تام: فرانکی. تو همیشه به سیاست و تاریخ علاقهمند بودی. یادمه قدیما، سال 1933، درباره هیتلر صحبت میکردی.
فرانکی: هنوز هم خیلی مطالعه میکنم. چیزای خوبی تو اون کتابا پیدا کردم.
تام: تو دور و بر قدیمیا، کسانی که تشکیلات خانوادههایی رو به سبک لژیونهای روم باستان ساختن، حضور داشتی. با رژیمها، سردمداران و سربازان… و برات فایده هم داشت.
فرانک: آره. فایده داشت. میدونی؟ اونا روزای خوب قدیم بودن. ما مثل امپراطوری روم بودیم. خانواده کورلئونه مثل امپراطوری روم بود.
تام: آره. یه زمانی اینطوری بود… فرانکی… وقتی یه نفشه علیه امپراطور لو میرفت، به توطئهگرا همیشه یه شانس داده میشد تا خانوادهشون ثروتشون رو حفظ کنن. درسته؟
فرانک: آره. ولی فقط ثروتمندا. آدمای کوچیک نابود میشدن و همه داراییهاشون به امپراطوریها میرسید. مگر این که میرفتن خونه و خودشون رو میکشتن. اونوقت هیچ اتفاقی نمیافتاد و از خانوادههاشون هم محافظت میشد.
تام: زنگ تفریح خوبی بود. قرار خوبیه.
فرانک: آره. اونا میرفتن خونه. و تو وان آب داغ مینشستند. رگهاشون رو میزدند و خونریزی میکردند تا بمیرن. و بعضی وقتها یه جشن کوچیک هم قبل از این کار برگزار میکردند.
تام: نگران هیچ چیز نباش، فرانکی پنج فرشته.
فرانک: ممنونم، تام! ممنونم.