. . .

شعر اشعار عاشقانه مولانا

تالار متفرقه ادبیات

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #11
بشکن سبو و کوزه ای میرآب جان‌ها
تا وا شود چو کاسه در پیش تو دهان‌ها
بر گیجگاه ما زن ای گیجی خردها
تا وارهد به گیجی این عقل ز امتحان‌ها
ناقوس تن شکستی ناموس عقل بشکن
مگذار کان مزور پیدا کند نشان‌ها
ور جادویی نماید بندد زبان مردم
تو چون عصای موسی بگشا برو زبان‌ها
عاشق خموش خوشتر دریا به جوش خوشتر
چون آینه‌ست خوشتر در خامشی بیان‌ها
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #12
از آتش عشق در جهان گرمیها
وز شیر جفاش در وفا نرمیها
زانماه که خورشید از او شرمنده‌ست
بی شرم بود مرد چه بی شرمیها
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #13
دلتنگم و دیدار تو درمان من است
بی رنگ رخت زمانه زندان من است
بر هیچ دلی مبـاد و بر هیچ تنی
آنچ از غم هجران تو بر جان من است
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #14
محتسب در نيم شب جايي رسيد
در بن ديوار مستي خفته ديد
گفت هي مستي چه خوردستي بگو
گفت ازين خوردم که هست اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چيست
گفت از آنک خورده‌ام گفت اين خفيست
گفت آنچ خورده‌اي آن چيست آن
گفت آنک در سبو مخفيست آن
دور مي‌شد اين سال و اين جواب
ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت او را محتسب هين آه کن
م×س×ت هوهو کرد هنگام سخن
گفت گفتم آه کن هو مي‌کني
گفت من شاد و تو از غم منحني
آه از درد و غم و بيداديست
هوي هوي مي‌خوران از شاديست
محتسب گفت اين ندانم خيز خيز
معرفت متراش و بگذار اين ستيز
گفت رو تو از کجا من از کجا
گفت مستي خيز تا زندان بيا
گفت م×س×ت اي محتسب بگذار و رو
از بـر×ه×ن×ه کي توان بردن گرو
گر مرا خود قوت رفتن بدي
خانه‌ي خود رفتمي وين کي شدي
من اگر با عقل و با امکانمي
همچو شيخان بر سر دکانمي
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #15
آنکس که ترا دید و نخندید چو گل
از جان و خرد تهیست مانند دهل
گبر ابدی باشد کو شاد نشد
از دعوت ذوالجلال و دیدار رسل
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #16
ساربانا اشتران بين سر به سر قطار م×س×ت
مير م×س×ت و خواجه م×س×ت و يار م×س×ت اغيار م×س×ت
باغبانا رعد مطرب ابر ساقي گشت و شد
باغ م×س×ت و راغ م×س×ت و غنچه م×س×ت و خار م×س×ت
آسمانا چند گردي گردش عنصر ببين
آب م×س×ت و باد م×س×ت و خاک م×س×ت و نار م×س×ت
حال صورت اين چنين و حال معني خود مپرس
روح م×س×ت و عقل م×س×ت و خاک م×س×ت اسرار م×س×ت
رو تو جباري رها کن خاک شو تا بنگري
ذره ذره خاک را از خالق جبار م×س×ت
تا نگويي در زمستان باغ را مستي نماند
مدتي پنهان شدست از ديده مکار م×س×ت
بيخ‌هاي آن درختان مي نهاني مي‌خورند
روزکي دو صبر مي‌کن تا شود بيدار م×س×ت
گر تو را کوبي رسد از رفتن مستان مرنج
با چنان ساقي و مطرب کي رود هموار م×س×ت
ساقيا باده يکي کن چند باشد عربده
دوستان ز اقرار م×س×ت و دشمنان ز انکار م×س×ت
باد را افزون بده تا برگشايد اين گره
باده تا در سر نيفتد کي دهد دستار م×س×ت
بخل ساقي باشد آن جا يا فساد باده‌ها
هر دو ناهموار باشد چون رود رهوار م×س×ت
روي‌هاي زرد بين و باده گلگون بده
زانک از اين گلگون ندارد بر رخ و رخسار م×س×ت
باده‌اي داري خدايي بس سبک خوار و لطيف
زان اگر خواهد بنوشد روز صد خروار م×س×ت
شمس تبريزي به دورت هيچ کس هشيار نيست
کافر و مومن خراب و زاهد و خمّار م×س×ت
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #17
گفتی که مستت میکنم
پر زانچه هــستت میکنم
گـــفتم چـــگونه از کجا؟
گفتی که تا گـفتی خودآ
گفتی که درمــانت دهم
بر هـــــجر پـایـانت دهم
گفتم کجا،کی خواهد این؟
گفتی صـــبوری باید این
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #18
نردبان اين جهان ما و منيست
عاقبت اين نردبان افتادنيست
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #19
ای دوست قبولم کن و جانم بستان
مستم کن و از هر دو جهانم بستان
با هرچه دلم قرار گیرد بیتو
آتش به من اندر زن و آنم بستان
 

Awrezoo

رمانیکی فعال
رمانیکی
شناسه کاربر
40
تاریخ ثبت‌نام
2020-10-02
موضوعات
35
نوشته‌ها
654
راه‌حل‌ها
2
پسندها
3,394
امتیازها
100

  • #20
ای قـوم بــه حج رفتـه کجایید کجایید
معشــوق همیــن جـاست بیایید بیایید
معشــوق تــو همسـایه و دیــوار به دیوار
در بادیه ســـرگشته شمـــا در چــه هوایید
گــر صـــورت بی‌صـــورت معشـــوق ببینیــد
هــم خـــواجه و هــم خانه و هم کعبه شمایید
ده بـــــار از آن راه بـــدان خـــانه بـــرفتیــــد
یــک بـــار از ایـــن خانــه بــر این بام برآیید
آن خانــــه لطیفست نشان‌هـــاش بگفتیــد
از خــواجــــه آن خــــانـــــه نشانـــی بنماییـــد
یک دستـــه گــل کــو اگـــر آن بـــــاغ بدیدیت
یک گـــوهر جــــان کـــو اگـــر از بحر خدایید
با ایــــن همـه آن رنج شما گنج شما باد
افسوس که بر گنج شما پرده شمایید
 

موضوعات مشابه

کاربران در حال مشاهده این موضوع (مجموع: 1, کاربران: 0, مهمان‌ها: 1)

بالا پایین