مقدمه: خانهای خواهیم ساخت که در آن عشق بیداد کند. خانهای خواهیم ساخت که در آن غم گذر نکند. من و تو میسازیم خانهای که عشاق جهان را به حسرت بکشاند! بنا میکنیم خانهای را که ورودی آن دوست داشتن است و حسی که به آن...
خلاصه: اون دور دورها، پشت کوههای قهوهای، توی جنگل سرسبز و بزرگ، سنجابکی زندگی میکرد. حیوونهای جنگل سنجابک رو خیلی دوست داشتن چون باهوش و زرنگ بود. یک روز وقتی خاله خورشید به اهالی جنگل سلام کرد، سر و کله یک نفر پیدا...
مقدمه: قانون چیست؟! یک مشت سند مکتوب که بال پرواز را میشکند. مرز! جدایی! قانون! بایدها و نبایدها! اصولاً هر انسانی اگر بداند انسانیت چیست، تمام بایدها و نبایدها را حفظ میکند، اما موضوع این است که قانون فقط یک مشت...
خلاصه: آن اتفاق، همان اتفاقی که نباید میافتاد و افتاد، همانی که باعث مرگ یکیشان شد، ظاهراً حادثهای بیش نبود؛ اما چه کسی دید؟ چه کسی زوزههای چشمان پلید را شنید؟ که پوزخندهای مرموز پشت این حادثه را دید؟ باور بر این بود...
خلاصه: تا به حال اندیشیدهاید که چه کسی خرابکاریهای قهرمانان پس جنگ را تمیز میکند؟ پاسخ سایهها هستند! انسانهای قدرتمندی که در شرکت تمیزکاری کار میکنند و حال آنها اینجا هستند تا خرابکاری را سامان بدهند...