«لالایی» یک سریال در ژانر کودکانه است که شخصیت محبوب بچهها، عمو پورنگ، در آن ایفای نقش کرده است. این سریال، درباره خانواده خانم گلشن است که میخواهند از فراموشی گرفتن او سواستفاده کرده و آسایشگاه بچهها را تصاحب کنند، که ناگهان پاداش حکمت، با بازی داریوش فرضیایی وارد ماجرا میشود و همه چیز...
با ساشا آشنا بشید! اون یه پلنگ سفیده که خالهای زیتونی و مشکی داره! اون یک سالش شده و مامانش داره بهش یاد میده که چطوری قایم بشه! ببینم، شما میتونید ساشا رو پیدا کنید؟
مامان ساشا بهش میگه:
تکون نخور و خودت رو کوتاه کن! اینجوری هیچکس نمیتونه ببینتت!
کل روز اون داشته تمرین میکرده اما هر...
هر شب، هادسون به جای تخت خودش، توی تخت مامان و باباش میخوابید. آخه تخت مامان و بابا گرم و نرم تر و راحتتر بود!
اما همه اینا یک روز تغییر کرد! وقتی که یه نفر شروع کرد به خوردن درخت پرتقال!
اون یک نفر، یک سنجاق بود! یک سنجاقک سبز با چشمای درشت بامزه و پاهای نازک و دهانش که همیشه داشت تکون...
روزی روزگاری، دختر کوچکی بود به نام الا که عاشق ماجراجویی و جمع کردن چیزهای مختلف بود. اون به جیب گنده روی لباسش داشت که میتونست چیزهایی که جمع میکنه رو توی اون بذاره.
الا همیشه داشت دنبال چیزهای جدید میگشت که توی جیبش بذاره. اون عاشق حسی بود که به این کار داشت. انگار که اون بک دنیای مخفیانه...
تاریکی دوست ماست!
وقتی که زمان خوابه و شب میشه، تاریکی منو بغل میکنه!
وقتی که چشمهایم رو میبندم، تاریکی نزدیکتر میشه و باعث میشه که من خوابهای بهتری ببینم!
وقتی که یه روز گرم تابستونی باشه، تاریکی مهربون یه سایهی خنک برای من درست میکنه!
وقتی که توی موج دریا شیرجه میزنم، اون بهم نشون میده...
بچهام به من گفته که خواب من رو دیده که من یک مامان وایکینگ بودم…
من سوار یک اژدهای طلایی بودم و یک تبر بزرگ رو توی دستم میگرفتم و یک لباس بلند میپوشیدم!
بالای آسمان چرخ میزدم و بر سرکسانی که ممکن بود بچههام رو اذیت کنن، خشمم رو رها میکردم!
خشمم رو روی سر کسانی میریختم که نمیذاشتن...
لا لایی کن لالایی کن لالایی
برات قصه میگم تا که بخوابی
دیگه اشکی نریز نکن بیتابی
میگم حکایت بره و گرگه
برات میگم که دنیا چه بزرگه
بخواب ای کودک من گریه بسه
از اشکای تو این قلبم شکسته
نذار مروارید چشمات حروم شه
لا لایی میخونم تا شب تموم شه
لا لایی کن لالایی کن لالایی
تویی که پاکترین خلق خدایی...
بخواب آروم تو آغوشم
، نکن هرگز فراموشم
بخواب آروم کنار من، تو پاییز و بهار من
لالا لالا تو مثل ماه، بخواب که شب شده کوتاه
لالا لالا گل گندم، نشی تو بی قراری گم
لالا لالا گل مریم، چشات رو هم میره کم کم
لالا لالا گل یاسم، ازت میخونه احساسم
لالا لالا گل پونه، عزیزنم رفته از خونه
لالا لالا گل زردم،...
تربیت همراه غضب، اصلاً تربیت نیست.
چون آن چه که در باب تربیت نقش زیربنایی دارد و برای تأدیب و تربیت می خواهیم از او استفاده کنیم، حیا و پرده داری است.
اگر بخواهی در آن حال که خشمگین هستی، فرزندت را تربیت کنی، چون هنوز نتوانستی خودت را کنترل کنی، ممکن است حرکتی از تو سربزند که این موجب...
لالالالا گل مریم فدای تو میشم هر دم
لالالالا گل نازم خودم رو من فدات سازم
لالالالا گل یاسم تموم عمر به پات وایسم
لالالالا گل مینا به عشق توست چشام بینا
لالالالا گل شب بو تویی خوشرنگ تویی خوشبو
لالالالا گل گل پونه بابات میاد زودی خونه
لالالالا گل لادن همه خوبی به تو دادن
لالالالا گل نعنا...
یکی از روزهای خوب خدا ، احسان کوچولو بعضی روزها با مامانش می رفت پارک اما وقتی می رسیدن اونجا از کنار مامانش تکون نمی خورد و نمی رفت با بچه ها بازی کنه. هر چه قدر هم که مامانش بهش می گفت پسرم برو با بچه ها بازی بکن فایده ای نداشت. احسان کوچولو روی یکی از دست هاش یه لک قهوه ای بزرگ بود، اون همیشه...
Bubadu یک استودیوی توسعه دهنده بازیهای کودکانه است. البته همه بازیهای این سازنده از کیفیت بالایی برخوردار نیستند. تعدادی از آنها ارزش بررسی را دارند. برخی از این بازیها در رده بازیهای آموزشی هستند اما برخی نیز صرف سرگرمکننده هستند.
در این بازیها کودک شما پزشک بودن، خرید کردن و پخت و پز را...
شالی شالی ترا دردی بگیرای
می جان شیرینا خوابی بگیرای
شالی شالی ترا مرگای بگیرای
می عزیز جان کوچیکا خوابی بگیرای
شالی شالی تو شالان امیری
دور خانه موجی مرغانا گیری
شالی شالی بوشو آواره بوبو
می عزیز جان کوچیکا آرام بگیرای
لالالا گل پونه بابات رفته در خونه لالالالا گلم باشی همیشه در برم باشی
لالالالا گل آلو درخت سیب و زرد آلو لالالالا گلی دارم به گاچو بلبلی دارم
لالالالا گل خشخاش بابات رفته خدا همراش لالالالا گل زیره بابات دستاش به زنجیره
لالالالا گلم لالا بخواب ای بلبلم لالا لالالالا گل لاله دوست داریم من و...
یک روز بچه فیل قصه ما در جنگل به راه افتاد تا برای خودش دوستی پیدا کند. اول از همه خانم میمون را روی درخت دید. ازش پرسید: «با من دوست میشی؟» میمون جواب داد: «من دنبال دوستی هستم که مثل من بتونه روی شاخهها تاب بازی کنه، تو خیلی بزرگی نمیتونی مثل من روی شاخه درختها تاب بخوری».
فیل قصه ما، چون...
یکی بود یکی نبود... در یک جنگل بزرگ، چند تا میمون وسط درختها زندگی می کردند. در بین آنها میمون کوچکی بود به نام قهوه ای که خیلی بی ادب بود. همیشه روی شاخه ای می نشست و به یک نفر اشاره می کرد و با خنده می گفت: اینو ببین چه دم درازی داره، اون یکی رو چه پشمالو و زشته و بعد قاه قاه میخندید. هر چه...
نی نی قل قلی می خواست بخوابد. خوابش نمی برد. ناراحت بود. گریه می کرد. مامان قلی برایش قصه گفت، نخوابید. لالایی خواند، نخوابید. گفت: « آخه چرا نمی خوابی؟ » نی نی قلی گفت: « می ترسم. صدای گومب و گومب می آد. یکی می خواد بیاد منو بخوره! » مامان قلی این ور را گشت. آن ور را گشت هیچی نبود. اما گوش هایش...
مامان غوله، یک بچه داشت. یک بعد از ظهر، مامان غوله خوابیده بود. بچه غوله خوابش نمی آمد. یواشکی بلند شد و راه افتاد. رفت و رفت و رفت تا رسید به یک مزرعه. یک گاو توی مزرعه بود. بچه غوله شاخ گاو را دید. خوشش آمد. دست کشید روی سر خودش. خودش شاخ نداشت. گاو سرش را پاین برد تا علف بخورد. یک کفشدوزک روی...