سلام
اون
رمان که بود
پسره استاد دانشگاست از موش می ترسه
بادیدنه موش توی کلاس چشماش یه دفعه گرد شد بی توجه به بقیه پرید رو میز
داد زد:
_بخدا هرکــی این موش رو بگیره نمره پایانیش رو کامل میدم
-عه وااا استاااد زشته
_خانم راد مسخره نکنین بیاید منو نجات بدید
-استاد به یه شرط...شوهرم شی...
موشه رو فراموش کرد و خیره شد بهم
جلو دانشجوها خیز براشت سمتم که