. . .

شعر

  1. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار حسین حیدری

    . حاشا نکنم محو تماشای تو هستم از من بکنی یا نکنی پای تو هستم دل دل بکنی میروم از دست تو دیگر پس جا بزنی یا نزنی جای تو هستم افسوس نخور ناله مکن از غم دنیا دنیا به درک، من همه دنیای تو هستم شب های پر از واهمه ات را تو رها کن جای شب و کابوس تو رویای تو هستم دیروزت اگر رفته ز دستت گله ای نیست...
  2. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار محمد باقر الستی

    از پشت قاب پنجره بر كوچه ها زل مي زنم روزى تو برميگردي و اين خانه را گل مي زنم اشكم ز شوق ديدنت بر گونه هايم مي دود آهسته بر گوش دلم حرف از تحمل مي زنم آغوش بازی دارم و دستی به سوی آسمان ... با خاطرات کهنه ام سوی دلت پل می زنم پیراهنی با بوی تو امشب به تن کردم بیا ... پیدا کنی تا که مرا...
  3. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار شاطر عباس صبوحی

    نیست او را سر موئی سر سودائی ما کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما گر بدادیم بهای دهنت نقد روان سود بردیم که شد هیچ خریداری ما همه شب تا به سحر، از غم رویت شادیم به امیدی که بیائی تو به غمخواری ما چند آزار دل ما دهی، ای راحت جان...
  4. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار امیرحسین مقدم

    من که دلتنگ توام بامن بمان ، دل دل نکن تا دلم خالیست ، درجای دگر منزل نکن غرق چشمان توام ، آخربیا دستم بگیر این تن بی طاقتم را دورازاین ساحل نکن تا تو هستی، شعرِمن را میشود گاهی شنید بی مروت ، این همه قول و غزل ، باطل نکن من که جرمم عاشقی بودست حکمم انتظار پس روا برمن تو حکم مجرم قاتل نکن با...
  5. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار مهدی شهسواری

    یک عاشق دیوانه ز تیمارستان نزدیکِ حصارِ پنجره چون زندان باغی به بزرگیِ ارم را می دید با سبزه و گل، دار و درخت و بستان آرام به روی منظره پچ پچ کرد با صوت خفیفِ حنجره پچ پچ کرد از درد و دلش برای دلدار سرود شعری که به سانِ خاطره پچ پچ کرد او دکلمه ای شبیه عصیان میخواند با شورش و دلشورهٔ طوفان...
  6. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار مسعود سعد سلمان

    نرسد دست من به چرخ بلند ورنه بگشادمیش بند از بند قسمتی کرد سخت ناهموار بیش و کم در میان خلق افکند این نیابد همی به رنج پلاس و آن نپوشد همی ز ناز پرند آنکه بسیار یافت ناخشنود وآنکه اندک ربود ناخرسند خیز مسعود سعد رنجه مباش هر چه یزدان دهد بر او بپسند گر جفا بینی از فلک مگری ور وفا یابی از...
  7. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار محمد تقی بهار

    . عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست کِی به مسجد سِزَد آن شمع که در خانه رواست به وفایی که نداری ، قسم ای ماه جبین هر جفایی که کنی ، بر دل ما عین وفاست سر زلف تو ز چین ، مشک‌تر آورده به شهر از خُتَن مشک نخواهید حریفان که خطاست روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم تا بگویند که این ، کشته‌ی آن ماه...
  8. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار صغیر اصفهانی

    عشقت سپرد از دل، دیوانه به دیوانه این گنج کُنَد منزل ، ویرانه به ویرانه در مجلس ما دل ها، بخشند به هم صهبا مِی دور زند اینجا ، پیمانه به پیمانه می با همه نوشیدم،یک می همه جا دیدم هر چند که گردیدم ، میخانه به میخانه خورشید ضیاء گستر، نبود ز یک افزونتر بینیش به هر کشور کاشانه به کاشانه مشکل...
  9. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار مجتبی خوش زبان

    مـن از طلوع نگاهِ تـو آفتاب گـرفتم مثالِ برکه‌ لب از مهرِ ماهتاب گرفتم تنت تبسُم گلبرگ بـود بـر تـنِ خارم همین‌شد از بغلت دم‌به‌دم گلاب‌گرفتم مثالِ لاله‌یِ مرداب بـا هوای حضورت پناه و ریشه‌ای از دستِ منجلاب گرفتم لبت بـه روی لبم بـود در درونِ خیالم تو راچشیدم‌و از ب×و×س×ه‌ات شـ×ر×ا×ب گرفتم نبودی و...
  10. CANDY

    شعر اشعار ربکا ندیوزی

    سنگ، ستاره تابان سنگ زیبا و گران تو پنهانی بر زمین گرانقدر سنگ بی‌بدیل، نامکشوف در میان گنجینه‌های جهان هیچ کست از جا نمی‌تواند کند سنگ زیبای تابان می‌درخشی در گرد و غبار بیابان انگار که در دریای خروشان جایی به دید نمی‌آیی دریا بر سرت گذشته‌ست ریگ بیابان بر تو غلتیده‌ست سخت گرانی هیچ کست از جا...
  11. CANDY

    شعر اشعار فریدریش هولدرین

    کجایی آخر، ای جوان، که همواره سحرگاهان بیدارم می‌کنی، کجایی آخر تو ای روشنایی؟ قلبم بیدار است، اما شب همیشه با جادوی مقدس خود می‌گیردم و می‌بندد. در دمدمه‌ی صبح گوش می‌دادم، خوشحال چشم به راهت بر آن تپه، و نه هرگز بیهوده. هیچ گاه پیکهایت، آن نسیمهای نوشین، مرا نمی‌فریفتند، چون همواره خود...
  12. CANDY

    شعر اشعار هرمان هسه

    آن‌زمان که من از احتیاج جوانی و شرم به سوی تو آمدم با تمنا تو خندیدی و از عشق من یک بازی ساختی حالا خسته‌ای و دیگر بازی نمی‌کنی با چشم‌های تاریک به سوی من می‌نگری از روی احتیاج و می‌خواهی عشقی را داشته باشی که من داده بودم به تو دریغا که آن عشق از بین رفته است و من نمی‌توانم بازگردم روزگاری...
  13. CANDY

    شعر اشعار مارگوت بیکل

    هیچکس نمی‌خواهد تنها باشد هیچکس نمی‌خواهد گریه کند بدنم می‌خواهد که تو را در آغوش بگیرد بسیار بد است که به روحت صدمه می‌زند زمان گرانبهاست و به دور دستها می‌لغزد و در همه‌ی لحظات عمرم در انتظار تو بوده‌ام هیچکس نمی‌خواهد تنها باشد پس چرا چرا اجازه نمی‌دهی عاشقت باشم می‌توانی صدایم را بشنوی آوازم...
  14. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار قاسم پهلوان

    می نویسم عشق، تایادت دوباره گل کند آسمان درحجم چشمت، بی ستاره گل کند عشق یعنی تو، تو یعنی کل تشبیهات من دلبری کن تا زبان استعاره گل کند می سُرایم آنقدر از خاک پاکت روز و شب تا که در من شعرهای نیمه کاره گل کند باش با هُرم نفس های تو همزاد بهار معبدو میخانه، گلدسته،مناره گل کند گل بخندو گل بگو...
  15. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار علیرضا بدیع

    دستان نوازش‌گرِ من گشته وبالم از تهمت سنگی که تو بستی به دو بالم هر کس که خبردار شد از قصه‌ی قهرت خندید به حرف تو و گریید به حالم! پرسیدم از آینده و نشنیده گرفتی همواره همین بوده جوابت به سوالم هر چند که فواره‌ای و رو به صعودی هرچند که مردابم و محکوم زوالم من تشنه‌ی دیدار توأم جنگل اسرار! تو...
  16. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار محمد امیری

    دلم درگیر غمها شد.. چه‌ حال مبهمی دارم به‌روی‌ چشمِ‌ خشکیده‌ پریشان‌ شبنمی‌ دارم بریدم ازهمه دنیا به آدمها امیدی نیست میان قلب‌ سرگردان چه‌ سوزان عالمی دارم اگر شعر و غزلهایم نماد غصه و درد است برای حزن احساسم دلیل محکمی دارم *رفیقان‌یک‌به‌یک رفتند مرا درخود رها کردند* به لطف نارفیقانم دگر...
  17. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار محجوب ترشیزی

    بیچارگی اختیار می‌باید کرد وز ما و منی فرار می‌باید کرد عارف گشتم فنا شدم وارستم این‌ها حرف است کار می‌باید کرد #محجوب_ترشیزی
  18. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار پروین ارجمندی

    دیشب نفسم بوی تو بود و تو نبودی دل م×س×ت سر کوی تو بود و تو نبودی از حنجره ی عشق صدای تو شنیدم گوشم به هیاهوی تو بود و تو نبودی بر شاخه ی گل‌بوته ی تن تا نفسی داشت دل قمری یاهوی تو بود و تو نبودی بر گونه ی من گرد غریبانه مهتاب آمیخته با بوی تو بود و تو نبودی وقتی غزل چشم سیاه تو سرودم شب مطلع...
  19. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار ابو سعید ابوالخیر

    عشق تو ز خاص و عام پنهان چه ڪنم دردے ڪه ز حد گذشت درمان چه ڪنم خواهم ڪه دلم به دیگرے میل ڪند من خواهم و دل نخواهد اے جان چه ڪنم؟!... #ابوسعید_ابوالخیر
  20. خآنومِاَلف؛

    شعر اشعار میرزا حبیب خراسانی

    یک امشبی که توئی در برابرم سرمست گمان مبر که خبر از وجود خویشم هست نشسته ای تو، من و شمع ایستاده بپای تو م×س×ت باده و من م×س×ت چشم باده پرست قسم بجان تو کز جان و از جهان برخاست هر آنکه یک نفس از روی عیش با تو نشست #میرزا_حبیب_خراسانی
بالا پایین