختی توانست در کشتی برای خودش جایی پیدا کند.
برادر سوم با هر مکافاتی که بود، از کوه بالا رفت و پا به دشت گذاشت. گل‌ها و گیاهانی که توی دشتی سبز شده بودند، او را وسوسه کردند… تا جایی که میشد، گل‌ها را توی توبره‌اش ریخت. او نفس‌نفس‌زنان خودش را به کشتی رساند، اما جایی باقی نمانده بود و ناچار به انبار تاریک رفت. در انبار، گل‌ها و گیاهانی که جمع کرده بود، پالسیده شدند و بو گرفتند.
برادر چهارم هم تصمیم گرفت در جزیره بماند تا جزیره مال خودش باشد، اما پشیمان شد. پشیمانی دیگر سودی نداشت، چون کشتی راه افتاده بود.
 

موضوعات مشابه

پاسخ‌ها
1
بازدیدها
98

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین