یه روز که خیلی دیر هم نیست، برای چند لحظه هم که شده بغض بدی گلومو میگیره و من از همیشه دلتنگتر خواهم بود. روزهای پیریِ من، که از همیشه دلگیرتر خواهد بود. من دلتنگِ تو میشم، من دلتنگِ بودنت میشم، من دلتنگِ لبخندت، صدات، حرف زدنت، راه رفتنت، بوسیدنت، بغلت و دلتنگِ تویی میشم که تو این سالهای جوونی از دستش دادم. روزهای غمانگیزی دارن میان که قراره خیلی منو اذیت کنن. قراره نبودنت رو یادم بیارن، قراره یادم بیارن که من بعدِ چندین سال، تو روزهای پیری، تورو کنارم ندارم. قراره حتی لبخندِ دوتا جوونِ عاشق، منو به گریه بندازه و تورو یادم بیاره که اگر بودی، ما هم میتونستیم مثل اونها باشیم. پاییزای دلگیری منتظر منن. چه روز تولدایی که قراره بی تو سر کنم. روزهایی دارن میان که من از الان بخاطرشون غمگینم. من نمیخوام سالها بعد، بجای خودت، حسرتِ نداشتنت رو داشته باشم. من نمیخوام بعدها، تو سالهای پیری و روزهای آخرِ عمرم، تنها باشم و بشینم یه گوشه و به یادت بغض کنم. من روزهای پیریِ نداشتنت و نبودنت رو نمیخوام. من زندگیِ بدون تورو نمیخوام. همه چیز با تو برام قشنگه؛ من تورو خیلی دوست دارم.