. . .

شعر تفسیر آثار سعدی

تالار تفسیر شعر

دنیا شجری بخشایش

مدیر ادبیات
پرسنل مدیریت
مقام‌دار آزمایشی
مدیر
بازرس
ناظر
آموزگار
هنرجو
رمانیکی‌خوان
نام هنری
آسـانـا
انتشاریافته‌ها
1
مدیر
آز ادبیات
شناسه کاربر
5878
تاریخ ثبت‌نام
2023-07-16
موضوعات
43
نوشته‌ها
503
پسندها
1,286
امتیازها
178

  • #1

همه عمر برندارم سر از این خمار م×س×ت×ی​

که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی​

تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد​

دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی​

چه حکایت از فراقت که نداشتم ولیکن​

تو چو روی باز کردی دَرِ ماجرا ببستی​

نظری به دوستان کن که هزار بار از آن بِه​

که تحیّتی نویسی و هدیتی فرستی​

دل دردمند ما را که اسیر توست یارا​

به وصالْ مرهمی نِه چو به انتظار خستی​

نه عجب که قلب دشمن شکنی به روز هَیجا​

تو که قلب دوستان را به مفارقت شکستی​

برو ای فقیه دانا به خدای بخش ما را​

تو و زهد و پارسایی من و عاشقی و م×س×ت×ی​

دل هوشمند باید که به دلبری سپاری​

که چو قبله‌ایت باشد بِه از آن که خود پرستی​

چو زمام بخت و دولت نه به دست جهد باشد​

چه کنند اگر زبونی نکنند و زیردستی​

گِله از فراق یاران و جفای روزگاران​

نه طریق توست سعدی کم خویش گیر و رستی​



مفهوم این شعر

در تمام عمرم از سردرد پس از نوشیدن شـ×ر×ا×ب دست نمی کشم. وقتی هنوز به هستی پا ننهاده بودم، عشق تو در قلبم خانه کرده بود. حضور تو همچون آفتابی که با طلوع می آید و با غروب می رود نیست، دیگران می آیند و می روند، اما حضور تو همیشگی است و لحظه ای نمی توانم از یاد تو غافل شوم.
 
نام موضوع : تفسیر آثار سعدی دسته : تفسیر شعر

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

کاربرانی که این موضوع را خوانده‌اند (مجموع کاربران: 3)

بالا پایین